"ازدواج اجباری" P9
P9
کوک : کی گفته نمیتونم دست بزنم..؟
ا/ت : ایشش چندش برو انور ( یه لگد زد رفت)
کوک : یااااا میکشمتتت، ایش دختره ی بی ادب ولی خیلی کیوته :*) عع من چم شده برم بخوابم
.
.
.
.
ا/ت ویو :
بالاخره این مراسم کوفتی تموم شد و و نه تموم نشده فردا عروسیمه و اصا هم حوصله ی عروسی رو ندارم و نمیخوام با اون میمون ازدواج کنم ولی مجبورم بخاطر این جون با ارزشم ( چ اعتماد ب سقفی 😂🧘🏼♀️ ) ازدواج کنم باهاش پس حاظر شدم رفتم صبحونه بخورم که یهو کوک از پشت صدام زد..
کوک : هویی گودزیلا
ا/ت : به منم گفتی گودزیلا خودت یه پا میمونی
کوک : یاا بسه برو حاظر شو میخوایم برین برا عروسی یه چیزایی بخریم...
ا/ت : ایشش حوصله ندارم خودت حلش کن
کوک : جانم گمشو لباساتو بپوش بریم انگار من نوکرشم...
ا/ت : همینجوری میام لباسام خوبه..
کوک : باشه بریم..
.
.
.
.
.
همراه کوک رفتم سوار ماشین شدم و رفتیم برا لباس عروسی وارد یه مغازه قشنگ شدیم... اوه چ خوشگلن نه به خودت بیا ا/ت رفتم نشستیم یه خانومه اومد گفت همراش برم یه لباس خوشگل داد دستم رفتم پوشیدم اومدم تا کوک ببینه...
.
.
.
ا/ت : خب..؟ :/
کوک : پشمام یعنی نه ایشش خیلی زشته اون یکی..
.
.
.
کوک ویو :
اون دختره هر لباسی میپوشید بهش میومد خیلی خوشگل بود بخاطر همینم نمیخواستم هیچکس خوشگل بودنشو بجز من ببینه پس تصمیم گرفتم زشت ترین لباس رو براش بگیرم... ( کوک پسرم اروم چته خب 😂🗿 )
.
.
.
.
ا/ت ویو :
ا/ت : عایی بسه دیگه دو ساعته دارم لباس عوض میکنم خسته شدم دیگه این اخریه همینو میخرم
.
.
رفتم پیش کوک بالاخرهههه خوشش اومد
( عکس لباس رو میزارم)
.
.
کوک : اها اره این خوبه بریم.
.
.
رفتم لباس رو در اوردم دادم به اون خانومه رفتیم بیرون یکمی گشنم بود به کوک گفتم بریم به چیزی بخوریم اما قبول نکرد...
.
.
ا/ت : هویی چته خب گشنمهه یه چیز بزار بخرم بخورم..
کوک : اگه گشنته بیا اینو بخور دو روز سیر میمونی ( اشاره اره به اونجاش) ( استغفرالله،، 🧘🏼♀️📿)
ا/ت : یااا بس کنن اصا با این حرفی که زدی پیشت یبارم نمیگم گشنمهه
کوک : هه تو تو خوابت ببینی اینو..
ا/ت : حالا کی خواست..؟
.
.
.
.
خب بعد از مکالمه گرممون رسیدیم خونه و سریع رفتم تو اشپز خونه یه چیز خوردم... رفتم نشستم رو مبل تلوزیون رو روشن کردم زدم کارتون...
.
.
.
.
ا/ت : باب اسفنجی باب اسفنجی شلوار مکعبی..
جین : یاا خدا اینجا مهد کودک شده
شوگا : کار جونکوکه قراره به زودی زنش شه
جین : شوخی میکنی ولی دختره خیلی کیوته.. ^^
شوگا : عجبب اولین باره میبینم به یکی میگی کیوت
جین : بزار برم پیشش..
شوگا : نهه بیا کار داریم ای بابا رفت اینن
.
.
.
.
.
.
داشتم کارتون رو میدیدم اون شوگا یکی هم همراهش بود میشناختنش اشنا بود اون روز دیدمش ولی اسمش یادم نمیاد اره اومدن نشستن پیشم
.
.
ا/ت : تو..؟ همونی نیستی که پیش اینا بودی
جین : اولا تو نه اقای جین دوما اینجا کوک اجازه نمیده کسی به تلوزیونش دست بزنه اگه بفهمه مرده ای
ا/ت : هیچ کاری نمیتونه بکنه...
.
.
.
.
یهو کوک اومد..
.
.
ا/ت : چیز نه چرا کارتونا بده اینقدد
کوک : ا/تتتتتتت به چ جراتی تلوزیون رو باز کردیی
ا/ت : خب حوصلم سر رفته بوددد
شوگا : خب دیگه ما میریم میتونین بعد از ما دعوا کنین... بریم بریم
جین : بریم
.
.
.
.
شوگا و جین رفتن دوباره منو کوک تنها موندیم...
.
.
کوک : چرا تلوزیون رو باز کردی..؟ با اجازه ی کی..؟
ا/ت : به تو چهه
کوک : اومدن نشست پیش ا/ت* به من چه..؟
ا/ت : آر... ه
کوک : ا/ت رو کشید سمت خودش*
ا/ت : چی.. کار میکنی میموننن
کوک : کسی جرعت نداره به تلوزیون دست بزنه ولی تو لجباز بی ادب هویچ میمون دست زدی به تلوزیون قشنگ مننن
.
.
ا/ت : ایشش ولم کن شبیه خر میمونی..
کوک : عاحح بیبی گرل ایندفعه ولت میکنم ولی از فردا التماسمم کنی ولت نمیکنم...
ا/ت : ایشش تو اگه تونستی اوکی..
.
.
.
.
یه تیکه انداختم بهش رفتم تو اتاقم گرفتم خوابیدم..
.
.
.
ساعت 6 صبح...
.
.
.
.
پایان پارت 9
برا پارت بعدی 10 لایک 🧘🏼♀️
کوک : کی گفته نمیتونم دست بزنم..؟
ا/ت : ایشش چندش برو انور ( یه لگد زد رفت)
کوک : یااااا میکشمتتت، ایش دختره ی بی ادب ولی خیلی کیوته :*) عع من چم شده برم بخوابم
.
.
.
.
ا/ت ویو :
بالاخره این مراسم کوفتی تموم شد و و نه تموم نشده فردا عروسیمه و اصا هم حوصله ی عروسی رو ندارم و نمیخوام با اون میمون ازدواج کنم ولی مجبورم بخاطر این جون با ارزشم ( چ اعتماد ب سقفی 😂🧘🏼♀️ ) ازدواج کنم باهاش پس حاظر شدم رفتم صبحونه بخورم که یهو کوک از پشت صدام زد..
کوک : هویی گودزیلا
ا/ت : به منم گفتی گودزیلا خودت یه پا میمونی
کوک : یاا بسه برو حاظر شو میخوایم برین برا عروسی یه چیزایی بخریم...
ا/ت : ایشش حوصله ندارم خودت حلش کن
کوک : جانم گمشو لباساتو بپوش بریم انگار من نوکرشم...
ا/ت : همینجوری میام لباسام خوبه..
کوک : باشه بریم..
.
.
.
.
.
همراه کوک رفتم سوار ماشین شدم و رفتیم برا لباس عروسی وارد یه مغازه قشنگ شدیم... اوه چ خوشگلن نه به خودت بیا ا/ت رفتم نشستیم یه خانومه اومد گفت همراش برم یه لباس خوشگل داد دستم رفتم پوشیدم اومدم تا کوک ببینه...
.
.
.
ا/ت : خب..؟ :/
کوک : پشمام یعنی نه ایشش خیلی زشته اون یکی..
.
.
.
کوک ویو :
اون دختره هر لباسی میپوشید بهش میومد خیلی خوشگل بود بخاطر همینم نمیخواستم هیچکس خوشگل بودنشو بجز من ببینه پس تصمیم گرفتم زشت ترین لباس رو براش بگیرم... ( کوک پسرم اروم چته خب 😂🗿 )
.
.
.
.
ا/ت ویو :
ا/ت : عایی بسه دیگه دو ساعته دارم لباس عوض میکنم خسته شدم دیگه این اخریه همینو میخرم
.
.
رفتم پیش کوک بالاخرهههه خوشش اومد
( عکس لباس رو میزارم)
.
.
کوک : اها اره این خوبه بریم.
.
.
رفتم لباس رو در اوردم دادم به اون خانومه رفتیم بیرون یکمی گشنم بود به کوک گفتم بریم به چیزی بخوریم اما قبول نکرد...
.
.
ا/ت : هویی چته خب گشنمهه یه چیز بزار بخرم بخورم..
کوک : اگه گشنته بیا اینو بخور دو روز سیر میمونی ( اشاره اره به اونجاش) ( استغفرالله،، 🧘🏼♀️📿)
ا/ت : یااا بس کنن اصا با این حرفی که زدی پیشت یبارم نمیگم گشنمهه
کوک : هه تو تو خوابت ببینی اینو..
ا/ت : حالا کی خواست..؟
.
.
.
.
خب بعد از مکالمه گرممون رسیدیم خونه و سریع رفتم تو اشپز خونه یه چیز خوردم... رفتم نشستم رو مبل تلوزیون رو روشن کردم زدم کارتون...
.
.
.
.
ا/ت : باب اسفنجی باب اسفنجی شلوار مکعبی..
جین : یاا خدا اینجا مهد کودک شده
شوگا : کار جونکوکه قراره به زودی زنش شه
جین : شوخی میکنی ولی دختره خیلی کیوته.. ^^
شوگا : عجبب اولین باره میبینم به یکی میگی کیوت
جین : بزار برم پیشش..
شوگا : نهه بیا کار داریم ای بابا رفت اینن
.
.
.
.
.
.
داشتم کارتون رو میدیدم اون شوگا یکی هم همراهش بود میشناختنش اشنا بود اون روز دیدمش ولی اسمش یادم نمیاد اره اومدن نشستن پیشم
.
.
ا/ت : تو..؟ همونی نیستی که پیش اینا بودی
جین : اولا تو نه اقای جین دوما اینجا کوک اجازه نمیده کسی به تلوزیونش دست بزنه اگه بفهمه مرده ای
ا/ت : هیچ کاری نمیتونه بکنه...
.
.
.
.
یهو کوک اومد..
.
.
ا/ت : چیز نه چرا کارتونا بده اینقدد
کوک : ا/تتتتتتت به چ جراتی تلوزیون رو باز کردیی
ا/ت : خب حوصلم سر رفته بوددد
شوگا : خب دیگه ما میریم میتونین بعد از ما دعوا کنین... بریم بریم
جین : بریم
.
.
.
.
شوگا و جین رفتن دوباره منو کوک تنها موندیم...
.
.
کوک : چرا تلوزیون رو باز کردی..؟ با اجازه ی کی..؟
ا/ت : به تو چهه
کوک : اومدن نشست پیش ا/ت* به من چه..؟
ا/ت : آر... ه
کوک : ا/ت رو کشید سمت خودش*
ا/ت : چی.. کار میکنی میموننن
کوک : کسی جرعت نداره به تلوزیون دست بزنه ولی تو لجباز بی ادب هویچ میمون دست زدی به تلوزیون قشنگ مننن
.
.
ا/ت : ایشش ولم کن شبیه خر میمونی..
کوک : عاحح بیبی گرل ایندفعه ولت میکنم ولی از فردا التماسمم کنی ولت نمیکنم...
ا/ت : ایشش تو اگه تونستی اوکی..
.
.
.
.
یه تیکه انداختم بهش رفتم تو اتاقم گرفتم خوابیدم..
.
.
.
ساعت 6 صبح...
.
.
.
.
پایان پارت 9
برا پارت بعدی 10 لایک 🧘🏼♀️
۲۳.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.