فزشته ی مرگ part 20
همونجوری نشسته بودم که در خونه باز شد
رومو برگردوندم جانگ کوکو دیدم رنگش پریده بود بدون گفتن چیزی داشت میرفت بالا تو اتاقش نگاهی به سر تا پاش انداختم سمت راستش پایین تر از دنده هاش پیرانش قرمز بود اون خون بود
سریع به طرفش دویدم و خواستم دست بزنم به پهلوش که خودشو عقب کشید
ا.ت:الان فکر کردی پیراهنت مشکیه من نمیتونم ببینم؟
یا اینکه خودتو میکشی عقب من دست نمیزنم؟
کوک:چیزی نیست
خواست از کنارم رد بشه دستشو گرفتم
ا.ت:وایسا حداقل پانسمان کنم
کوک:نمیخواد
ا.ت:این بار نمیذارم هرچی تو بگی انجام بشه اخه الان میخوای چی کار کنی
بدون صحبتی دستشو از دستم کشید و رفت توی اتاقش
منم این سکوتشو به معنی رضایت به حساب اوردم و وسایلمو بر داشتم رفتم پشت در اتاقش با یه بار زدن در اتاقش منتظر جوابی نموندمو در رو باز کردمو رفتم تو
در حالی که داست پیراهنشو در میوورد عضله های
برجستش کاملا در معرض دید بودم(چشماتو درویش کن خواهرم-_- )
ولی بی توجه به همه ی اینا کنارش نشستمو کارمو شروع کردم
ا.ت : یه زره درد داره ......
......
ا.ت:تموم شد
بعد از در اوردن گلوله بخیه ها رو زد و دور تا دورشو باند پیچی کرد بعد از تموم شدن کارش داشت وسایل شو جمع میکرد و نشست کنار جانگکوک و به زخمش زل زدم
کوک:میشه به لباس از توی کمد بهم بدی ؟
سری تکون دادم به طرف کمد رفتم در کمد رو باز کردم همه چی مشکی بود حتی یه دونه هم رنگی نبود به هر حال فرقی نمیکرد یه دونه رو برداشتمو بهش کمک کردم که لباسشو بپوشه
بعد رفتم پایین و سوپی که در توان درست کردنم بود وپختم ریختم توی ظرف و دوباره به طرف اتاق جانگکوک رفتم
خواب رفته بود؟
ولی صورتش از درد به هم رفته بود میشد بگم دردش بیشتر شده
دستم رو روی پیشونیش گذاشتم تب داشت این اصلا خوب نبود
چرا تب داشت نباید اینجوری میشد
سریع از پله ها رفتم پایین و با ظرف اب و حوله ای برداشتمو دوباره بردم بالا حوله ها رو خیس کردم و روی پیشونی و شکمش گذاشتم تا تبش پایین بیاد......
(صبح)
ویو جانگ کوک/:
........
اسلاید دو جایزه گذاشتم
رومو برگردوندم جانگ کوکو دیدم رنگش پریده بود بدون گفتن چیزی داشت میرفت بالا تو اتاقش نگاهی به سر تا پاش انداختم سمت راستش پایین تر از دنده هاش پیرانش قرمز بود اون خون بود
سریع به طرفش دویدم و خواستم دست بزنم به پهلوش که خودشو عقب کشید
ا.ت:الان فکر کردی پیراهنت مشکیه من نمیتونم ببینم؟
یا اینکه خودتو میکشی عقب من دست نمیزنم؟
کوک:چیزی نیست
خواست از کنارم رد بشه دستشو گرفتم
ا.ت:وایسا حداقل پانسمان کنم
کوک:نمیخواد
ا.ت:این بار نمیذارم هرچی تو بگی انجام بشه اخه الان میخوای چی کار کنی
بدون صحبتی دستشو از دستم کشید و رفت توی اتاقش
منم این سکوتشو به معنی رضایت به حساب اوردم و وسایلمو بر داشتم رفتم پشت در اتاقش با یه بار زدن در اتاقش منتظر جوابی نموندمو در رو باز کردمو رفتم تو
در حالی که داست پیراهنشو در میوورد عضله های
برجستش کاملا در معرض دید بودم(چشماتو درویش کن خواهرم-_- )
ولی بی توجه به همه ی اینا کنارش نشستمو کارمو شروع کردم
ا.ت : یه زره درد داره ......
......
ا.ت:تموم شد
بعد از در اوردن گلوله بخیه ها رو زد و دور تا دورشو باند پیچی کرد بعد از تموم شدن کارش داشت وسایل شو جمع میکرد و نشست کنار جانگکوک و به زخمش زل زدم
کوک:میشه به لباس از توی کمد بهم بدی ؟
سری تکون دادم به طرف کمد رفتم در کمد رو باز کردم همه چی مشکی بود حتی یه دونه هم رنگی نبود به هر حال فرقی نمیکرد یه دونه رو برداشتمو بهش کمک کردم که لباسشو بپوشه
بعد رفتم پایین و سوپی که در توان درست کردنم بود وپختم ریختم توی ظرف و دوباره به طرف اتاق جانگکوک رفتم
خواب رفته بود؟
ولی صورتش از درد به هم رفته بود میشد بگم دردش بیشتر شده
دستم رو روی پیشونیش گذاشتم تب داشت این اصلا خوب نبود
چرا تب داشت نباید اینجوری میشد
سریع از پله ها رفتم پایین و با ظرف اب و حوله ای برداشتمو دوباره بردم بالا حوله ها رو خیس کردم و روی پیشونی و شکمش گذاشتم تا تبش پایین بیاد......
(صبح)
ویو جانگ کوک/:
........
اسلاید دو جایزه گذاشتم
۱۳.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.