بهای قمار پارت 34
بهای قمار پارت 34
_ منظورت چیه؟
خدمتکار سعی کرد با آرامش بنظر برسه گفت : خانم پسر آقای میم به همه خدمتکارا گفتن برای سرو غذا یا هر مورد دیگه ای نزاریم تشریف بیارید پائین...
_ اونوقت چرا؟!
خدمتکار سرشو پائین انداخت : به ما چیزی نگفتن
لیرا سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه
_باشه صبحونه رو بزار دم در و برو
اصلا با عقلش جور در نمیومد یعنی یونگی چه نقشه شومی داشت ؟
انقد که خوابیده بود حس کر چشمام اندازه وزغ ورم کردن به سمت حموم رفت و یه دوش کوتاه گرفت
به محض بیرون اومدن از رختکن با حوله دورش
با یونگی مواجه شد سد که دستشو زیر سرش گذاشته بود و روی تخت تکیه داده بود.
_ به به چه خبر از آقایی که منو ممنوع الخروج کرده
یونگی بدون باز کردن چشماش با صدای تقریبا آرومی گفت
¥ چرا صبحونتو نخوردی؟
_ برات چه فرقی داره؟
¥ دوست ندارم بدنت ضعیف بشه
و همین جمله کافی بود تا لیرا یک لحظه به این فکر کنه که یونگی واقعا بهش اهمیت میده؟
با جواب ندادن لیرا یونگی چشماشو باز کرد و به سمت لیرا نگاه کرد
دختر خیره به زمین غرق سکوت شده بود
¥ چیزی شده؟
_ چرا نمیزاری از اتاق برم بیرون؟
¥ بعدا میفهمی...
_ خب پس منم بعدا باهات صحبت میکنم
¥ باشه، بزار موهاتو خشک کنم
و به سمتش قدم برداشت روی صندلی نشوندش و حوله رو از دستاش گرفت و دور موهاش پیچید ...
بچه ها قصد دارم برای اپ یه روز مشخص کنم که هفته ای دو پارت از هر فیک براتون آپ کنم فعلا آپ بخای قمار سه شنبه است
_ منظورت چیه؟
خدمتکار سعی کرد با آرامش بنظر برسه گفت : خانم پسر آقای میم به همه خدمتکارا گفتن برای سرو غذا یا هر مورد دیگه ای نزاریم تشریف بیارید پائین...
_ اونوقت چرا؟!
خدمتکار سرشو پائین انداخت : به ما چیزی نگفتن
لیرا سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه
_باشه صبحونه رو بزار دم در و برو
اصلا با عقلش جور در نمیومد یعنی یونگی چه نقشه شومی داشت ؟
انقد که خوابیده بود حس کر چشمام اندازه وزغ ورم کردن به سمت حموم رفت و یه دوش کوتاه گرفت
به محض بیرون اومدن از رختکن با حوله دورش
با یونگی مواجه شد سد که دستشو زیر سرش گذاشته بود و روی تخت تکیه داده بود.
_ به به چه خبر از آقایی که منو ممنوع الخروج کرده
یونگی بدون باز کردن چشماش با صدای تقریبا آرومی گفت
¥ چرا صبحونتو نخوردی؟
_ برات چه فرقی داره؟
¥ دوست ندارم بدنت ضعیف بشه
و همین جمله کافی بود تا لیرا یک لحظه به این فکر کنه که یونگی واقعا بهش اهمیت میده؟
با جواب ندادن لیرا یونگی چشماشو باز کرد و به سمت لیرا نگاه کرد
دختر خیره به زمین غرق سکوت شده بود
¥ چیزی شده؟
_ چرا نمیزاری از اتاق برم بیرون؟
¥ بعدا میفهمی...
_ خب پس منم بعدا باهات صحبت میکنم
¥ باشه، بزار موهاتو خشک کنم
و به سمتش قدم برداشت روی صندلی نشوندش و حوله رو از دستاش گرفت و دور موهاش پیچید ...
بچه ها قصد دارم برای اپ یه روز مشخص کنم که هفته ای دو پارت از هر فیک براتون آپ کنم فعلا آپ بخای قمار سه شنبه است
۱۰.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.