پارت۵
هیراد. خانم ات بفرمایید بشینید .
ات. چشم آقای ملک زاده
هیراد نگاهی به پسره انداخت رنگ نگاهش عوض شد با خشم گفت :
هیراد. این رفتار برای بار آخر بخشیده میشه بار بعد خوم دستتو میزارم تو دست مدیر حالا بشین
شروع کرد به درس دادن وسط درس هرچند که سرت رو بالا میگرفتی میدیدی که هیراد با لبخند و چشای خمار بهت خیره شده دیگه همه میدونستن که چرا انقد بهت خیره میشه، و با چرخوندن سرت روبه پنجره و بیرون کلاس با آرمین مواجه میشی با لبخند نگاهش میکنی و خیلی آروم دستتو براش تکون میدی که کسی نفهمه،با تموم شدن درسش لبخندی میزنه و میگه
هیراد. خانم ات متوجه شدید؟ ات. بله آقای ملک زاده متوجه شدم
هیراد. خیله خب خسته نباشید جلسه بعد آزمون تکوینی دارین خوب آماده بشین ،صدای نارضایتی و همهمه بچه ها تو کلاس پیچید بعد از چند دقیقه زنگ خورد و همه به سمت در خروجی رفتن. توهم دست آیرا رو گرفتی و خواستی بری بیرون که یکی صدات زد، درسته هیراد بود. چرخیدی و به سمتش رفتی،
ات. بله آقای ملک زاده مشکلی پیش اومده
هیراد. آرایش بهت میاد اما دلیل نمیشه که تو محیط مدرسه بخوای اینجوری بیای دامنت هم خیلی بالا کشیدی درستش کن (با لبخند و کمی خشم)
ات. اوه... بله.. حتما... خسته نباشید
بعد از اینکه هیراد میره روبه دوستت میکنی و میگی :
ات. اه اه مرتیکه چندش با اون نگاهای مزخرفش خجالت نمیکشه اینجوری منو نگا میکنه
آیرا. خبه خبه، اینهمه ناز چرا همه ی دخترا عاشقشن اون یه تف هم بهشون نمیندازه حالا یکم یه تو توجه میکنه پررو شدی دختره چش سفید(خنده) ات. طرفداریتون تموم شد؟ بریییممم.
راه افتادید سمت راهروی مدرسه انقد ضعف کرده بودی که دیگه نای راه رفتن نداشتی، پس تصمیم گرفتید که برین بوفه مدرسه تون که حالته کافه تریا رو داشت. بعد از اینکه سفارش هاتون رو تحویل پرسنل دادید رفتین سمت میزی که کسی روش ننشسته بود، همین که نشستین سر و کله ی اون پسرای روانی پیدا شد از اینکه بخوای دهن به دهنشون بزاری اعصابت خورد شد. دقیقا داشتن به سمت میز شما میومدن با بی توجهی سعی کردی شرشون رو کم کنی اما امکان نداشت.
پسره. میبینم که با معلمتم ریختی روهم بابا تو دیگه کی هستی ؟ آخه با معلمت دختر(نیشخند)
ات. پررو گورتو گم کن تا به همون معلم نگفتم که ترت*یب ننت*و بده.
پسره خواست که جواب حرفتو با یه تودهنی بده که یک نفر مانع دستش شد، یعنی کی میتونست باشه؟
بله معلومه که آقا هیرادمون، مشت محکمی روی صورتش نهاد تا دیگه نخواد بلبل زبونی کنه، و اونو به معاون مدرستون سپرد. بعدش با نگرانی برگشت سمتت و گفت. خانم ات. خوبید؟
ات. چشم آقای ملک زاده
هیراد نگاهی به پسره انداخت رنگ نگاهش عوض شد با خشم گفت :
هیراد. این رفتار برای بار آخر بخشیده میشه بار بعد خوم دستتو میزارم تو دست مدیر حالا بشین
شروع کرد به درس دادن وسط درس هرچند که سرت رو بالا میگرفتی میدیدی که هیراد با لبخند و چشای خمار بهت خیره شده دیگه همه میدونستن که چرا انقد بهت خیره میشه، و با چرخوندن سرت روبه پنجره و بیرون کلاس با آرمین مواجه میشی با لبخند نگاهش میکنی و خیلی آروم دستتو براش تکون میدی که کسی نفهمه،با تموم شدن درسش لبخندی میزنه و میگه
هیراد. خانم ات متوجه شدید؟ ات. بله آقای ملک زاده متوجه شدم
هیراد. خیله خب خسته نباشید جلسه بعد آزمون تکوینی دارین خوب آماده بشین ،صدای نارضایتی و همهمه بچه ها تو کلاس پیچید بعد از چند دقیقه زنگ خورد و همه به سمت در خروجی رفتن. توهم دست آیرا رو گرفتی و خواستی بری بیرون که یکی صدات زد، درسته هیراد بود. چرخیدی و به سمتش رفتی،
ات. بله آقای ملک زاده مشکلی پیش اومده
هیراد. آرایش بهت میاد اما دلیل نمیشه که تو محیط مدرسه بخوای اینجوری بیای دامنت هم خیلی بالا کشیدی درستش کن (با لبخند و کمی خشم)
ات. اوه... بله.. حتما... خسته نباشید
بعد از اینکه هیراد میره روبه دوستت میکنی و میگی :
ات. اه اه مرتیکه چندش با اون نگاهای مزخرفش خجالت نمیکشه اینجوری منو نگا میکنه
آیرا. خبه خبه، اینهمه ناز چرا همه ی دخترا عاشقشن اون یه تف هم بهشون نمیندازه حالا یکم یه تو توجه میکنه پررو شدی دختره چش سفید(خنده) ات. طرفداریتون تموم شد؟ بریییممم.
راه افتادید سمت راهروی مدرسه انقد ضعف کرده بودی که دیگه نای راه رفتن نداشتی، پس تصمیم گرفتید که برین بوفه مدرسه تون که حالته کافه تریا رو داشت. بعد از اینکه سفارش هاتون رو تحویل پرسنل دادید رفتین سمت میزی که کسی روش ننشسته بود، همین که نشستین سر و کله ی اون پسرای روانی پیدا شد از اینکه بخوای دهن به دهنشون بزاری اعصابت خورد شد. دقیقا داشتن به سمت میز شما میومدن با بی توجهی سعی کردی شرشون رو کم کنی اما امکان نداشت.
پسره. میبینم که با معلمتم ریختی روهم بابا تو دیگه کی هستی ؟ آخه با معلمت دختر(نیشخند)
ات. پررو گورتو گم کن تا به همون معلم نگفتم که ترت*یب ننت*و بده.
پسره خواست که جواب حرفتو با یه تودهنی بده که یک نفر مانع دستش شد، یعنی کی میتونست باشه؟
بله معلومه که آقا هیرادمون، مشت محکمی روی صورتش نهاد تا دیگه نخواد بلبل زبونی کنه، و اونو به معاون مدرستون سپرد. بعدش با نگرانی برگشت سمتت و گفت. خانم ات. خوبید؟
۳۷۶
۲۸ آذر ۱۴۰۳