وانشات
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:چویا
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:رفتین یه کلوپ جشن
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
وقتی رسیدین دم درکلوپ دست چویا رو محکم گرفتین.
چویا خندهی ریزی کرد.
هیما که مشخص بود یکم ترسیده و در حالی که نفس های عمیق میکشید:من یکم...میترسم..خواهش میکنم ازم فاصله نگیر.
چویا: حالا که اصرار میکنی..باشه.
هینا زیر لب:ای مردک بدجنس
وارد کلوپ شدین و به اشناهاتون سلام کردین.
چویا و یکی از دوستای چویا و دوست دختر دوست چویا(یا خدا.😅)رفتین پای یه میز بولین که آقایون میخواستن بازی کنن و شما خانم هاهم حرف میزدین و میخندیدین.
یکم که گذشت دوست دختر دوست چویا(هیرا) رو به شما و چویا و دوست چویا گفت :من و هیما بریم یکم اونور تر که نمایشم ببینیم؟
چویا:اگه دوست دارین،برین.
دوست چویا:اره،برین.
همه منتظر جواب شما بودن.
شما هم که به اینجا عادت کرده بودین:باشه،بریم.
رفتین و نمایش و آواز هارو دیدین.
یکم بعد هیرا رفت تا با بقیه هم حرف بزنه و شما تنها شدین.
روی صندلی های جلوی پیشخوان کلوپ نشستین و یه بطری شراب قرمز سفارش دادین.
یه ۱۰ دقیقه بعد چویا اومد پیشتون.
وقتی دیدینش مشخص بود مسته،رنگشم پریده بود و عرق میریخت.
هیما:حالت خوبه؟بیا بشین.
روی صندلی که نشسته بودین نشوندینش.
هیما:خوبی؟
چویا:اره...ولی..
هیما:ولی چی؟
چویا:میشه بهم قهوه بدی.(چویا وقتی مسته باید قهوه بخوره تا حالش خوب بشه)
چویا یاد حرف دوستش تو بازی افتاد*
دوستش:حالا که دوست دختر دار شدی و اینقدر برات باارزشه باید بهم ثابت کنی.
چویا تو همون حالت مستی چونهی هیما رو گرفت و بوسیدش،طولانی و عمیق.(من نمیتونم عاشقانه بنویسمممممم،نمیتونممممم،یکی منو درک کنههههههه)
کارکتر:چویا
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
موضوع:رفتین یه کلوپ جشن
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
وقتی رسیدین دم درکلوپ دست چویا رو محکم گرفتین.
چویا خندهی ریزی کرد.
هیما که مشخص بود یکم ترسیده و در حالی که نفس های عمیق میکشید:من یکم...میترسم..خواهش میکنم ازم فاصله نگیر.
چویا: حالا که اصرار میکنی..باشه.
هینا زیر لب:ای مردک بدجنس
وارد کلوپ شدین و به اشناهاتون سلام کردین.
چویا و یکی از دوستای چویا و دوست دختر دوست چویا(یا خدا.😅)رفتین پای یه میز بولین که آقایون میخواستن بازی کنن و شما خانم هاهم حرف میزدین و میخندیدین.
یکم که گذشت دوست دختر دوست چویا(هیرا) رو به شما و چویا و دوست چویا گفت :من و هیما بریم یکم اونور تر که نمایشم ببینیم؟
چویا:اگه دوست دارین،برین.
دوست چویا:اره،برین.
همه منتظر جواب شما بودن.
شما هم که به اینجا عادت کرده بودین:باشه،بریم.
رفتین و نمایش و آواز هارو دیدین.
یکم بعد هیرا رفت تا با بقیه هم حرف بزنه و شما تنها شدین.
روی صندلی های جلوی پیشخوان کلوپ نشستین و یه بطری شراب قرمز سفارش دادین.
یه ۱۰ دقیقه بعد چویا اومد پیشتون.
وقتی دیدینش مشخص بود مسته،رنگشم پریده بود و عرق میریخت.
هیما:حالت خوبه؟بیا بشین.
روی صندلی که نشسته بودین نشوندینش.
هیما:خوبی؟
چویا:اره...ولی..
هیما:ولی چی؟
چویا:میشه بهم قهوه بدی.(چویا وقتی مسته باید قهوه بخوره تا حالش خوب بشه)
چویا یاد حرف دوستش تو بازی افتاد*
دوستش:حالا که دوست دختر دار شدی و اینقدر برات باارزشه باید بهم ثابت کنی.
چویا تو همون حالت مستی چونهی هیما رو گرفت و بوسیدش،طولانی و عمیق.(من نمیتونم عاشقانه بنویسمممممم،نمیتونممممم،یکی منو درک کنههههههه)
۳.۶k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.