پارت ۲۵
یک ماه بعد
از زبان یونا:
حالم دیگه کاملا خوب شده بود و میتونستم دوباره راه برم ولی هنوز بدنم یکم زخمی بود ولی کوک هنوز مراقبمه هر کاری که بگم برام انجام میده عاشق همینشم هیچ خبری از مامان و بابام نشد دیگه داداشم هم بهم زنگ نمیزنه حوصلم سر رفته بود تو سالن بودم کوک هم داخل اتاقش بود و داشت کاراشو انجام میداد حوصلم سر رفته بود شماره داداشمو گرفتم (علامتش &)
&الو سلام آبجی جونم
_سلام داداشی خوبی
&مرسی عزیزم تو خوبی
_منم خوبم
&خب خداروشکر حالت خوب شد
_اره خوبم ولی جونکوک هنوز هم بهم رسیدگی میکنه و حواسش بهم هست
&چه دوس پسر خوبی داری
_اوهوم میدونم از مامان و بابا چه خبر اونا خوبن
&باورم نمیشه هنوز حال اونا رو میپرسی
_خب هر چی هم باشه خانوادم هستن
&خانواده ای که این همه بلا سرت آوردن
_بیخیال بابا
&خوبن اره چرا بد باشن خب دیگه یونا من باید برم بعدا دوباره بهت زنگ میزنم باشه عزیزم
_باشه داداشی برو به کارت برس خدافظ
بعد قطع کردم و رفتم از پله ها بالا رفتم همون موقع کوک از اتاقش اومد بیرون و منو دید اومد نزدیک تر و دستامو گرفت
_خسته نباشی عشقم
+مرسی عزیزم بیا بریم تو اتاق
رفتیم تو اتاق مشترکمون
+لباستو در بیار به زحمات پماد بزنم
_جونکوکی عشقم من که دیگه خوب شدم این کارا دیگه لازم نیس
+هنوز بدنت زخمیه زود باش
_چشم ارباب (خنده)
لباسمو درآوردم و رو تخت دراز کشیدم اونم به کمرم پماد زد و برام ماساژ داد بعد بلند شدم و لباسمو پوشیدم......
از زبان یونا:
حالم دیگه کاملا خوب شده بود و میتونستم دوباره راه برم ولی هنوز بدنم یکم زخمی بود ولی کوک هنوز مراقبمه هر کاری که بگم برام انجام میده عاشق همینشم هیچ خبری از مامان و بابام نشد دیگه داداشم هم بهم زنگ نمیزنه حوصلم سر رفته بود تو سالن بودم کوک هم داخل اتاقش بود و داشت کاراشو انجام میداد حوصلم سر رفته بود شماره داداشمو گرفتم (علامتش &)
&الو سلام آبجی جونم
_سلام داداشی خوبی
&مرسی عزیزم تو خوبی
_منم خوبم
&خب خداروشکر حالت خوب شد
_اره خوبم ولی جونکوک هنوز هم بهم رسیدگی میکنه و حواسش بهم هست
&چه دوس پسر خوبی داری
_اوهوم میدونم از مامان و بابا چه خبر اونا خوبن
&باورم نمیشه هنوز حال اونا رو میپرسی
_خب هر چی هم باشه خانوادم هستن
&خانواده ای که این همه بلا سرت آوردن
_بیخیال بابا
&خوبن اره چرا بد باشن خب دیگه یونا من باید برم بعدا دوباره بهت زنگ میزنم باشه عزیزم
_باشه داداشی برو به کارت برس خدافظ
بعد قطع کردم و رفتم از پله ها بالا رفتم همون موقع کوک از اتاقش اومد بیرون و منو دید اومد نزدیک تر و دستامو گرفت
_خسته نباشی عشقم
+مرسی عزیزم بیا بریم تو اتاق
رفتیم تو اتاق مشترکمون
+لباستو در بیار به زحمات پماد بزنم
_جونکوکی عشقم من که دیگه خوب شدم این کارا دیگه لازم نیس
+هنوز بدنت زخمیه زود باش
_چشم ارباب (خنده)
لباسمو درآوردم و رو تخت دراز کشیدم اونم به کمرم پماد زد و برام ماساژ داد بعد بلند شدم و لباسمو پوشیدم......
۴۱.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.