(۱۲سال پیش)پارت ۴۵
(۱۲سال پیش)پارت ۴۵
تصمیم گرفتم برم اونجا و از اونجا خرید کنم
کوک:سلام
کارمند🤵♀:س...سلام!😨
کوک:من میخواستم لوازم آرایشی بگیرم کدوم سمت باید برم؟
کارمند:مستقیم سمت چپ😃
کوک:ممنون
رفتم و میون راهم کلی جمعیت دیدم خودمو پوشوندم و رفتم سمت قفسه های لوازم آرایشی و به انتخاب خودم یسری لوازم آرایشی گرفتم
کوک:خوبه فک کنم بس باشه
کلاه هودی رو سرم باعث میشد گرمم بشه همه با تمسخر نگام میکردن چون تو هوای گرم هودی پوشیده بودم داشتم میرفتم حساب کنم که یهو باد کولر جلوی در ورودی خورد بهم و کلاه هودیم برگشت
کوک:وای🙂
بدون اینکه چیزی بگم یا کاری کنم وسایل و گزاشتم رو میز و کلاهم و گزاشتم ولی خیلی دیر شده بود همه داشتن میومدن سمتم از شانس هیچ بادیگاردی کنارم نبود
کوک:شت
وسایل رو بیخیال شدم و هرچی در توانم بود دویدم ولی پشت سرم کلی آدم مثل زامبی داشتن دنبالم میومدن
ا.ت
خوراکی دستم و خیلی گرسنم بود داشتم میرفتم که روبه روم یکی و دیدم که داره میدوعه سمتم یه هودی توسی با شلوارک توسی که ست بود پوشیده بود و یه کتونی از برند خیلی معروف پوشیده بود حتی از دور هم میشد تشخیص داد
ا.ت:چرا یه گله آدم دارن میان؟نکنه.....چون گشنمه توهم میزنم؟؟😳😳
اونی که بهم نزدیک میشد کوک بود چرا همه جا باید میدیدمش واقعا حس بدی دربارش داشتم
ا.ت:وای نکنه اون پشتا هم طرفداراشن که دارن میدون
همونطور که کوک سمت من میدوید منم سمت کوک دویدم و دستش و گرفتم و باهم دویدیم
ا.ت:کوک فقط بدو سعی کن اصلا خسته نشی
کوک:اگه خسته بشم که واویلا کم مونده بود طرفدارا زیرم کنن😂
بعد چند دقیقه رسیدیم تو یه کوچه و اونجا استراحت کردیم
ا.ت:خوبی؟
کوک:اره
کوک
یه نگا به دختره کردم
کوک: عه خودتی؟
ا.ت:منظور؟
کوک:همون دختری که تو مغازه دیدمش تو همونی هستی که ادعا میکرد منو میشناسه
ا.ت:آ...ره..خب..شاید
کوک:راستش من حافظم و از دست دادم اینو پدرم بهم گف پدرم قبل دبیو وقتی خونه بودم خیلی از خاطراتم و تعریف میکرد میگف من تو سن ۱۵سالگی یه دختر و نجات دادم و اون واقعا بهم افتخار میکرد ولی میگف اینکه ببینه هیچی یادم نمیاد براش ناراحت کنندس
ا.ت
میخواستم بهش بگم اون دختر منم ولی ممکن بود آسیب ببینه و مغزش درگیر شه
تصمیم گرفتم برم اونجا و از اونجا خرید کنم
کوک:سلام
کارمند🤵♀:س...سلام!😨
کوک:من میخواستم لوازم آرایشی بگیرم کدوم سمت باید برم؟
کارمند:مستقیم سمت چپ😃
کوک:ممنون
رفتم و میون راهم کلی جمعیت دیدم خودمو پوشوندم و رفتم سمت قفسه های لوازم آرایشی و به انتخاب خودم یسری لوازم آرایشی گرفتم
کوک:خوبه فک کنم بس باشه
کلاه هودی رو سرم باعث میشد گرمم بشه همه با تمسخر نگام میکردن چون تو هوای گرم هودی پوشیده بودم داشتم میرفتم حساب کنم که یهو باد کولر جلوی در ورودی خورد بهم و کلاه هودیم برگشت
کوک:وای🙂
بدون اینکه چیزی بگم یا کاری کنم وسایل و گزاشتم رو میز و کلاهم و گزاشتم ولی خیلی دیر شده بود همه داشتن میومدن سمتم از شانس هیچ بادیگاردی کنارم نبود
کوک:شت
وسایل رو بیخیال شدم و هرچی در توانم بود دویدم ولی پشت سرم کلی آدم مثل زامبی داشتن دنبالم میومدن
ا.ت
خوراکی دستم و خیلی گرسنم بود داشتم میرفتم که روبه روم یکی و دیدم که داره میدوعه سمتم یه هودی توسی با شلوارک توسی که ست بود پوشیده بود و یه کتونی از برند خیلی معروف پوشیده بود حتی از دور هم میشد تشخیص داد
ا.ت:چرا یه گله آدم دارن میان؟نکنه.....چون گشنمه توهم میزنم؟؟😳😳
اونی که بهم نزدیک میشد کوک بود چرا همه جا باید میدیدمش واقعا حس بدی دربارش داشتم
ا.ت:وای نکنه اون پشتا هم طرفداراشن که دارن میدون
همونطور که کوک سمت من میدوید منم سمت کوک دویدم و دستش و گرفتم و باهم دویدیم
ا.ت:کوک فقط بدو سعی کن اصلا خسته نشی
کوک:اگه خسته بشم که واویلا کم مونده بود طرفدارا زیرم کنن😂
بعد چند دقیقه رسیدیم تو یه کوچه و اونجا استراحت کردیم
ا.ت:خوبی؟
کوک:اره
کوک
یه نگا به دختره کردم
کوک: عه خودتی؟
ا.ت:منظور؟
کوک:همون دختری که تو مغازه دیدمش تو همونی هستی که ادعا میکرد منو میشناسه
ا.ت:آ...ره..خب..شاید
کوک:راستش من حافظم و از دست دادم اینو پدرم بهم گف پدرم قبل دبیو وقتی خونه بودم خیلی از خاطراتم و تعریف میکرد میگف من تو سن ۱۵سالگی یه دختر و نجات دادم و اون واقعا بهم افتخار میکرد ولی میگف اینکه ببینه هیچی یادم نمیاد براش ناراحت کنندس
ا.ت
میخواستم بهش بگم اون دختر منم ولی ممکن بود آسیب ببینه و مغزش درگیر شه
۱.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.