Love and hate
Love and hate
Part 3
جونگین به خونه نرفت و ترجیح داد توی جاده های زیبای سئول قدم بزند و جاهای مختلف سئول را بشناسد...اولین باری بود که به سئول آمده و توی جاده های بزرگ سئول داشت قدم میزد و با قلبی پر از اندوه فقط و فقط به اون حرف سونگمین فکر میکرد...شاید حرف کوچیکی باشه ولی قلب اون به قدری لطیف و کوچیک است که حتی کوچیکترین چیز هم روی اون تاثیر میزاره...بعد از مدتی باران شدیدی شروع به باریدن کرد...همه مردم میدونستن آن روز قرار است باران ببارد جز آن پسر کوچک که حالا موهای ابریشمی زیبا و لباس فرمش کاملا خیس شده بودند ولی برایش مهم نبود و توی دنیای خودش و افکارش غرق شده بود و قدم های آرومی برمیداشت....بعد از مدتی حس کرد باران دیگر بند آمده ولی کفش هاش دارن خیس میشن...برگشت و با بی حسی به شخص پشت سرش نگاهی انداخت
+ دلیل این کارت چیه؟
_ سئول خیلی بزرگه و فکر کردم گم میشی
+ الان یعنی نگرانم شدی؟
_ خب ی جورایی
+ تو که گفتی نمیخوای وقتت رو تلف کنی پس برو
_ اومدم تا معذرت خواهی کنم
+ برای اینکه قلبمو هزار تیکه کردی؟
_ یعنی فقط با اون حرفام قلبت هزار تیکه شد؟خوب شد چیز بدتری بهت نگفتم
+ الان داری به خودت افتخار میکنی که قلبمو هزار تیکه کردی؟
_ شاید
پسر بزرگتر چتر رو روی زمین انداخت و پسر کوچکتر و رو توی خیابون های بزرگ ول کرد و رفت و بار دیگر قلب پسر کوچکتر نه هزار تکه،بلکه کاملا خرد شده بود و از همینجا نفرت او از پسر بزرگتر شروع شد
#فیک
#جونگمین
#استری_کیدز
#love_and_hate
Part 3
جونگین به خونه نرفت و ترجیح داد توی جاده های زیبای سئول قدم بزند و جاهای مختلف سئول را بشناسد...اولین باری بود که به سئول آمده و توی جاده های بزرگ سئول داشت قدم میزد و با قلبی پر از اندوه فقط و فقط به اون حرف سونگمین فکر میکرد...شاید حرف کوچیکی باشه ولی قلب اون به قدری لطیف و کوچیک است که حتی کوچیکترین چیز هم روی اون تاثیر میزاره...بعد از مدتی باران شدیدی شروع به باریدن کرد...همه مردم میدونستن آن روز قرار است باران ببارد جز آن پسر کوچک که حالا موهای ابریشمی زیبا و لباس فرمش کاملا خیس شده بودند ولی برایش مهم نبود و توی دنیای خودش و افکارش غرق شده بود و قدم های آرومی برمیداشت....بعد از مدتی حس کرد باران دیگر بند آمده ولی کفش هاش دارن خیس میشن...برگشت و با بی حسی به شخص پشت سرش نگاهی انداخت
+ دلیل این کارت چیه؟
_ سئول خیلی بزرگه و فکر کردم گم میشی
+ الان یعنی نگرانم شدی؟
_ خب ی جورایی
+ تو که گفتی نمیخوای وقتت رو تلف کنی پس برو
_ اومدم تا معذرت خواهی کنم
+ برای اینکه قلبمو هزار تیکه کردی؟
_ یعنی فقط با اون حرفام قلبت هزار تیکه شد؟خوب شد چیز بدتری بهت نگفتم
+ الان داری به خودت افتخار میکنی که قلبمو هزار تیکه کردی؟
_ شاید
پسر بزرگتر چتر رو روی زمین انداخت و پسر کوچکتر و رو توی خیابون های بزرگ ول کرد و رفت و بار دیگر قلب پسر کوچکتر نه هزار تکه،بلکه کاملا خرد شده بود و از همینجا نفرت او از پسر بزرگتر شروع شد
#فیک
#جونگمین
#استری_کیدز
#love_and_hate
۱.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.