پارت ۱۱
پارت ۱۱
با امیر وارد اتاق شدم دیدم خاک رئیسی روی رهام نشسته و مشغول شده
رها:اون میز واس تو مشکل ک نداری ؟
امیر:اوکیه
رفتم پشت میز نشستم
رها:رهام چیکار میکنیم میایی پیش مادر واقعیت ؟!
امیر:الان وقتش نی رها
رهام:ظهر میرم واسایلامو جمع میکنم
رها:باش عجله نکنیا حسابی با خاله خداحافظی کن
امیر:امروز عصر بریم آشتی کنون با دخترا
رهام:من ک مشکلی ندارم آشتیم
امیر:آبجی رها رو میگم
رها:چی عمرا من هیچ وقت ب اونا اجازه نمیدادم اینقد وارد حریم خصوصی من بشن بخاطر رهام این چند بار گذاشتم
امیر:آبجی اونا دوستاتن
رها:دیگ نیستن (عصبی)
رهام:امیر بسه
مشغول کار شدیم نزدیکای ظهر بود امیر رو ب اصرار دعوت کردیم ناهار خونه رهام وسایلاشو جمع کرده بود من و امیر توی ماشین منتظرش بودیم
امیر:الان برا دوتاشون سخته رهام خیلی سختی کشیده
رها:داداش با الی و ساری قرار بزا میخام ی حرفایی بهشون بزنم
امیر:باش عصر خوبه
رها:اره مرسی
بلاخره رهام اومد
رهام: برو (بغض)
حرکت کردم با بغض رهام منم بغض کردم دست خدم نبود رسیدیم و رفتیم بالا زنگ درو زدیم کسی جواب نداد ناراحت شدم
رها:مامان ی چیزیش شده جواب نمیده توی ماشین کلید دارم میرم بیارم
سریع رفتم پارکینگ کلید برداشتم و برگشتم بالا درو باز کردم مامان وسط حال افتاده بود سه تایی سمتش دویدیم بلندش کردم گذاشتمش روی پام ب صورتش سیلی میزدم هی
رها:مامان چشاتو باز کن(گریه)
رهام:ببین من اومدم پسرت (گریه)
با امیر وارد اتاق شدم دیدم خاک رئیسی روی رهام نشسته و مشغول شده
رها:اون میز واس تو مشکل ک نداری ؟
امیر:اوکیه
رفتم پشت میز نشستم
رها:رهام چیکار میکنیم میایی پیش مادر واقعیت ؟!
امیر:الان وقتش نی رها
رهام:ظهر میرم واسایلامو جمع میکنم
رها:باش عجله نکنیا حسابی با خاله خداحافظی کن
امیر:امروز عصر بریم آشتی کنون با دخترا
رهام:من ک مشکلی ندارم آشتیم
امیر:آبجی رها رو میگم
رها:چی عمرا من هیچ وقت ب اونا اجازه نمیدادم اینقد وارد حریم خصوصی من بشن بخاطر رهام این چند بار گذاشتم
امیر:آبجی اونا دوستاتن
رها:دیگ نیستن (عصبی)
رهام:امیر بسه
مشغول کار شدیم نزدیکای ظهر بود امیر رو ب اصرار دعوت کردیم ناهار خونه رهام وسایلاشو جمع کرده بود من و امیر توی ماشین منتظرش بودیم
امیر:الان برا دوتاشون سخته رهام خیلی سختی کشیده
رها:داداش با الی و ساری قرار بزا میخام ی حرفایی بهشون بزنم
امیر:باش عصر خوبه
رها:اره مرسی
بلاخره رهام اومد
رهام: برو (بغض)
حرکت کردم با بغض رهام منم بغض کردم دست خدم نبود رسیدیم و رفتیم بالا زنگ درو زدیم کسی جواب نداد ناراحت شدم
رها:مامان ی چیزیش شده جواب نمیده توی ماشین کلید دارم میرم بیارم
سریع رفتم پارکینگ کلید برداشتم و برگشتم بالا درو باز کردم مامان وسط حال افتاده بود سه تایی سمتش دویدیم بلندش کردم گذاشتمش روی پام ب صورتش سیلی میزدم هی
رها:مامان چشاتو باز کن(گریه)
رهام:ببین من اومدم پسرت (گریه)
۴.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.