وانشات جونگ كوك پارت 1🖤🥹🫠
You are always for me
تو هميشه براى من هستى
يادم مياد هميشه از بچگيم عاشق پليس شدن بودم و همه ى فيلم هاى پوليسى رو مى ديدم
و تو روياء هام هميشه پليس ميشدم و خطرناك ترين فاميا رو دست گير كردم ولى وقتى من تو روياء هام بودم مامان و بابام كه پليس بودن مردن به دست يه مافيا
فلش بك به دو سال پيش
داشتم دنبال يه پرونده خوب بودم تا اجامش بدم كه به يه پرونده ممنونعه چشمم خورد و برداشتمش و نوشته بود هيچ مامورى جرعت انجامش رو نداره كه پاشو بزاره تو عمارتش و خيلى پر سابقه و خطرناكه
پرونده درباره ى يه مافيا بود
اسم اون مافيا نوشته نشده بود ولى يونگ كه تشنه ى هيجان بود. همه سعی داشتن منصرفش کنن اما كوشش بدهكار نبود
قرار بود به عنوان يه خدمتكار براى جاسوسى به عمارت جئون بره
مافيايى كه فقط يه اسم ازش داشتن … جئون جونگ كوك…
وقتى كه يونگ به عمارت ترسناك و مخوف جئون رسيد به شدت هيجان داشت ! نمى دونست با پا نهادن به این عمارت سرنوشت چه چیزی رو برام رقم میزنه و قراره چه چیز هایی رو تجربه کنم اما یه چیزی برام واضح و روشن بود... دوست داشتم با اون مافیا ملاقات کنم! چمدون سنگینم رو دنبال خودم کشیدم و وارد عمارت شدم... همون لحظه اول چمدونم رو زیر و رو کردن و با كلى دستگاه بازرسى شدم... پوكر به باديگارد هاى جدی عمارت نگاه میکردم که يهو
ماشين مشكى وارد شد و همشون تعظين كردن الى من!
يونگ :تا حالا جئون به حال جئون رو ندیده بود و فقط تعریفش رو شنیده بود! وقتی ماشين مشکی با سرعت وارد محطوطه عمارت شد . فكر كرد يكى از افراد مورد اعتماد جئون اما با يه جئون عصبى سر و كار داشت
كوك: لو رفتن محموله ى بزرگ قاچاقم براى اينكه يه كشتار دست جمعى راه بندازم كافى بود؛ با عصبانيت وارد عمارت شدم و بى توجه صورت افرادم مى خواستم برم بالا كه ديدم يكى عين بز وايساده و نگام ميكنه! ارتباط مستقيم چشمى براى خدمه و افراد ممنوع بود اما اون بچه چطور جرات پدا كرده بود توى چشمام زل بزنه؟
باديگارد (( هى احمق مسقيم به ارباب نگاه نكن
يونگ : احمق خودتى غول بيابوتى .. وايسا ببينم…
اين اربابه؟ مستى جئون؟؟؟؟؟
كوك: بله خودم هستم موش كوچولو
يونگ : صداش تركيبى از ارامش و خشم بود و اين بود كه ترسناكش ميكرد…
م…من … من
كوك: فكر ميكردم كسى جرات ميكنه توى چشماى من نگاه كنه و زبون درازى داره! اما انگار زبون تو رو موش خورده بچه! دنبالم بيا
يونگ :زبون دراز كه دارم اما اگه جوابت رو بدم منو نميكشى؟
كوك: چى شد؟
يونگ: خب اره… گاهى اوقات وقتى حس ميكنى خيلى شاخى خدتو به فنا ميدى و من دقيقاً همين كار رو كردم! نبايد جلب توجه ميكردم اما توى همون ديدار اول گرد و خاك به پا كردم… دستم رو گذاشتم روى دهنم و به چهره ى متعجب جئون خيره شدم
كوك: * خنده… پنج دقيقه ديگه توى اوتاقمى موش كوچولو! ببينم اونجا هم ميتونى اينطور بلبل زبونى كنى
يا نه
كوك: هوففففف … برو در رو باز كن!
يونگ: سنگ جاى قلب تو سينه ات بود حتى يه ذره دلت ميسوخت
كوك: چيزى گفتى؟
يونگ: ن… نه چيزى نگفتم
كوك: پس خوبه
يونگ : بلند شدم و رفتم در رو باز كردم … پسرى با چشماى مشكى و مو هاى بلوند دم در بود!
پسره: قصد ندارى برى كنار؟
يونگ : اهم چشم… پسره امد داخل و خواستم برم بيرون كه …
كوك: من گفتم ميتونى برى بيرون؟
يونگ: خب… خب
پسره :جئون بيخيال موضوع مهمى پيش امده
كوك: يكى طلبت! برو
يونگ: با بسته شدن در نفس راحتى كشيدم و چشمام رو بستم! پسره دقيقاً مثل جئون چهره ى عبوس و بى حسى داشت اما يه ذره مهربون تر بود!
كوك
پارت بعدى 10لايك دوتا كامنت
تو هميشه براى من هستى
يادم مياد هميشه از بچگيم عاشق پليس شدن بودم و همه ى فيلم هاى پوليسى رو مى ديدم
و تو روياء هام هميشه پليس ميشدم و خطرناك ترين فاميا رو دست گير كردم ولى وقتى من تو روياء هام بودم مامان و بابام كه پليس بودن مردن به دست يه مافيا
فلش بك به دو سال پيش
داشتم دنبال يه پرونده خوب بودم تا اجامش بدم كه به يه پرونده ممنونعه چشمم خورد و برداشتمش و نوشته بود هيچ مامورى جرعت انجامش رو نداره كه پاشو بزاره تو عمارتش و خيلى پر سابقه و خطرناكه
پرونده درباره ى يه مافيا بود
اسم اون مافيا نوشته نشده بود ولى يونگ كه تشنه ى هيجان بود. همه سعی داشتن منصرفش کنن اما كوشش بدهكار نبود
قرار بود به عنوان يه خدمتكار براى جاسوسى به عمارت جئون بره
مافيايى كه فقط يه اسم ازش داشتن … جئون جونگ كوك…
وقتى كه يونگ به عمارت ترسناك و مخوف جئون رسيد به شدت هيجان داشت ! نمى دونست با پا نهادن به این عمارت سرنوشت چه چیزی رو برام رقم میزنه و قراره چه چیز هایی رو تجربه کنم اما یه چیزی برام واضح و روشن بود... دوست داشتم با اون مافیا ملاقات کنم! چمدون سنگینم رو دنبال خودم کشیدم و وارد عمارت شدم... همون لحظه اول چمدونم رو زیر و رو کردن و با كلى دستگاه بازرسى شدم... پوكر به باديگارد هاى جدی عمارت نگاه میکردم که يهو
ماشين مشكى وارد شد و همشون تعظين كردن الى من!
يونگ :تا حالا جئون به حال جئون رو ندیده بود و فقط تعریفش رو شنیده بود! وقتی ماشين مشکی با سرعت وارد محطوطه عمارت شد . فكر كرد يكى از افراد مورد اعتماد جئون اما با يه جئون عصبى سر و كار داشت
كوك: لو رفتن محموله ى بزرگ قاچاقم براى اينكه يه كشتار دست جمعى راه بندازم كافى بود؛ با عصبانيت وارد عمارت شدم و بى توجه صورت افرادم مى خواستم برم بالا كه ديدم يكى عين بز وايساده و نگام ميكنه! ارتباط مستقيم چشمى براى خدمه و افراد ممنوع بود اما اون بچه چطور جرات پدا كرده بود توى چشمام زل بزنه؟
باديگارد (( هى احمق مسقيم به ارباب نگاه نكن
يونگ : احمق خودتى غول بيابوتى .. وايسا ببينم…
اين اربابه؟ مستى جئون؟؟؟؟؟
كوك: بله خودم هستم موش كوچولو
يونگ : صداش تركيبى از ارامش و خشم بود و اين بود كه ترسناكش ميكرد…
م…من … من
كوك: فكر ميكردم كسى جرات ميكنه توى چشماى من نگاه كنه و زبون درازى داره! اما انگار زبون تو رو موش خورده بچه! دنبالم بيا
يونگ :زبون دراز كه دارم اما اگه جوابت رو بدم منو نميكشى؟
كوك: چى شد؟
يونگ: خب اره… گاهى اوقات وقتى حس ميكنى خيلى شاخى خدتو به فنا ميدى و من دقيقاً همين كار رو كردم! نبايد جلب توجه ميكردم اما توى همون ديدار اول گرد و خاك به پا كردم… دستم رو گذاشتم روى دهنم و به چهره ى متعجب جئون خيره شدم
كوك: * خنده… پنج دقيقه ديگه توى اوتاقمى موش كوچولو! ببينم اونجا هم ميتونى اينطور بلبل زبونى كنى
يا نه
كوك: هوففففف … برو در رو باز كن!
يونگ: سنگ جاى قلب تو سينه ات بود حتى يه ذره دلت ميسوخت
كوك: چيزى گفتى؟
يونگ: ن… نه چيزى نگفتم
كوك: پس خوبه
يونگ : بلند شدم و رفتم در رو باز كردم … پسرى با چشماى مشكى و مو هاى بلوند دم در بود!
پسره: قصد ندارى برى كنار؟
يونگ : اهم چشم… پسره امد داخل و خواستم برم بيرون كه …
كوك: من گفتم ميتونى برى بيرون؟
يونگ: خب… خب
پسره :جئون بيخيال موضوع مهمى پيش امده
كوك: يكى طلبت! برو
يونگ: با بسته شدن در نفس راحتى كشيدم و چشمام رو بستم! پسره دقيقاً مثل جئون چهره ى عبوس و بى حسى داشت اما يه ذره مهربون تر بود!
كوك
پارت بعدى 10لايك دوتا كامنت
۵.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.