نیش شیرین ادامه پارت 1
ترسیدم و عقب عقب رفتم:" چی؟! "
پسر به چشمهام زل زد، اما حالا چشمهاش سیاه نبود، بلکه به رنگ خون بود!
جیغ کشیدم و به سمت پنجره دویدم، سمت نور، نمیدونم چرا ولی اون زمان به افسانههایی که راجع به خونآشامها میگفتن اعتقاد پیدا کردم!
پسر پوزخندی زد و بهم نزدیک تر شد و گفت:" بیچاره... تو فک کردی من به سلیب و نور خورشید حساسم؟"
اشک توی چشم هام جمع شد.
_ خواهش میکنم بزار برم. لطفا منو نکش، به هیچکس راجع به شما چیزی نمیگم، قول میدم!
_ کی خواست بکشتت؟!
پسر شونههام رو گرفت و زل زد به گردنم.
_ خیلی تشنهام!
_ چی؟!
_ تو خیلی خوشمزه به نظر میایی ا/ت!
_ تو... تو چی هستی؟
پسر دندون های نیشش رو بهم نشون داد و گفت:" شما به امثال من میگید خونآشام!"
اشکام روی گونهم غلتیدن و سعی کردم خودم رو از بین دستهای نیرومندش آزاد کنم، اما فایده نداشت!
_ خواهش میکنم بزار برم!!
_ کجا میخوای بری؟ کسی رو نداری که دوستت داشته باشه. داری؟! پس اینقدر تقلا نکن وقتی میدونی بودن یا نبودنت برای مردم اون بیرون ذرهای اهمیت نداره!
بغضم شکست، راست میگفت... کسی تا حالا منو دوست نداشته... اگه همینجا بمیرم هم کسی متوجه نمیشه. برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم! چشمام رو بستم و اشک
ریختم، تا اینکه تیزی دندونهای نیشش رو توی گردنم حس کردم.
حس کردم که چجوری مایع توی رنگهام رو بالا میکشید. لرز کردم و سردم شد. پس مردن اینجوریه...
چشمام رو باز کردم و به نقاشیهای روی سقف که فک میکردم آخرین تصاویری هستن که میبینم خیره شدم!
کمکم چشمهام سیاهی رفت و دنیا مقابلم تیره و تار شد!
#BTS
#BTS_ARMY_JIN_SUGA_J_HOPE_RM_JIMIN_V_JUNGKOOK
#JUNGKOOK
پسر به چشمهام زل زد، اما حالا چشمهاش سیاه نبود، بلکه به رنگ خون بود!
جیغ کشیدم و به سمت پنجره دویدم، سمت نور، نمیدونم چرا ولی اون زمان به افسانههایی که راجع به خونآشامها میگفتن اعتقاد پیدا کردم!
پسر پوزخندی زد و بهم نزدیک تر شد و گفت:" بیچاره... تو فک کردی من به سلیب و نور خورشید حساسم؟"
اشک توی چشم هام جمع شد.
_ خواهش میکنم بزار برم. لطفا منو نکش، به هیچکس راجع به شما چیزی نمیگم، قول میدم!
_ کی خواست بکشتت؟!
پسر شونههام رو گرفت و زل زد به گردنم.
_ خیلی تشنهام!
_ چی؟!
_ تو خیلی خوشمزه به نظر میایی ا/ت!
_ تو... تو چی هستی؟
پسر دندون های نیشش رو بهم نشون داد و گفت:" شما به امثال من میگید خونآشام!"
اشکام روی گونهم غلتیدن و سعی کردم خودم رو از بین دستهای نیرومندش آزاد کنم، اما فایده نداشت!
_ خواهش میکنم بزار برم!!
_ کجا میخوای بری؟ کسی رو نداری که دوستت داشته باشه. داری؟! پس اینقدر تقلا نکن وقتی میدونی بودن یا نبودنت برای مردم اون بیرون ذرهای اهمیت نداره!
بغضم شکست، راست میگفت... کسی تا حالا منو دوست نداشته... اگه همینجا بمیرم هم کسی متوجه نمیشه. برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم! چشمام رو بستم و اشک
ریختم، تا اینکه تیزی دندونهای نیشش رو توی گردنم حس کردم.
حس کردم که چجوری مایع توی رنگهام رو بالا میکشید. لرز کردم و سردم شد. پس مردن اینجوریه...
چشمام رو باز کردم و به نقاشیهای روی سقف که فک میکردم آخرین تصاویری هستن که میبینم خیره شدم!
کمکم چشمهام سیاهی رفت و دنیا مقابلم تیره و تار شد!
#BTS
#BTS_ARMY_JIN_SUGA_J_HOPE_RM_JIMIN_V_JUNGKOOK
#JUNGKOOK
۳.۶k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.