عاشقان بمبی پارت 9
عاشقان بمبی پارت 9
ولی شبش خیلی میترسیدم
شوگا هنوز هم باهام خوب نبود
تهیونگ باهاش حرف زد ولی جواب نداد
تصمیم گرفتیم هر دوستی باهم بره منو ساکورا باهم و شوگا و تهیونگ هم باهم
داشت غروب میشد همش فک میکردم یکی پشت سرمو نه
شب شد
تصویر شوگا
واقعا خیلی نگران ات هستم شاید چیزی نیشش زده گه نیو مدن بیا بریم دنبالشون
تصویر تهیونگ
باشه
رفتم با شوگا دنبالشون که یهو دیدم ساکورا وسط را داره گریه میگنه و زخمیه
ازش پرسیدم چیشد و با کمال تعجب گفت ات رو ی مار زهری
زدش و داره بیهوش میشه میترسیده بره پیشش
شوگا رفت دنبالش و اوردش و رفتیم شهرو و دکتر که دارو هارو بگیریم و بریم خونه
رفتیم خونه و تا یک هفته نرفت مدرسه و حالش خوب شد
تصویر ات
ی زنگی به ساکورا بزنم
ادامه داردددددد💜🐥
ولی شبش خیلی میترسیدم
شوگا هنوز هم باهام خوب نبود
تهیونگ باهاش حرف زد ولی جواب نداد
تصمیم گرفتیم هر دوستی باهم بره منو ساکورا باهم و شوگا و تهیونگ هم باهم
داشت غروب میشد همش فک میکردم یکی پشت سرمو نه
شب شد
تصویر شوگا
واقعا خیلی نگران ات هستم شاید چیزی نیشش زده گه نیو مدن بیا بریم دنبالشون
تصویر تهیونگ
باشه
رفتم با شوگا دنبالشون که یهو دیدم ساکورا وسط را داره گریه میگنه و زخمیه
ازش پرسیدم چیشد و با کمال تعجب گفت ات رو ی مار زهری
زدش و داره بیهوش میشه میترسیده بره پیشش
شوگا رفت دنبالش و اوردش و رفتیم شهرو و دکتر که دارو هارو بگیریم و بریم خونه
رفتیم خونه و تا یک هفته نرفت مدرسه و حالش خوب شد
تصویر ات
ی زنگی به ساکورا بزنم
ادامه داردددددد💜🐥
۱.۴k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.