دختر عموی خشن من پارت: 3
با پدر و مادرم زیاد میرفتیم بیرون میرفتیم رستوران شهربازی پاریس یکی از بهترین مکان ها برای زندگی کردنه بهترین دوران زندگیم تو بچیگم بود فرانسه بنظرم......
ایییش خیلی شهره خوبیه چی میشه
زدم به بازوی هیوجو و گفتم
هانا: کشور خیلی خوبیه چی میشه(فرانسوی)
خیلی شمرده شمرده برام تلفظ کرد و فهمیدم برگشتم روبه اونا و گفتم
هانا: کشور خوبیه
هه زندگی که فقط تو رویا میتونستم ببینمش ولی هیچوقت نتونستم تجربش کنم نتونستم با پدر مادرم خوش بگذرونم نتونستم مث ی بچه عادی زندگیمو بکنم و بدترین لحظه های عمرمو گذروندم دوباره یادم اومد که کسایی که اون لحظه هایی که میخواستمو ازم گرفتن الان روبه روم نشستن شاید کار اونا نباشه و پدر مادرشون مقصر باشن ولی اونام باید تک تک دردایی که من تجربه کردمو تجربه کنن
کوک: ببینم اسم پدرت چیه چون پدرهای مام شرکت دارن میخوام بدونم که میشناسنشون یانه
هانا: اوو لی مین جه
یونجون: صاحب برج مارس؟
هانا: ااا ارع
البته فقط اسمش پدر بود و از نفرینم بدتر بود باعث شد کل بچگیم بگا بره
پدری که از دشمنم بدتر بود......
اگر راستشو میخواستم بگم بهشون درواقع حوصلشون سر میرفت حتی اگر میخواسم یه ثانیه شو گوش بدن......
جیمین: چقدر خوب اما اما همه میگفتن لی مین جه مغرور و خودخواهه
هانا: همه درباره ی پدرم اشتباه فکر میکنن اون خیلی مهربونه فقد یکم سختی کشیده دوری من و مامانمم براش خیلی سخت بود ی مدت طولانی از ما دور بود
چان: یاااا جیمین چرا بقیه رو قضاوت میکنی
جیمین: اوه ه هانا منو ببخش
هانا: او اشکال نداره جیمیناا او ببخشید اگر مشکلی نداره اینطوری صدات کنم
واقعا حالم داره از خودم بهم میخوره
جیمین: عاا مشکلی نیس خوشحالم میشم
لبخندی بش زدم
غذاهامونو اوردن خیلی خوشمزه بنظر میومدن
هیو جو: هعی خرس وحشی با ماسک میخوای غذا بخوری
هانا: او البته که نه
ماسکمو درآوردم و سریع سرمو پایین گرفتمو شروع کردم غذامون خوردم کسی صورتمو ندید
دیگه غذام تموم شد صورتمو آوردم بالا که دیدم همه دارن با تعجب بهم نگاه میکنن ی سریا هم محو شده بودن
هانا: چیزی رو صورتمه؟
جین: اره خوشگلی
هانا:(خنده)
این حرف برام اشنا بود ولی نمیدونستم کی و کی بهم گفته بودش
فیلیکس: ولی صورتت خیلی آشناس برام
نامجون: اره
سوبین: ما قبلا همو جایی دیدیم
شما منو نه ولی من شمارو دیدم
هانا: فک کنم......................
(کاورشو تغییر دادم)
ایییش خیلی شهره خوبیه چی میشه
زدم به بازوی هیوجو و گفتم
هانا: کشور خیلی خوبیه چی میشه(فرانسوی)
خیلی شمرده شمرده برام تلفظ کرد و فهمیدم برگشتم روبه اونا و گفتم
هانا: کشور خوبیه
هه زندگی که فقط تو رویا میتونستم ببینمش ولی هیچوقت نتونستم تجربش کنم نتونستم با پدر مادرم خوش بگذرونم نتونستم مث ی بچه عادی زندگیمو بکنم و بدترین لحظه های عمرمو گذروندم دوباره یادم اومد که کسایی که اون لحظه هایی که میخواستمو ازم گرفتن الان روبه روم نشستن شاید کار اونا نباشه و پدر مادرشون مقصر باشن ولی اونام باید تک تک دردایی که من تجربه کردمو تجربه کنن
کوک: ببینم اسم پدرت چیه چون پدرهای مام شرکت دارن میخوام بدونم که میشناسنشون یانه
هانا: اوو لی مین جه
یونجون: صاحب برج مارس؟
هانا: ااا ارع
البته فقط اسمش پدر بود و از نفرینم بدتر بود باعث شد کل بچگیم بگا بره
پدری که از دشمنم بدتر بود......
اگر راستشو میخواستم بگم بهشون درواقع حوصلشون سر میرفت حتی اگر میخواسم یه ثانیه شو گوش بدن......
جیمین: چقدر خوب اما اما همه میگفتن لی مین جه مغرور و خودخواهه
هانا: همه درباره ی پدرم اشتباه فکر میکنن اون خیلی مهربونه فقد یکم سختی کشیده دوری من و مامانمم براش خیلی سخت بود ی مدت طولانی از ما دور بود
چان: یاااا جیمین چرا بقیه رو قضاوت میکنی
جیمین: اوه ه هانا منو ببخش
هانا: او اشکال نداره جیمیناا او ببخشید اگر مشکلی نداره اینطوری صدات کنم
واقعا حالم داره از خودم بهم میخوره
جیمین: عاا مشکلی نیس خوشحالم میشم
لبخندی بش زدم
غذاهامونو اوردن خیلی خوشمزه بنظر میومدن
هیو جو: هعی خرس وحشی با ماسک میخوای غذا بخوری
هانا: او البته که نه
ماسکمو درآوردم و سریع سرمو پایین گرفتمو شروع کردم غذامون خوردم کسی صورتمو ندید
دیگه غذام تموم شد صورتمو آوردم بالا که دیدم همه دارن با تعجب بهم نگاه میکنن ی سریا هم محو شده بودن
هانا: چیزی رو صورتمه؟
جین: اره خوشگلی
هانا:(خنده)
این حرف برام اشنا بود ولی نمیدونستم کی و کی بهم گفته بودش
فیلیکس: ولی صورتت خیلی آشناس برام
نامجون: اره
سوبین: ما قبلا همو جایی دیدیم
شما منو نه ولی من شمارو دیدم
هانا: فک کنم......................
(کاورشو تغییر دادم)
۷.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.