part 170
#part_170
#فرار
دلم براش ضعف رفت هنوزم باهوش و محافظ کار بود هنوزم نگرانم بود هنوزم روم تعصب داشت ولی من خیلی زجرش دادم صدای عصبی و غمگینش تو مغزم اکو شد (خون دل خوردم وقتی فهمیدم خواهرم فرار کرده و معلوم نیست شبو کجا میگذرونه ...فعلا اصلا سمتم نیا نیکا)
حق داشت باید اعتمادشو جلب کنم باز باید بهش بگم چرا فرار کردم رضا سامانو درست نمیشناسه باید به داداشم ثابت کنم همون نیکام یهو به خودم او مدم و فوری اشکامو پاک کردم خیلی و قت بود این جا وایساده بودم از روشویی چند تا مشت اب به صورتم زدم تا چشمای سرخم معلوم نباشه
باید قوی باشم وگرنه زیر بار این همه مشکلات له میشم باید بتونم بشم همون نیکا شاد با دستمال کاغذی صورتمو خشک کردم و بعد از چک کردن خودم رفتم بیرون ارسلان داشت راهنمایی شون میکرد سمت در خروجی منم خودمو رسوندم
بهش و کنارش ایستادم بعد یه عالمه تعارف و سفارش های رضا واسه کد نمیدونم چی چی بلاخره خداحافظی کردن و خواستن که برن عسل دستمو فشرد و بعد با یه نگاه نگران خداحافظی کرد و واسه محکم کاریم کلی ابراز خوشبختی کرد تا ارسلان شک نکنه رضام فقط نیم نگاهی بهم انداخت و سرد خداحافظی کرد دلم گرفت ولی همون نیم نگاهشم کافی بود تا چشمای غمگینمو بخونه اون همیشه بیشتر از همه درکم میکرد ولی حیف که رفت و نشد مثل همیشه تکیه گاهم باشه مطمئنم اگه میموند بابا مجبورم نمیکرد واسه ازدواج با سامان چون رضا نمیزاشت همیشه پشتم یود رضا فقط خبر ازدواجمو شنید نمیدونست دارن مجبورم میکنن الانم حتما از من غول ساختن واسش لبخند تلخی زدم و برگشتیم تو خونه
احساس سبکی میکردم بلاخره بدون هیچ دردسری تموم شد
دیگه به هرچی مهمونی و دورهمیه تنفر پیداکردم اسمش که میاد استرس میگیرم والا این از دورهمی کتی جون که شبش اونجوری شد اینم از الان خدا جشن نازنینو بخیر بگذرونه با صدای ارسلان به خودم اومدم
- تو این پسره رو میشناختی ؟؟
یهو رنگم پرید حالا چی بگم چقدرم زود پرسید مجبورم دروغ سرهم کنم دیگه برگشتم سمتش و خیره به چشمای مشکوکش با شک و ترس گفتم
به نظرتون گف کیه؟!😂
#فرار
دلم براش ضعف رفت هنوزم باهوش و محافظ کار بود هنوزم نگرانم بود هنوزم روم تعصب داشت ولی من خیلی زجرش دادم صدای عصبی و غمگینش تو مغزم اکو شد (خون دل خوردم وقتی فهمیدم خواهرم فرار کرده و معلوم نیست شبو کجا میگذرونه ...فعلا اصلا سمتم نیا نیکا)
حق داشت باید اعتمادشو جلب کنم باز باید بهش بگم چرا فرار کردم رضا سامانو درست نمیشناسه باید به داداشم ثابت کنم همون نیکام یهو به خودم او مدم و فوری اشکامو پاک کردم خیلی و قت بود این جا وایساده بودم از روشویی چند تا مشت اب به صورتم زدم تا چشمای سرخم معلوم نباشه
باید قوی باشم وگرنه زیر بار این همه مشکلات له میشم باید بتونم بشم همون نیکا شاد با دستمال کاغذی صورتمو خشک کردم و بعد از چک کردن خودم رفتم بیرون ارسلان داشت راهنمایی شون میکرد سمت در خروجی منم خودمو رسوندم
بهش و کنارش ایستادم بعد یه عالمه تعارف و سفارش های رضا واسه کد نمیدونم چی چی بلاخره خداحافظی کردن و خواستن که برن عسل دستمو فشرد و بعد با یه نگاه نگران خداحافظی کرد و واسه محکم کاریم کلی ابراز خوشبختی کرد تا ارسلان شک نکنه رضام فقط نیم نگاهی بهم انداخت و سرد خداحافظی کرد دلم گرفت ولی همون نیم نگاهشم کافی بود تا چشمای غمگینمو بخونه اون همیشه بیشتر از همه درکم میکرد ولی حیف که رفت و نشد مثل همیشه تکیه گاهم باشه مطمئنم اگه میموند بابا مجبورم نمیکرد واسه ازدواج با سامان چون رضا نمیزاشت همیشه پشتم یود رضا فقط خبر ازدواجمو شنید نمیدونست دارن مجبورم میکنن الانم حتما از من غول ساختن واسش لبخند تلخی زدم و برگشتیم تو خونه
احساس سبکی میکردم بلاخره بدون هیچ دردسری تموم شد
دیگه به هرچی مهمونی و دورهمیه تنفر پیداکردم اسمش که میاد استرس میگیرم والا این از دورهمی کتی جون که شبش اونجوری شد اینم از الان خدا جشن نازنینو بخیر بگذرونه با صدای ارسلان به خودم اومدم
- تو این پسره رو میشناختی ؟؟
یهو رنگم پرید حالا چی بگم چقدرم زود پرسید مجبورم دروغ سرهم کنم دیگه برگشتم سمتش و خیره به چشمای مشکوکش با شک و ترس گفتم
به نظرتون گف کیه؟!😂
۲.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.