یک لنگه جوراب

🔴 یک لنگه جوراب
یادمه هفت ساله بودم. روز پدر بود ومن هم برای خوشحال کردن بابا می‌خواستم کادویی برایش بخرم.

با خاله رفتیم خرید هر چی نگاه کردم هیچ کادویی بجز یک جفت جوراب سفید و خوشگل به درد بابا نمی خورد. برگشتیم خونه.

جوراب ها رو کادو کردم، دولنگه جوراب بود!نخواستم بابا ناراحت بشه رفتم سمتش بوسیدمش اونم منو بوسید.

جوراب رو به بابا دادم. لنگه دیگه اش رو پشت سرم قایم کردم. جوراب رو باز کرد خندید و پرسید پس لنگه دیگه‌اش کو!؟

دوباره بوسیدمش و گفتم بابا واسه روز جانباز پول ندارم واست کادو بخرم، برا همین لنگه دیگه‌اش نگه داشتم اون روز بهت هدیه بدم!

#داستان_بخوانیم



👳 @mollanasreddin 👳
دیدگاه ها (۰)

🎨 می‌گویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و...

سنگريزه ريز است و ناچيز اما اگر در جوراب يا کفش باشد ما را ا...

ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ؛ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗ...

شعری زیبا از زنده یاد " #سهراب_سپهری "

تک پارتی درخواستی

نجات پروانه 🖤🦋پارت ۲رفتیم نشستیم لیسا: خب لینا: خب که خب لیس...

خون آشام عزیز (65)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط