فیک shadow of death پارت³⁶
تهیونگ « میگم هنوز بچه اس نگو نه ...تو چه شوهری هستی....یه عروسکه دیگه
جیمین « خیلی خب گریه نکن میخرم برات....اشکاشو پاک کردم و بغلش کردم....که یهو صدای جیهوپ اومد
جیهوپ « وای اشکام سرازیر شد....چه زوج رمانتیکی
جیمین « مثل اینکه شماها یادتون رفته من کیم هااااا
لونا « خب الان دیگه ارباب من نیستی....همسر آیندمی....تهیونگ دستیار نچسبت نیست..برادر من و برادر زنته....جیهوپم حق پدری گردن من داره
جیمین « *_* واتتتتتتتتت این چه خر تو خریهههههه.....تو یکی بتمرگ....تهیونگ تو هم گمشو بریم....جیهوپم که رستم و آزاده.....بعدشم از اتاق اومدم بیرون
تهیونگ « فکر کنم به ننه ی عروس برخورد....خب من برم...بابای عاجی ملوسه
لونا « خداحافظ•-• زود بیا....تهیونگ رفت و با درد روی تختم دراز کشیدم.....
جیهوپ « بازیگر خوبی هستی ها
لونا « نمیخواستم نگران بشن....راستی هوپی کی مرخص میشم؟
جیهوپ « دختر داری از درد میمیری....میخواهی چیکار کنی مگه؟
لونا « هویت اون نقاب مشکی رو پیدا کنم....و انتقامم رو از چوی بگیرم
جیهوپ « اوه اوه....حداقل سه روز باید صبر کن...
لونا « هوپ
جیهوپ « ادامه نده واگرنه به جیمین میگم
لونا « باشه....چون بهم آرامبخش تزریق کرده بودن خیلی زود پلکام سنگین شد و خوابم برد
جیمین « تهیونگ سه روز دیگه لونا میتونه کارای عادیشو انجام بده....بهش دفاع شخصی و بقیه هنر های رزمی و اطلاعاتی که برای عملیات لازمه رو یاد بده
تهیونگ « واقعا میخواهی بیاریش؟
جیمین « لونا الان حکم روح رو برای چوی داره....شایعه کن دختر عموی هی جاعه اونو کشته و جاشو گرفته
تهیونگ « و لونا نقش دختر عموی اونو داره... درسته؟
جیمین « آفرین....میخوام خفن ترین عملیات باند این عملیات باشه....چوی کم کسی نیست
تهیونگ « متوجه شدم...نگران نباش....
سه روز بعد //
لونا « سه روز پیش از بیمارستان مرخص شدم و پیش تهیونگ بودم....شبا جشن پتو برای همدیگه میگرفتیم و کلی بازی میکردیم....جیمینم قول داده بود اگه بچه خوفی باشم برام اون عروسک رو بگیره •_•.....داشتم با گوشیم ور میرفتم که تهیونگ اومد...
تهیونگ « خب خانم مارپل پاشو بریم باید یه سری چیزا رو بهت آموزش بدم
لونا « دوباره؟
تهیونگ « اوهوم قراره از قدرت بازیگریت استفاده کنی...فعلا پاشو بریم...در ظمن از همین الان میگم چون فهمیدی برادرتم و اینا بهت آسون نمیگیرم هاااااا
لونا « نه که اون همسر آینده از فاز ارباب برده ای اومد پایین تو هم آدم میشی
تهیونگ « خب دیگه پاشو بیا
لونا « دوباره منه بدبخت رو برد دارک وب چون اونجا مجهز تر بود....باید دفاع شخصی یاد میگرفتم و میتونم بگم تنها کاری که تهیونگ میکرد این بود که منو عین بز میزد زمین-_- ای خدا...تقریبا نصف روز گذشته بود و هر دوتامون حسابی خسته شده بودیم
جیمین « خیلی خب گریه نکن میخرم برات....اشکاشو پاک کردم و بغلش کردم....که یهو صدای جیهوپ اومد
جیهوپ « وای اشکام سرازیر شد....چه زوج رمانتیکی
جیمین « مثل اینکه شماها یادتون رفته من کیم هااااا
لونا « خب الان دیگه ارباب من نیستی....همسر آیندمی....تهیونگ دستیار نچسبت نیست..برادر من و برادر زنته....جیهوپم حق پدری گردن من داره
جیمین « *_* واتتتتتتتتت این چه خر تو خریهههههه.....تو یکی بتمرگ....تهیونگ تو هم گمشو بریم....جیهوپم که رستم و آزاده.....بعدشم از اتاق اومدم بیرون
تهیونگ « فکر کنم به ننه ی عروس برخورد....خب من برم...بابای عاجی ملوسه
لونا « خداحافظ•-• زود بیا....تهیونگ رفت و با درد روی تختم دراز کشیدم.....
جیهوپ « بازیگر خوبی هستی ها
لونا « نمیخواستم نگران بشن....راستی هوپی کی مرخص میشم؟
جیهوپ « دختر داری از درد میمیری....میخواهی چیکار کنی مگه؟
لونا « هویت اون نقاب مشکی رو پیدا کنم....و انتقامم رو از چوی بگیرم
جیهوپ « اوه اوه....حداقل سه روز باید صبر کن...
لونا « هوپ
جیهوپ « ادامه نده واگرنه به جیمین میگم
لونا « باشه....چون بهم آرامبخش تزریق کرده بودن خیلی زود پلکام سنگین شد و خوابم برد
جیمین « تهیونگ سه روز دیگه لونا میتونه کارای عادیشو انجام بده....بهش دفاع شخصی و بقیه هنر های رزمی و اطلاعاتی که برای عملیات لازمه رو یاد بده
تهیونگ « واقعا میخواهی بیاریش؟
جیمین « لونا الان حکم روح رو برای چوی داره....شایعه کن دختر عموی هی جاعه اونو کشته و جاشو گرفته
تهیونگ « و لونا نقش دختر عموی اونو داره... درسته؟
جیمین « آفرین....میخوام خفن ترین عملیات باند این عملیات باشه....چوی کم کسی نیست
تهیونگ « متوجه شدم...نگران نباش....
سه روز بعد //
لونا « سه روز پیش از بیمارستان مرخص شدم و پیش تهیونگ بودم....شبا جشن پتو برای همدیگه میگرفتیم و کلی بازی میکردیم....جیمینم قول داده بود اگه بچه خوفی باشم برام اون عروسک رو بگیره •_•.....داشتم با گوشیم ور میرفتم که تهیونگ اومد...
تهیونگ « خب خانم مارپل پاشو بریم باید یه سری چیزا رو بهت آموزش بدم
لونا « دوباره؟
تهیونگ « اوهوم قراره از قدرت بازیگریت استفاده کنی...فعلا پاشو بریم...در ظمن از همین الان میگم چون فهمیدی برادرتم و اینا بهت آسون نمیگیرم هاااااا
لونا « نه که اون همسر آینده از فاز ارباب برده ای اومد پایین تو هم آدم میشی
تهیونگ « خب دیگه پاشو بیا
لونا « دوباره منه بدبخت رو برد دارک وب چون اونجا مجهز تر بود....باید دفاع شخصی یاد میگرفتم و میتونم بگم تنها کاری که تهیونگ میکرد این بود که منو عین بز میزد زمین-_- ای خدا...تقریبا نصف روز گذشته بود و هر دوتامون حسابی خسته شده بودیم
۶۴.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.