part⁷🐊🧋🫐
_با شنیدن صدای قدم هایی سرش رو بلند کرد و سعی کرد دخترای رو مخ اطرافش رو کنار بزنه! خودش بود.... شین هه ی دردسر ساز
جیمین « به به خانم هان
شین هه « اممم چیزه من خواب نبودم هاا.. من...
_حرفش با کشیده شدن دستش توسط جیمین و در پیش گرفتن مسیر خروج ناقص موند و با بهت و ناباوری دنبالش راه اوفتاد.... فشار دستش روی مچ دست شین هه مدام افزایش پیدا میکرد و مشخص بود عصبیه.....
شین هه « یا ضامن چاقو این منو میکشه نجاتم بده....
وقتی به ماشین رسیدیم دستم رو ول کرد و بدون توجه به من سوار ماشین شد! زیر لب فحشی نثارش کردم و توی ماشین نشستم... داشتم کمربندم رو میبستم که ماشین عین جت حرکت کرد و سرجام میخکوب شدم....
جیمین « این تأخیرتون یه نمره منفی برای شما داره خانم هان! اینو لحاظ میکنم
شین هه « جناب پارک
جیمین « چیزی نشنوم
شین هه « اگه اون یه اقا زاده اس منم خون اصیل دارم و توی پر قو بزرگ شدم.... چطور اینقدر گستاخانه با من صحبت میکنه؟ من نوکر و کلفتت نیستم پارک جیمین پس به من دستور نده! این بیست دقیقه کوفتی چیزی رو ازت نمیگیره
*ماشینو نگه میداره
شین هه « گوه خوردم
جیمین « کاری نکن بیخیال این پروژه بشم و جفتمون رو به فنا بدم پس تا وقتی تحت نظارت من کار میکنی باید به قوانین من پابند باشی! مفهومه؟
شین هه « بله *با صدای ضعیف
جیمین « این برای اولین روز همکاری افتضاح بود! در طول مسیر حرفی بینمون رد و بدل نشد و وقتی به کاخ چانگ دیوک گونگ رسیدیم ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم
شین هه « همکاری ما مثل دوتا همخونه بود که به خون هم تشنه ان ! الان فقط یه هدف داشتم اونم موفقیت توی این پروژه بود پس لازم بود افکار مزاحمم رو کنار بزنم! بعد از این پروژه حسابم رو با پارک جیمین تسویه میکردم
_محوطه کاخ دقیقا مثل فیلما بود! شکوفه های گیلاس همراه باد جا به جا میشدن و نمای قصر بشدت دیدنی بود..... براش مهم نبود جیمین بهش گیر بده یا بازم دعواش کنه! نیاز داشت بی دغدغه روی کارش تمرکز کنه و غرق محیط رویایی اطرافش بشه
فلش بک به گذشته :
_ با چوب دستی محکم روی لباس های بیچاره میکوبید و همزمان به قطرات اشک بی پایانش اجازه جاری شدن داده بود..... از این اشراف زاده های خودخواه متنفر بود! دستاش به خاطر سرمای رودخونه یخ کرده بود و سرخ شده بود
آری « بازم تنبیه شدی شین هه؟
شین هه « من کاری نکردم...
_آری کیه؟ خب اون دوست بچگی شین هه بود! جفتشون پدر و مادرشون رو از دست دادن و زندگی سختی داشتن.... خیلی سخته! اونم برای کسی که یه زمانی اشراف زاده بوده..... آری دامن چروکیده لباسش رو توی دستش گرفت و جمعش کرد
آری « بزار کمکت کنم
شین هه « یعنی روزی میرسه که از این خراب شده خلاص بشیم؟
آری « نمیدونم، شاید یه روزی بشه!
جیمین « به به خانم هان
شین هه « اممم چیزه من خواب نبودم هاا.. من...
_حرفش با کشیده شدن دستش توسط جیمین و در پیش گرفتن مسیر خروج ناقص موند و با بهت و ناباوری دنبالش راه اوفتاد.... فشار دستش روی مچ دست شین هه مدام افزایش پیدا میکرد و مشخص بود عصبیه.....
شین هه « یا ضامن چاقو این منو میکشه نجاتم بده....
وقتی به ماشین رسیدیم دستم رو ول کرد و بدون توجه به من سوار ماشین شد! زیر لب فحشی نثارش کردم و توی ماشین نشستم... داشتم کمربندم رو میبستم که ماشین عین جت حرکت کرد و سرجام میخکوب شدم....
جیمین « این تأخیرتون یه نمره منفی برای شما داره خانم هان! اینو لحاظ میکنم
شین هه « جناب پارک
جیمین « چیزی نشنوم
شین هه « اگه اون یه اقا زاده اس منم خون اصیل دارم و توی پر قو بزرگ شدم.... چطور اینقدر گستاخانه با من صحبت میکنه؟ من نوکر و کلفتت نیستم پارک جیمین پس به من دستور نده! این بیست دقیقه کوفتی چیزی رو ازت نمیگیره
*ماشینو نگه میداره
شین هه « گوه خوردم
جیمین « کاری نکن بیخیال این پروژه بشم و جفتمون رو به فنا بدم پس تا وقتی تحت نظارت من کار میکنی باید به قوانین من پابند باشی! مفهومه؟
شین هه « بله *با صدای ضعیف
جیمین « این برای اولین روز همکاری افتضاح بود! در طول مسیر حرفی بینمون رد و بدل نشد و وقتی به کاخ چانگ دیوک گونگ رسیدیم ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم
شین هه « همکاری ما مثل دوتا همخونه بود که به خون هم تشنه ان ! الان فقط یه هدف داشتم اونم موفقیت توی این پروژه بود پس لازم بود افکار مزاحمم رو کنار بزنم! بعد از این پروژه حسابم رو با پارک جیمین تسویه میکردم
_محوطه کاخ دقیقا مثل فیلما بود! شکوفه های گیلاس همراه باد جا به جا میشدن و نمای قصر بشدت دیدنی بود..... براش مهم نبود جیمین بهش گیر بده یا بازم دعواش کنه! نیاز داشت بی دغدغه روی کارش تمرکز کنه و غرق محیط رویایی اطرافش بشه
فلش بک به گذشته :
_ با چوب دستی محکم روی لباس های بیچاره میکوبید و همزمان به قطرات اشک بی پایانش اجازه جاری شدن داده بود..... از این اشراف زاده های خودخواه متنفر بود! دستاش به خاطر سرمای رودخونه یخ کرده بود و سرخ شده بود
آری « بازم تنبیه شدی شین هه؟
شین هه « من کاری نکردم...
_آری کیه؟ خب اون دوست بچگی شین هه بود! جفتشون پدر و مادرشون رو از دست دادن و زندگی سختی داشتن.... خیلی سخته! اونم برای کسی که یه زمانی اشراف زاده بوده..... آری دامن چروکیده لباسش رو توی دستش گرفت و جمعش کرد
آری « بزار کمکت کنم
شین هه « یعنی روزی میرسه که از این خراب شده خلاص بشیم؟
آری « نمیدونم، شاید یه روزی بشه!
۲۴.۷k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.