FIRST LOVE
پارت16 فصل3
فردا صب
به گوشیم پیام اومد بازش کردم ناشناس بود نوشته بود
متن پیام: اگه تا ۱۰ دقیقه دیگه نیای به این آدرس تهیونگ و جیمین رو میکشم
خیلی ترسیدم جیهوپ و جین خونه بودن و وقتی منو دیدن پرسیدن چیشده منم که زبونم بند اومده بود پیام رو بهشون نشون دادم و بعدش گوشی رو دادم دست جیهوپ و رفتم لباس پوشیدم و اومدم بیرون و سریع گفتم به جونگ کوک و نامجون و شوگا بگن که بیان به این آدرس و خودشون رو هم با خودم بردم و رفتیم اونجا گفتن که اینجا بمونن و یه تماس برقرار کردم تا اگه اتفاقی افتاد با این گوشی بفهمن و پلیس خبر کنن رفتم داخل و دیدم پدرم جلوی تهیونگ و جیمین نشسته جیمین رو انقد بهش لگد زده بودن داشت خون بالا می آورد تهیونگ هم بیهوش بود و صورتش و دستاش زخمی بود رفتم سمت دوتاشون و بلند بلند داد میزدم و صدا شون میکردم ولی هیچ کردم نمیتونستن جواب بدن با عصبانیت برگشتم سمت پدرم و رفتم یقشو گرفتم و با عصبانیت ازش پرسیدم که با مهمترین افراد زندگیم چیکار کرده
سانا : با اونا چیکار کردی؟
پدر سانا : هیچی فقط زیادی حرف میزدن منم بهشون یه درس حسابی دادم و امروز اومدم که حساب این ده سال رو صاف کنم😏
پدر سانا: اون دو تا رو بهوش بیارین و اینو ببندین به صندلی باید اون دو تا شاهد شکنجه شدن این دختر باشن
سانا : منو بستن به صندلی و پاهامو بستن و دستمو بردن پشت صندلی بستن و رفتم تهیونگ و جیمین رو بهوش بیارن من فقط اشک میریختم و به اون دو تا نگاه میکردم ولی خیالم راحت بود که پسرا میشنون صدا ها رو
تهیونگ: سر گیجه داشتم و صدای اطرافم گنگ بود ولی یواش یواش صدا ها و دور و برم واضح تر شد سانا رو دیدم که جلوی من و جیمین بسته شده بود داشتم ار عصبانیت منفجر میشدم و همش داد میزدم و میخواستم طناب ها رو پاره کنم
پدر سانا رفت سمتش و یه لگد زد به شکمش که باعث شد بیوفته زمین و سرش بخوره به زمین بعد چند دقیقه دیدم داره از سرش خون میاد و هیچی نمیگه نه داد میزنه و نه گریه میکنه پدر سانا اسلحه رو گرفت سمتش دیگه داشتم طناب رو پاره میکردم چون چاقو داشتم تو جیبم که صدای شلیک اومد
*BTS.pov*
همچنان داشتیم صدا های تهیونگ رو میشنیدم که صدای شلیک شنیدیم سریع زنگ زدیم به آمبولانس و پلیس و منو(جیهوپ) و جین رفتیم داخل
تهیونگ:دستم و که باز کردم رفتم سمت پدر و چاقو رو کردم تو پهلوش و اسلحه رو از دستش گرفتم و انداخت یه ور و رفتم سمت سانا از سرش و قفسه سینش ( منظورم تو نواحی بین قفسه سینه و شونس )خون میومد ولی چشماش هنوز باز بود رفتم و دستش رو باز کردم و بلندش کردم و سرش و گزاشتم رو سینم دستش رو آورد بالا و گزاشت روی صورتم و بریده بریده گفت : م......ممنون که ن...ن...نجاتم دادی و یه لبخند زد و دیگه چشماش حرکتی نکرد و دستش افتاد شروع کردم به داد زدن و تا اون موقع جین و جیهوپ اومده بودن و جیمین رو دستاشو باز کرده بودن و اومدن پیش ما جیمین داشت گریه میکرد و جیهوپ جیمین رو بغل کرده بود جین داشت نبض سانا رو میگرفت که گفت
جین: هنوز نفس میکشه ولی سریع باید ببریمش بیمارستان که همون موقع صدای آژیر آمبولانس اومد سانا رو بلند کردم و بردم بیرون سوله و سوار آمبولانس کردیم و رفتیم سمت بیمارستان و همین که رسیدیم به بیمارستان سانا رو بردن اتاق عمل جیمین خیلی گریه میکرد و منم که دیگه نگم انگار به غیر از سانا هیچی برام مهم نبود و فقط میخ استم سانا از اون در سالم بیاد بیرون تا اینکه دیدم جیمین از حال رفت به پرستار خبر دادم و پرستار بردش تو یه اتاق مخصوص ما هفتا و براش سرم زد منم کل زمان عمل سانا جلوی در اتاق عمل بودم و تکون نمیخوردم بعد سه ساعت دکتر اومد بیرون سریع با نامجون رفتیم سمتش و ازش پرسیدم حال سانا چطوره دکتر گفت که خوبه ولی بعدش نامجون خواست که باهاش بره کار های بستری رو انجام بده منم رفتم پیش پسرا
*Namjoon.pov*
با دکتر رفتیم تو اتاقش ولی بجای کار های بستری چیز دیگه ای به من گفت
دکتر: آقای نامجون یه خبر خوب دارم یه خبر بد
نامجون: خب بفرمایید
دکتر: خبر خوب اینکه خانم کیم حالشون خوبه و بردیمش به اتاقی که شما توش هستین ولی خبر بد اینه که اون ضربه ای که به سرشون خورده باعث شده که حافظه شون از بین بره
نامجون : یعنی ممکنه چیزی یادش نیاد؟
دکتر : نه چیزی یادشون نمیاد ولی ممکنه بعد ها حافظشون برگرده و این بستگی به خودشون داره
نامجون: با این حرفش شکه شدم باید یه جوری به تهیونگ و جیمین بگیم اول باید به تهیونگ بگم بعد به جیمین ........
تا پارت بعد بدرود 😂😂🌺
فردا صب
به گوشیم پیام اومد بازش کردم ناشناس بود نوشته بود
متن پیام: اگه تا ۱۰ دقیقه دیگه نیای به این آدرس تهیونگ و جیمین رو میکشم
خیلی ترسیدم جیهوپ و جین خونه بودن و وقتی منو دیدن پرسیدن چیشده منم که زبونم بند اومده بود پیام رو بهشون نشون دادم و بعدش گوشی رو دادم دست جیهوپ و رفتم لباس پوشیدم و اومدم بیرون و سریع گفتم به جونگ کوک و نامجون و شوگا بگن که بیان به این آدرس و خودشون رو هم با خودم بردم و رفتیم اونجا گفتن که اینجا بمونن و یه تماس برقرار کردم تا اگه اتفاقی افتاد با این گوشی بفهمن و پلیس خبر کنن رفتم داخل و دیدم پدرم جلوی تهیونگ و جیمین نشسته جیمین رو انقد بهش لگد زده بودن داشت خون بالا می آورد تهیونگ هم بیهوش بود و صورتش و دستاش زخمی بود رفتم سمت دوتاشون و بلند بلند داد میزدم و صدا شون میکردم ولی هیچ کردم نمیتونستن جواب بدن با عصبانیت برگشتم سمت پدرم و رفتم یقشو گرفتم و با عصبانیت ازش پرسیدم که با مهمترین افراد زندگیم چیکار کرده
سانا : با اونا چیکار کردی؟
پدر سانا : هیچی فقط زیادی حرف میزدن منم بهشون یه درس حسابی دادم و امروز اومدم که حساب این ده سال رو صاف کنم😏
پدر سانا: اون دو تا رو بهوش بیارین و اینو ببندین به صندلی باید اون دو تا شاهد شکنجه شدن این دختر باشن
سانا : منو بستن به صندلی و پاهامو بستن و دستمو بردن پشت صندلی بستن و رفتم تهیونگ و جیمین رو بهوش بیارن من فقط اشک میریختم و به اون دو تا نگاه میکردم ولی خیالم راحت بود که پسرا میشنون صدا ها رو
تهیونگ: سر گیجه داشتم و صدای اطرافم گنگ بود ولی یواش یواش صدا ها و دور و برم واضح تر شد سانا رو دیدم که جلوی من و جیمین بسته شده بود داشتم ار عصبانیت منفجر میشدم و همش داد میزدم و میخواستم طناب ها رو پاره کنم
پدر سانا رفت سمتش و یه لگد زد به شکمش که باعث شد بیوفته زمین و سرش بخوره به زمین بعد چند دقیقه دیدم داره از سرش خون میاد و هیچی نمیگه نه داد میزنه و نه گریه میکنه پدر سانا اسلحه رو گرفت سمتش دیگه داشتم طناب رو پاره میکردم چون چاقو داشتم تو جیبم که صدای شلیک اومد
*BTS.pov*
همچنان داشتیم صدا های تهیونگ رو میشنیدم که صدای شلیک شنیدیم سریع زنگ زدیم به آمبولانس و پلیس و منو(جیهوپ) و جین رفتیم داخل
تهیونگ:دستم و که باز کردم رفتم سمت پدر و چاقو رو کردم تو پهلوش و اسلحه رو از دستش گرفتم و انداخت یه ور و رفتم سمت سانا از سرش و قفسه سینش ( منظورم تو نواحی بین قفسه سینه و شونس )خون میومد ولی چشماش هنوز باز بود رفتم و دستش رو باز کردم و بلندش کردم و سرش و گزاشتم رو سینم دستش رو آورد بالا و گزاشت روی صورتم و بریده بریده گفت : م......ممنون که ن...ن...نجاتم دادی و یه لبخند زد و دیگه چشماش حرکتی نکرد و دستش افتاد شروع کردم به داد زدن و تا اون موقع جین و جیهوپ اومده بودن و جیمین رو دستاشو باز کرده بودن و اومدن پیش ما جیمین داشت گریه میکرد و جیهوپ جیمین رو بغل کرده بود جین داشت نبض سانا رو میگرفت که گفت
جین: هنوز نفس میکشه ولی سریع باید ببریمش بیمارستان که همون موقع صدای آژیر آمبولانس اومد سانا رو بلند کردم و بردم بیرون سوله و سوار آمبولانس کردیم و رفتیم سمت بیمارستان و همین که رسیدیم به بیمارستان سانا رو بردن اتاق عمل جیمین خیلی گریه میکرد و منم که دیگه نگم انگار به غیر از سانا هیچی برام مهم نبود و فقط میخ استم سانا از اون در سالم بیاد بیرون تا اینکه دیدم جیمین از حال رفت به پرستار خبر دادم و پرستار بردش تو یه اتاق مخصوص ما هفتا و براش سرم زد منم کل زمان عمل سانا جلوی در اتاق عمل بودم و تکون نمیخوردم بعد سه ساعت دکتر اومد بیرون سریع با نامجون رفتیم سمتش و ازش پرسیدم حال سانا چطوره دکتر گفت که خوبه ولی بعدش نامجون خواست که باهاش بره کار های بستری رو انجام بده منم رفتم پیش پسرا
*Namjoon.pov*
با دکتر رفتیم تو اتاقش ولی بجای کار های بستری چیز دیگه ای به من گفت
دکتر: آقای نامجون یه خبر خوب دارم یه خبر بد
نامجون: خب بفرمایید
دکتر: خبر خوب اینکه خانم کیم حالشون خوبه و بردیمش به اتاقی که شما توش هستین ولی خبر بد اینه که اون ضربه ای که به سرشون خورده باعث شده که حافظه شون از بین بره
نامجون : یعنی ممکنه چیزی یادش نیاد؟
دکتر : نه چیزی یادشون نمیاد ولی ممکنه بعد ها حافظشون برگرده و این بستگی به خودشون داره
نامجون: با این حرفش شکه شدم باید یه جوری به تهیونگ و جیمین بگیم اول باید به تهیونگ بگم بعد به جیمین ........
تا پارت بعد بدرود 😂😂🌺
۴۲.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.