دلهره
# دلهره
part 101
_ نوئل چرا گذاشتی اون این کار ها رو باهات انجام بده
مکس کوتاهی کرد
ببخشید کنارت نبودم
نباید میومدم اینجا بخاطر خطای من هممون توی دردسر افتادیم
_ نمیخواد خودت رو سر زنش کنیم تقصیر خودمم بود
بعدشم الا وقت سر زنش کردن نیست باید یه جوری اوضاع رو درست کنیم
دوتا راه بیشتر نداریم یا باهاش میجنگیم
یا میزارم یکی یکی ما رو نابود کنه
لبخندی زدم
نمیدونستم چی در جوابش بگم
فقط اروم موهاش رو نوازش میکردم
با صدای پرتاب چیزی نگاهم رو از نوئل گرفتم و به سرم رو به سمت صدا چرخوندم نامجون و هیونجین باهم درگیر شده بودن
تا خواستم بلند شم و به کمک نامجون برم
نامجون بلند فریاد زد
_ همونجا بمون نزدیک نیا
_ یعنی چی اگه بیام کارت راحت تر میشه که
_ گفتم نزدیک نیا
محکم هیونجین رو به سمتی از اتاق پرت کرد
نامجون نفس کم اورده بود دقیقا همون فرصتی بود که هیونجین برای زمین زدن نامجون میخواست با شتاب از زمین بلند شد و به سمت نامجون هجوم برد
چشمم به چوبی که گوشه ی اتاق افتاده بود افتاد اروم اونو برداشتم هیونجین نامجون روی زمین انداخته بود و باهاش درگیر شده بود
با قدمای اروم نزدیکشون شدم
و جوری که فقط هیونجین بیهوش شه با چوب بهش زدم
همون موقع بود که روی زمین افتاد
نامجون از روی زمین بلند شد
صورتش کاملا زخم شده بود
_ حالت خوبه
_ اره من خوبم اونو چیکارش کردی
_ فکر کنم باید تا یه مدت کوتاهی بیهوش باشه
_ مطمعنی
_ فکر کنم
به سمت نوئل رفتم گوشه ی اتاق تو خودش جمع شده بود
اروم به سمتش رفتم و کنارش نشستم
_ نگران نباش تو این فرصت از اینجا فرار میکنیم
نامجون تو هم باهامون میای دیگه
_ فکر نکنم
_ یعنی چی میخوای تو همین خونه ی متروکه بمونیم
_ هر چقدر هم فرار کنیم اون باز پیدامون میکنه
راه فراری نیست باید یه جور به این موضوع خاتمه داد
_ مگه به غیر از کشتن اون کار دیگه ای برای این خاتمه هست
_ نمیدونم اما اگه شما میخواید برید برید
من همینجا میمونم بیرون رفتن من از اینجا هیج فایده ای نداره
ولی اگه رفتید بیرون مراقب خودتون باشید
نوئل که تا الا ساکت مونده بود رو به نامجون کرد و گفت
_ نامجون بیا بریم اینجا بودن خطرناکه حتی ممکنه جون خودتم به خطر بیوفته
لبخند دل گرم کننده اب روی لب نامجون نشست
_ نگران من نباشید اون نمی تونه اسیبی به من بزنه
_ اره نمی تونم اسیبی به تو بزنم انا میتونم هم اون خانم کوچولو هم معشوقش رو بکشم
با صدای هیونجین دوباره ترس به تام نقاط بدنم هجوم اورد
نامجون به سمت هیونجین هجوم برد اما با دیدن اسلحه ای که توی دست هیونجین بود قدمی به عقب رفت
_ داری چیکار میکنی اون اسلحه رو بزار زمین
part 101
_ نوئل چرا گذاشتی اون این کار ها رو باهات انجام بده
مکس کوتاهی کرد
ببخشید کنارت نبودم
نباید میومدم اینجا بخاطر خطای من هممون توی دردسر افتادیم
_ نمیخواد خودت رو سر زنش کنیم تقصیر خودمم بود
بعدشم الا وقت سر زنش کردن نیست باید یه جوری اوضاع رو درست کنیم
دوتا راه بیشتر نداریم یا باهاش میجنگیم
یا میزارم یکی یکی ما رو نابود کنه
لبخندی زدم
نمیدونستم چی در جوابش بگم
فقط اروم موهاش رو نوازش میکردم
با صدای پرتاب چیزی نگاهم رو از نوئل گرفتم و به سرم رو به سمت صدا چرخوندم نامجون و هیونجین باهم درگیر شده بودن
تا خواستم بلند شم و به کمک نامجون برم
نامجون بلند فریاد زد
_ همونجا بمون نزدیک نیا
_ یعنی چی اگه بیام کارت راحت تر میشه که
_ گفتم نزدیک نیا
محکم هیونجین رو به سمتی از اتاق پرت کرد
نامجون نفس کم اورده بود دقیقا همون فرصتی بود که هیونجین برای زمین زدن نامجون میخواست با شتاب از زمین بلند شد و به سمت نامجون هجوم برد
چشمم به چوبی که گوشه ی اتاق افتاده بود افتاد اروم اونو برداشتم هیونجین نامجون روی زمین انداخته بود و باهاش درگیر شده بود
با قدمای اروم نزدیکشون شدم
و جوری که فقط هیونجین بیهوش شه با چوب بهش زدم
همون موقع بود که روی زمین افتاد
نامجون از روی زمین بلند شد
صورتش کاملا زخم شده بود
_ حالت خوبه
_ اره من خوبم اونو چیکارش کردی
_ فکر کنم باید تا یه مدت کوتاهی بیهوش باشه
_ مطمعنی
_ فکر کنم
به سمت نوئل رفتم گوشه ی اتاق تو خودش جمع شده بود
اروم به سمتش رفتم و کنارش نشستم
_ نگران نباش تو این فرصت از اینجا فرار میکنیم
نامجون تو هم باهامون میای دیگه
_ فکر نکنم
_ یعنی چی میخوای تو همین خونه ی متروکه بمونیم
_ هر چقدر هم فرار کنیم اون باز پیدامون میکنه
راه فراری نیست باید یه جور به این موضوع خاتمه داد
_ مگه به غیر از کشتن اون کار دیگه ای برای این خاتمه هست
_ نمیدونم اما اگه شما میخواید برید برید
من همینجا میمونم بیرون رفتن من از اینجا هیج فایده ای نداره
ولی اگه رفتید بیرون مراقب خودتون باشید
نوئل که تا الا ساکت مونده بود رو به نامجون کرد و گفت
_ نامجون بیا بریم اینجا بودن خطرناکه حتی ممکنه جون خودتم به خطر بیوفته
لبخند دل گرم کننده اب روی لب نامجون نشست
_ نگران من نباشید اون نمی تونه اسیبی به من بزنه
_ اره نمی تونم اسیبی به تو بزنم انا میتونم هم اون خانم کوچولو هم معشوقش رو بکشم
با صدای هیونجین دوباره ترس به تام نقاط بدنم هجوم اورد
نامجون به سمت هیونجین هجوم برد اما با دیدن اسلحه ای که توی دست هیونجین بود قدمی به عقب رفت
_ داری چیکار میکنی اون اسلحه رو بزار زمین
۶.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.