شیرینی درد به انتقامشه

#شیرینی درد به انتقامشه
#کوک
پارت ۲۷
ویو کوک
بالاخره قبول کرد بادیگاردش باشم
کل روز غر میزد و با لجبازی باهام رفتار میکرد دیگه واقعا عصابی برام نمونده نیاز دارم استراحت کنم
بالاخره این روز تاریک تموم شد وقتی رسیدم خونه از خستگی خودم رو روی تخت پرت کردم
خیلی بدنم درد میکرد
به ساعت نگاه کردم
نزدیک ۱۱:۳۰ بود
پس هنوز میتونستم استراحت کنم
پسرک چشم هاشو بست و به خوابی عمیق فرو رفت
سکوت خونه با صدای داد پسرک شکسته شد
× نه نه نهههه
از خواب پریدم بازم کابوس دیده بودم
خیلی وقت بود که اینجوری شده بودم
بلند شدم و به سمت اتاق نقاشیم قدم برداشتم نیاز به ارامش داشتم
ولی نمیدونم چرا نمیتونستم چیزی بکشم من گیج شده بودم
امشب قرار بود برای همیشه کار اون عوضی رو یکسره کنم
به سمت کتابخونه گوشه‌ای خونم رفتم
کتابی رو ازش بیرون کشیدم خودش بود همون اسلحه زیبام
تفنگی سفید که بغل های دسته تفنگ با پارچه مخمل قرمز تزئین شده بود
امشب وقتش بود
لباسم رو عوض کردم و به سمت موتورم رفتم
× دوست من امشب شب بزرگی کاری میکنم که التماسم کنه
سوار موتور شدم ...
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا ازم حمایت کنید