painful love part 72
جاشو دیدم که کثیف شده بود تمیزش کردم...
روی تخت نشستم و یوجین جلوی خودم گذاشتم میخواستم پوشاکشو عوض کنم پودر رو رو دستام ریختم و به روناش کشیدم جیمین روی تخت نشست و بهم نگاه میکرد به پاهاش کرم نرم کننده زدم و پوشاکشو بستم شلوارشو تنش کردم کم کم داشت گریش میگرفت میخواستم بهش شیر بدم ولی از جیمین خجالت میکشیدم
_یااااا از من خجالت میکشی؟من که همه جاتو دیدم
+نه نه فقط
_میخوام بوجینو درحال شیر خوردن ببینمش
چیزی نگفتم و بهش شیر دادم اومد پشتم و بهم تکیه داد
(بیست دیقه بعد)
کم کم خوابش برد میخواستم بلندشم ولی جیمین پشتم خوابش برده بود
+جیمین؟
_هوم؟
+بلند میشی
_اوک
یوجینو رو تختش گذاشتم و با جیمین رفتیم پایین که جونگ کوک با بچه ها روی مبل نشسته بودن جونگ کوک تا جیمینو دید بغلش کرد
×کجا بودی؟چرا خبری ازت نبود هاا
_من...خواستم حالم خوب بشه بعد بیام پیشتون
+مگه حالت چطور بود؟
_هنوز سوجین نمیدونه؟
×چطور میتونستیم بهش بگیم که؟
+جونگ کوک مگه جیمین حالش چطور بود؟
همه چیو بهم گفت که جیمین دیونه شده بودو....
(شب ساعت ۱۲)
رو تخت دراز کشیده بودیم
+جیمینا
_جانم؟
+سوجون کجاست دیگه پیشت نیس
_خوب اون ازدواج کرده
+چی؟با کی؟
_سوا
+سوا؟وایییی خدا پس بگو چرا اصلا ازش خبری نبود
_آره ولی من که پیشت هستم دیگه نگران نباش...هیچکی نمیتونه بهت صدمه بزنه یا بهت نزدیک بشه حتی به پارک یوجین
+میدونم...دیگه قول بده پیشمون بمونی
_قول...قول میدم...تا آخر عمرم پیشتون میمونم
+حالا درمورد مافیات بگو ببینم چجوری مافیا شدی و چرا شدی
_یادته بهت گفتم که میخوام بخاطر کارم برم آمریکا؟
+اوهوم
_اون موقع الکی بهت گفتم البته مجبور بودم که بهت دروغ بگم چون تام برگشته بود و میخواست ازم انتقام بگیره تو که تامو یادته؟
+اوهوم
_منم مجبور بودم بخاطر تو هرکاری کنم حتی وقتی تو هواپیما نشسته بودم اصلا نمیتونستم دوریتو تحمل کنم وقتی رفتم آمریکا تام مافیا بودو میخواست منم مافیا کنه و بعد اینکه قوی شدم باهام بجنگه اون بهم گفت که بهت بگم میخوام ازت جدا بشم
+آره یادمه
_من بعد اینکه این حرفارو زدم کاملا داغون شدم...فیلیکس دوستم بود البته بهم بوکس و کارای رزمی یاد میداد و بهم گفت بهت کمک میکنم تا قدرتمند بشی خیلی باهام مهربون بود حتی به قولشم عمل کرد من بعد یکی دوسال شاید بتونم بگم بزرگترین باند مافیا بودم با تام بعضی وقتا در اوفتادم ولی وقتی گفت که میخواد تورو ببینه خیلی حالم بد شد ماهم اون موقع تقریبا سه ماه همدیگه رو دیده بودیم
+سوجون چی؟اون که باتو خیلی بد بود الان چطور اینطوری شده؟
_من خواستم بیاد تا بهم کمک کنه باهم همدست بشیم که واقعا سوجون شده دست راست من...ازش خیلی ممنونم اگر نبود نمیدونم
ادامش در دایرکت
روی تخت نشستم و یوجین جلوی خودم گذاشتم میخواستم پوشاکشو عوض کنم پودر رو رو دستام ریختم و به روناش کشیدم جیمین روی تخت نشست و بهم نگاه میکرد به پاهاش کرم نرم کننده زدم و پوشاکشو بستم شلوارشو تنش کردم کم کم داشت گریش میگرفت میخواستم بهش شیر بدم ولی از جیمین خجالت میکشیدم
_یااااا از من خجالت میکشی؟من که همه جاتو دیدم
+نه نه فقط
_میخوام بوجینو درحال شیر خوردن ببینمش
چیزی نگفتم و بهش شیر دادم اومد پشتم و بهم تکیه داد
(بیست دیقه بعد)
کم کم خوابش برد میخواستم بلندشم ولی جیمین پشتم خوابش برده بود
+جیمین؟
_هوم؟
+بلند میشی
_اوک
یوجینو رو تختش گذاشتم و با جیمین رفتیم پایین که جونگ کوک با بچه ها روی مبل نشسته بودن جونگ کوک تا جیمینو دید بغلش کرد
×کجا بودی؟چرا خبری ازت نبود هاا
_من...خواستم حالم خوب بشه بعد بیام پیشتون
+مگه حالت چطور بود؟
_هنوز سوجین نمیدونه؟
×چطور میتونستیم بهش بگیم که؟
+جونگ کوک مگه جیمین حالش چطور بود؟
همه چیو بهم گفت که جیمین دیونه شده بودو....
(شب ساعت ۱۲)
رو تخت دراز کشیده بودیم
+جیمینا
_جانم؟
+سوجون کجاست دیگه پیشت نیس
_خوب اون ازدواج کرده
+چی؟با کی؟
_سوا
+سوا؟وایییی خدا پس بگو چرا اصلا ازش خبری نبود
_آره ولی من که پیشت هستم دیگه نگران نباش...هیچکی نمیتونه بهت صدمه بزنه یا بهت نزدیک بشه حتی به پارک یوجین
+میدونم...دیگه قول بده پیشمون بمونی
_قول...قول میدم...تا آخر عمرم پیشتون میمونم
+حالا درمورد مافیات بگو ببینم چجوری مافیا شدی و چرا شدی
_یادته بهت گفتم که میخوام بخاطر کارم برم آمریکا؟
+اوهوم
_اون موقع الکی بهت گفتم البته مجبور بودم که بهت دروغ بگم چون تام برگشته بود و میخواست ازم انتقام بگیره تو که تامو یادته؟
+اوهوم
_منم مجبور بودم بخاطر تو هرکاری کنم حتی وقتی تو هواپیما نشسته بودم اصلا نمیتونستم دوریتو تحمل کنم وقتی رفتم آمریکا تام مافیا بودو میخواست منم مافیا کنه و بعد اینکه قوی شدم باهام بجنگه اون بهم گفت که بهت بگم میخوام ازت جدا بشم
+آره یادمه
_من بعد اینکه این حرفارو زدم کاملا داغون شدم...فیلیکس دوستم بود البته بهم بوکس و کارای رزمی یاد میداد و بهم گفت بهت کمک میکنم تا قدرتمند بشی خیلی باهام مهربون بود حتی به قولشم عمل کرد من بعد یکی دوسال شاید بتونم بگم بزرگترین باند مافیا بودم با تام بعضی وقتا در اوفتادم ولی وقتی گفت که میخواد تورو ببینه خیلی حالم بد شد ماهم اون موقع تقریبا سه ماه همدیگه رو دیده بودیم
+سوجون چی؟اون که باتو خیلی بد بود الان چطور اینطوری شده؟
_من خواستم بیاد تا بهم کمک کنه باهم همدست بشیم که واقعا سوجون شده دست راست من...ازش خیلی ممنونم اگر نبود نمیدونم
ادامش در دایرکت
۱۸.۷k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.