((تو ی سادیسمی!))
((تو ی سادیسمی!))
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟗
فردا
وایــــــی دلــــــم.... آیـــــــــــــــی خدا مـــــــردم....
ا.ت: جیـــــــــــــــغ
جانگ کوک: عـــــه چتـــــــه ؟
ا.ت: چم نیس دارم از دل درد میـــــــمیـــــــرم وحشـــــــی
جانگ کوک: خب دیگه زیادی دلتنگ بودم
جانگ کوک: بیا زودتر صبحانه مون رو بخوریم بریم دنبال دو یون
ا.ت: او آره راس میگی دیشب خونه داداشم موند
بعد صبحانه
جانگ کوک رفت دنبال دو یون منم خونه موندم براشون شیرینی (کوکی) درست کنم... یهو ی صدایی توجهم رو جلب کرد...
دو یون: ماما (خنده)
ا.ت: پســـرم اومدی فدات شم
همینطور که تو بغل جانگ کوک بود با دستم لپاش رو فشار دادم و محکم بوسیدم
جانگ کوک: عـــه پس من چی مامانی ؟ (اخم)
ا.ت: (خنده) بیا ببینم حسود
لپش رو محکم بوسیدم... صورت هردو شون رژی شده بود
جانگ کوک: مامانی من میخوام پسرم رو ببرم حموم
ا.ت: باشه برو فقط مواظبش باش
جانگ کوک: هستم نگران نباش
جانگ کوک لپم بوسید و رفت...
تو حموم
جانگ کوک: عه عه نکن بچه همه جام کفی شد
جانگ کوک:
دو یون با خنده بدن کفیش رو میمالید به لباسم
دو یون: جیـــغ
جانگ کوک: جیغ نزن..بچه بد
یهو شروع کرد به گریه کردن... این بچه فازیه... سریع شستمش و بردمش بیرون که ا.ت اومد تو اتاق
ا.ت: چیشد ؟ چرا گریه کردی مامانی ؟
جانگ کوک: ا.ت بچت فازیه
ا.ت: (چشم غره)
ا.ت دو یون و بغل کرد گذاشت رو تخت و داشت مای بیبیش رو میبست
جانگ کوک: این بچه اصلا به باباش نرفت
ا.ت: چرا شبیته که
جانگ کوک: نه بابا دیکش خیلی کوچولو
ا.ت: خدایا صبرم بده..چون خودش کوچولو بزار بزرگ بشه حتما شبیه باباش میشه
لباساش رو تنش کرد...
جانگ کوک: خب ا.ت خانم حالا نوبت ما
ا.ت: چی ؟ چی نوبت ما ؟
جانگ کوک: حموم دیگه
ا.ت: اول تو برو
جانگ کوک: باهم میریم
ا.ت: کی مواظب دو یون باشه ؟
جانگ کوک: زود میایم
ا.ت: هوفــــــ باشه بریم
با ا.ت رفتم حموم و یخیلی شیطونی کردم...
شب
...
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟗
فردا
وایــــــی دلــــــم.... آیـــــــــــــــی خدا مـــــــردم....
ا.ت: جیـــــــــــــــغ
جانگ کوک: عـــــه چتـــــــه ؟
ا.ت: چم نیس دارم از دل درد میـــــــمیـــــــرم وحشـــــــی
جانگ کوک: خب دیگه زیادی دلتنگ بودم
جانگ کوک: بیا زودتر صبحانه مون رو بخوریم بریم دنبال دو یون
ا.ت: او آره راس میگی دیشب خونه داداشم موند
بعد صبحانه
جانگ کوک رفت دنبال دو یون منم خونه موندم براشون شیرینی (کوکی) درست کنم... یهو ی صدایی توجهم رو جلب کرد...
دو یون: ماما (خنده)
ا.ت: پســـرم اومدی فدات شم
همینطور که تو بغل جانگ کوک بود با دستم لپاش رو فشار دادم و محکم بوسیدم
جانگ کوک: عـــه پس من چی مامانی ؟ (اخم)
ا.ت: (خنده) بیا ببینم حسود
لپش رو محکم بوسیدم... صورت هردو شون رژی شده بود
جانگ کوک: مامانی من میخوام پسرم رو ببرم حموم
ا.ت: باشه برو فقط مواظبش باش
جانگ کوک: هستم نگران نباش
جانگ کوک لپم بوسید و رفت...
تو حموم
جانگ کوک: عه عه نکن بچه همه جام کفی شد
جانگ کوک:
دو یون با خنده بدن کفیش رو میمالید به لباسم
دو یون: جیـــغ
جانگ کوک: جیغ نزن..بچه بد
یهو شروع کرد به گریه کردن... این بچه فازیه... سریع شستمش و بردمش بیرون که ا.ت اومد تو اتاق
ا.ت: چیشد ؟ چرا گریه کردی مامانی ؟
جانگ کوک: ا.ت بچت فازیه
ا.ت: (چشم غره)
ا.ت دو یون و بغل کرد گذاشت رو تخت و داشت مای بیبیش رو میبست
جانگ کوک: این بچه اصلا به باباش نرفت
ا.ت: چرا شبیته که
جانگ کوک: نه بابا دیکش خیلی کوچولو
ا.ت: خدایا صبرم بده..چون خودش کوچولو بزار بزرگ بشه حتما شبیه باباش میشه
لباساش رو تنش کرد...
جانگ کوک: خب ا.ت خانم حالا نوبت ما
ا.ت: چی ؟ چی نوبت ما ؟
جانگ کوک: حموم دیگه
ا.ت: اول تو برو
جانگ کوک: باهم میریم
ا.ت: کی مواظب دو یون باشه ؟
جانگ کوک: زود میایم
ا.ت: هوفــــــ باشه بریم
با ا.ت رفتم حموم و یخیلی شیطونی کردم...
شب
...
۱۹۴
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.