صدای تو پونه ای خشک است در دستانم که هر چه بیشتر خُردش می کنم بیشتر عطرش زندگی را برمی دارد.
کجا آمده اند چشم های گمشده ی تو، و از کدام تاریکی گذشته اند
که این چنین روشن اند…..
و صدای تو که میلرزد در انتهای شاخه ها، و تو که دورتر هستی در آن سوی آیینه ها
از کجا آمده ای که گم شدنت را می دانستم….
این همه آیینه را می شکنم
درخت ها را برای شنیدن صدایت، صدا می کنم
و چشم های گمشده ی تو همین جاست…..دورتر از دسترس نگاه من.
که این چنین روشن اند…..
و صدای تو که میلرزد در انتهای شاخه ها، و تو که دورتر هستی در آن سوی آیینه ها
از کجا آمده ای که گم شدنت را می دانستم….
این همه آیینه را می شکنم
درخت ها را برای شنیدن صدایت، صدا می کنم
و چشم های گمشده ی تو همین جاست…..دورتر از دسترس نگاه من.
۲.۲k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.