تاوان شباهتم £........p11
.ا ت: پر،یود شدم ....پر.یودددددد(گریه و داد)تو این وضعیت فاکییی پر،یود شدم ( گریه)
پاهامو تو خودم جمع کردم بلند گریه کردم
واسه این همه بدبختی .... واسه بی گناهیم ... دارم تاون چی رو میدم ؟ تاوان کدوم اشتباه ام ؟ تو این زندگیه کثیف و لجن زار چیکار کردم که تاوانش اینه ؟ این پسره کی به پست من خورد (گریهی شدید)
روکردم بهش که با زبون مادریم بهش گفتم
ا،ت : ازت متنفرم ....ازت متفرممممممممم(داد.فارسی)
تهیونگ: چی ؟
انقدر عصبی بودم که هیچی جلودار ام نبود ولی شکمم دوباره درد کرد ... چهره ام از درد مچاله شد و دستمو رو شکمم کشیدم
ا،ت: اخخخ
شکمم خیلی درد میکرد ... هیچوقت اینجوری درد نمیکرد...... به وسایل مورد نیاز احتیاج داشتم از اینجا ام متنفر بود ... داشتم دیوونه میشدم با صدای گریون و پر از درد رو بهش با تمام عجزی گفتم : خواهش میکنم ..اگه یه ذره انسانی ...(گریه)
که یادم افتاد اگه اون آدم بود منی که هیچ خطایی رو نداشتم و نمیآورد تو یه همچین جهنم سفیدی
میدونستم خیلی پسته و واسم کاری نمیکنه پس بیخیال حرف زدن شدم فقط بلند بلند گریه کردم
صدایی گریه هام کل اتاق گرفته بود .. سرمو حتی بالا نمیگرفتم ببنیم داره چه گو.هی میخوره..فقط به حال خودم میسوختم که احساس کردم رو هوا معلق شدم ... چشمامو زود باز کردم ...زبون ام بند اومده بود .... انگار حرف زدن یادم رفته بود....کلمات و گم کرده بود .... با صورت بی احساسش روبه رو شدم ... چشماش یخ بسته بود هیچ احساسی نداشت ... ولی منو تو آغوشش گرفته بود از اتاق خارج شدیم .... داشتم از راهرو هایی که تاحالا ندیده بودمشون خارج میشدیم بوی تضادیه خون همه جا رو گرفته بود .... داشتم به اتاق هایی که ازشون میگذشتیم نگاه میکردم .. همشون یجوری دردناک و عذاب آور بودن .. سرم دوباره تیز کشید ... چشمامو بستم و سرمو به سینه هاش تکیه دادم .... پلکام خیلی سنگین بودن ... ولی اصلا دوستنداشتم بخوابم ... آغوشش خیلی گرم بود... منم تشنهی آغوش و گرما ... ولی نه کسی که بی دلیل داره باهام این کار هارو میکنه ....از کاراش سر در نمیارم رسما دیونه اس ...
پاهامو تو خودم جمع کردم بلند گریه کردم
واسه این همه بدبختی .... واسه بی گناهیم ... دارم تاون چی رو میدم ؟ تاوان کدوم اشتباه ام ؟ تو این زندگیه کثیف و لجن زار چیکار کردم که تاوانش اینه ؟ این پسره کی به پست من خورد (گریهی شدید)
روکردم بهش که با زبون مادریم بهش گفتم
ا،ت : ازت متنفرم ....ازت متفرممممممممم(داد.فارسی)
تهیونگ: چی ؟
انقدر عصبی بودم که هیچی جلودار ام نبود ولی شکمم دوباره درد کرد ... چهره ام از درد مچاله شد و دستمو رو شکمم کشیدم
ا،ت: اخخخ
شکمم خیلی درد میکرد ... هیچوقت اینجوری درد نمیکرد...... به وسایل مورد نیاز احتیاج داشتم از اینجا ام متنفر بود ... داشتم دیوونه میشدم با صدای گریون و پر از درد رو بهش با تمام عجزی گفتم : خواهش میکنم ..اگه یه ذره انسانی ...(گریه)
که یادم افتاد اگه اون آدم بود منی که هیچ خطایی رو نداشتم و نمیآورد تو یه همچین جهنم سفیدی
میدونستم خیلی پسته و واسم کاری نمیکنه پس بیخیال حرف زدن شدم فقط بلند بلند گریه کردم
صدایی گریه هام کل اتاق گرفته بود .. سرمو حتی بالا نمیگرفتم ببنیم داره چه گو.هی میخوره..فقط به حال خودم میسوختم که احساس کردم رو هوا معلق شدم ... چشمامو زود باز کردم ...زبون ام بند اومده بود .... انگار حرف زدن یادم رفته بود....کلمات و گم کرده بود .... با صورت بی احساسش روبه رو شدم ... چشماش یخ بسته بود هیچ احساسی نداشت ... ولی منو تو آغوشش گرفته بود از اتاق خارج شدیم .... داشتم از راهرو هایی که تاحالا ندیده بودمشون خارج میشدیم بوی تضادیه خون همه جا رو گرفته بود .... داشتم به اتاق هایی که ازشون میگذشتیم نگاه میکردم .. همشون یجوری دردناک و عذاب آور بودن .. سرم دوباره تیز کشید ... چشمامو بستم و سرمو به سینه هاش تکیه دادم .... پلکام خیلی سنگین بودن ... ولی اصلا دوستنداشتم بخوابم ... آغوشش خیلی گرم بود... منم تشنهی آغوش و گرما ... ولی نه کسی که بی دلیل داره باهام این کار هارو میکنه ....از کاراش سر در نمیارم رسما دیونه اس ...
۸.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.