فیک اجبار پارت 39
پارت ۴۱
♒فیک اجبار♒
جونگ کوک
× نیامی وسیله های لونا را جمع کن........ دیگه قرار نیست اینجا بمونه....... باید از زندگی گمشه بره بیرون
+چی....چی اقا؟؟؟
×گفتموسیله های لونا رو جمع کننننن.....
+چ...چشم
○■○■○■○■○■○■
لونا میرسه خونه○
_چ...چمدون؟؟؟
×گمشو برو بیرون ...نمیخوام ببینمت
_تو....تو حتی به حرفای منمگوش ندادییییی...نمیتونی اینکارو با زندگیمون بکنی...میفهمی.....؟؟؟؟؟من...من دوست
×میگمبرو بیرون.......گمشو برو بیرون....نمیخوام ببینمتتت....... فهمیدی؟؟؟؟
_با...باشه..ولی یه روزی ....یه روزی حقیقت ر میفهمی که خیلی دیره.....
○●○●○●○●○●○●
از زبون نویسنده ای که میدونم الان محو رمانش شدی(الان یعنی همه چی تموم میشه؟؟؟؟😰😬😨😱)
دختر چمدون رو برداشت و از خونه بیرون رفت......... انگار دنیا رو سرش خراب شده بود......... نمیدونست چیکار کنه...... چی بگه........ یعنی الان همه چی تموم شد ....جونگ کوک و لونا زوج های همیشگی فقط با یه اشتباه از هم دور شدن.......... با اشتباهی که لونا کرد ....شاید اگه حقیقتو میگفت..... شاید اگه همون اول حقیقت رو می گفت الان این شکلی نمی شد...... دیگه هیچامیدی واسش نمونده بود.......باید بری خونه خودشون......هه...اون خونه هم جونگ کوک گرفته بود.....هرچیداشت از اون بود.....
قلبش ماله اون بود.....
جسمش ماله اون بود....
خونش ماله اون بود.......
دلیل نفس کشیدنش اون بود.....
دو هفته بعد●
لونا
نه تنهاکوکی رو ندیدم .....بلکه دیگه هم قراد نیشت ببینم.........دیگه قرار نیست هیچکشو اینجا ببینم.......واسه همیشه میرم......
#FICEJBAR
#Milla
برای خوندن پارت بعد نظر فراموش نشه💜
♒فیک اجبار♒
جونگ کوک
× نیامی وسیله های لونا را جمع کن........ دیگه قرار نیست اینجا بمونه....... باید از زندگی گمشه بره بیرون
+چی....چی اقا؟؟؟
×گفتموسیله های لونا رو جمع کننننن.....
+چ...چشم
○■○■○■○■○■○■
لونا میرسه خونه○
_چ...چمدون؟؟؟
×گمشو برو بیرون ...نمیخوام ببینمت
_تو....تو حتی به حرفای منمگوش ندادییییی...نمیتونی اینکارو با زندگیمون بکنی...میفهمی.....؟؟؟؟؟من...من دوست
×میگمبرو بیرون.......گمشو برو بیرون....نمیخوام ببینمتتت....... فهمیدی؟؟؟؟
_با...باشه..ولی یه روزی ....یه روزی حقیقت ر میفهمی که خیلی دیره.....
○●○●○●○●○●○●
از زبون نویسنده ای که میدونم الان محو رمانش شدی(الان یعنی همه چی تموم میشه؟؟؟؟😰😬😨😱)
دختر چمدون رو برداشت و از خونه بیرون رفت......... انگار دنیا رو سرش خراب شده بود......... نمیدونست چیکار کنه...... چی بگه........ یعنی الان همه چی تموم شد ....جونگ کوک و لونا زوج های همیشگی فقط با یه اشتباه از هم دور شدن.......... با اشتباهی که لونا کرد ....شاید اگه حقیقتو میگفت..... شاید اگه همون اول حقیقت رو می گفت الان این شکلی نمی شد...... دیگه هیچامیدی واسش نمونده بود.......باید بری خونه خودشون......هه...اون خونه هم جونگ کوک گرفته بود.....هرچیداشت از اون بود.....
قلبش ماله اون بود.....
جسمش ماله اون بود....
خونش ماله اون بود.......
دلیل نفس کشیدنش اون بود.....
دو هفته بعد●
لونا
نه تنهاکوکی رو ندیدم .....بلکه دیگه هم قراد نیشت ببینم.........دیگه قرار نیست هیچکشو اینجا ببینم.......واسه همیشه میرم......
#FICEJBAR
#Milla
برای خوندن پارت بعد نظر فراموش نشه💜
۶۱.۳k
۲۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.