p4
از زبان ا.ت
جیمین بهم گفت ک زود باید بریم اداره پلیس...فک میکردم کوک رو پیدا کردن...ولی..
علامت ا. ت +
علامت تهیونگ ×
×بیا بگیر ا.ت..میگفتی کوک ادم نمیکشه...الان چی میخوای ب این جواب بدی
+امکان نداره کوک اینکارو بکنه
×ولی با چشمای خودت دیدی الان...من دیگه ب مزخرفاتت کاری ندارم...خودم کارمو میکنم و حق دخالت نداری
+تو نمیتونی بهم دستور بدی( داد )...کوک ادم نمیکشه...ت مگه گفتی با دنیا عوضش نمیکنی الان چرا دنیا رو بش ترجیح میدی تو دوسش نداری...میخوای دوست بچگیتو بکشی...همیشه هیونگ صدات میکرد و خیلی دوست داشت الان اینجوری جوابش میدی ( داد )
×خفه شو
تهیونگ ی سیلی محکم بهم زد ک کلا نصف صورتم بی حس شد و منو از شونهام گرف
×قبول کن کوک..یه قاتله..اگه کوک ک میشناسیش بود الان این همه ادم نمیکشت...کوک اون کوک ک ما میشناسیم نیست...ا.ت تو کوک رو مرده ببین بیخیالش شو و برو سر زندگیت...
+واقعا تهیونگ نمیدونم چی بت بگم...خیلی...خیلی سنگدلی...حتی ارزش اینو نداری کسی اوپا یا هیونگ صدات کنه
هولش دادم و رفتم بیرون...فک کردی رو حرفت وایمیسم اقای کیم تهیونگ
مستقیم رفتم همون جنگل..اونجا ساکت بود و چشمم ب همون حفره خورد...رفتم توش اونجا پر خون شده بود ک یدفه چشمم ب یه خرگوش خورد ک داشت جنازه اون پلیسایی ک تهیونگ فرستاده بود رو میخورد ک برگشت با نگاه ترسناکی نگام میکرد ک پرید روم و زرنگی کردم و کیفمو باز کردم افتاد تو کیفم و بستمش...گفتم اگ خیلی اونجا بمونم ممکنه بمیرم پس رفتم خونه و خرگوش رو گزاشتم تو یه قفس...پسرا هم ک فک کردن دیگه جونمو ب خطر نمیندازم رفتن...شاید با این خرگوشه بتونم کوک رو پیدا کنم...نشستم رو مبل تلویزیون رو روشن کردم اخبار بود...داشتن درمورد کوک حرف میزدن.....باورم نمیشه....حرومزاده ها...چطور جرعت میکنین ب همچین قلب پاکی بگین کیلر بانی
جیمین بهم گفت ک زود باید بریم اداره پلیس...فک میکردم کوک رو پیدا کردن...ولی..
علامت ا. ت +
علامت تهیونگ ×
×بیا بگیر ا.ت..میگفتی کوک ادم نمیکشه...الان چی میخوای ب این جواب بدی
+امکان نداره کوک اینکارو بکنه
×ولی با چشمای خودت دیدی الان...من دیگه ب مزخرفاتت کاری ندارم...خودم کارمو میکنم و حق دخالت نداری
+تو نمیتونی بهم دستور بدی( داد )...کوک ادم نمیکشه...ت مگه گفتی با دنیا عوضش نمیکنی الان چرا دنیا رو بش ترجیح میدی تو دوسش نداری...میخوای دوست بچگیتو بکشی...همیشه هیونگ صدات میکرد و خیلی دوست داشت الان اینجوری جوابش میدی ( داد )
×خفه شو
تهیونگ ی سیلی محکم بهم زد ک کلا نصف صورتم بی حس شد و منو از شونهام گرف
×قبول کن کوک..یه قاتله..اگه کوک ک میشناسیش بود الان این همه ادم نمیکشت...کوک اون کوک ک ما میشناسیم نیست...ا.ت تو کوک رو مرده ببین بیخیالش شو و برو سر زندگیت...
+واقعا تهیونگ نمیدونم چی بت بگم...خیلی...خیلی سنگدلی...حتی ارزش اینو نداری کسی اوپا یا هیونگ صدات کنه
هولش دادم و رفتم بیرون...فک کردی رو حرفت وایمیسم اقای کیم تهیونگ
مستقیم رفتم همون جنگل..اونجا ساکت بود و چشمم ب همون حفره خورد...رفتم توش اونجا پر خون شده بود ک یدفه چشمم ب یه خرگوش خورد ک داشت جنازه اون پلیسایی ک تهیونگ فرستاده بود رو میخورد ک برگشت با نگاه ترسناکی نگام میکرد ک پرید روم و زرنگی کردم و کیفمو باز کردم افتاد تو کیفم و بستمش...گفتم اگ خیلی اونجا بمونم ممکنه بمیرم پس رفتم خونه و خرگوش رو گزاشتم تو یه قفس...پسرا هم ک فک کردن دیگه جونمو ب خطر نمیندازم رفتن...شاید با این خرگوشه بتونم کوک رو پیدا کنم...نشستم رو مبل تلویزیون رو روشن کردم اخبار بود...داشتن درمورد کوک حرف میزدن.....باورم نمیشه....حرومزاده ها...چطور جرعت میکنین ب همچین قلب پاکی بگین کیلر بانی
۱۳۶.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.