غریبه ای آشنا"P17"
اشکام شروع کردن به جاری شدن همینجوری که محکم به خودم میفشردمش گفتم:قول میدم این اخرین باره که بخاطرت گریه میکنم!
خواستم ازش جدا شم که دستاشو دور کمرم حلقه زدو گفت:ببخشید!
دوباره محکم بغلش کردمو اونم محکم بغلم کرد
گریمو متوقف کردمو ازش جدا شدم رفتم عقب که در با محکم باز شدو
هیونجین با رونا امد تو
هیونجین:رعیس حالتون خوبه؟
خندیدم و گفتم:اره خوبم
هیونجین امد جلو با فلیکس دعوا کنه که رفتم جلو و دستشو گرفت
تهری:نکن
برگشتم سمت رونا و پوزخندی زدم:چرا منو دزدیدی؟؟
رونا:فقط میخواستم بهت بگم بیا تیم من و تیم تو بریم جزیره ججو
تهری:گوشی برای چیه؟
رونا:میدونستم قطع میکنی!
تهری:البته باشه بریم
برگشتم سمت هیونجین و بهش گفتم بریم
دوباره فلیکس نگاهی انداختم اروم زیر لب گفتم
تهری:خدافظ عشقم:)!
چون زخمم درد میکرد به هیونجین گفتم منو کول کنه و رفتیم سوار ماشین شدیم که تو راه من سرصحبتو باز کردم
تهری:هیونجین
هیون:بله رعیس
تهری:رونا حالش خوبه
هیون:بله رعیس حالش خوبه بهش نگفتم که شما دزدیده شدهاید
تهری:آفرین زود بریم دلم براش تنگ شده
هیونجین:چشم رعیس
....
از ماشین با بعض و استری پیاده شدم لنگان لنگان رفتم تو امارات که هیونجین از دستم گرفت و کمکم کرد بتونم راحت راه برم
تهری:دلم براش کلی تنگ شده!
هیونجین:تموم شد رعیس!
رسیدیم به در امارات
که برگشتم سمت هیونجین
تهری:هیونجین اون ماریا عوضی رو انبارم قفل کن فردا حسابشو میرسم
خواستم درو باز کنم که یچیزی به ذهنم امد
تهری:با ارزش ترین چیزشو هم بیار
هیون:چشم رعیس
درو باز کردم و رفتم تو همه بلند شدن و امدم سمتم که با دستم متوقفشون کردم لنگان لنگان رفتم سمت پله ها و
تهری:نارااام(بغض)
در اتاق بالای محکم باز شدو صدای پا از پله ها امد
خدای من اون همون دختر ۷ سال پیشه که من دیدمه!
بدو بدو از پله ها پایین امد محکم بغلم کرد!
خواستم ازش جدا شم که دستاشو دور کمرم حلقه زدو گفت:ببخشید!
دوباره محکم بغلش کردمو اونم محکم بغلم کرد
گریمو متوقف کردمو ازش جدا شدم رفتم عقب که در با محکم باز شدو
هیونجین با رونا امد تو
هیونجین:رعیس حالتون خوبه؟
خندیدم و گفتم:اره خوبم
هیونجین امد جلو با فلیکس دعوا کنه که رفتم جلو و دستشو گرفت
تهری:نکن
برگشتم سمت رونا و پوزخندی زدم:چرا منو دزدیدی؟؟
رونا:فقط میخواستم بهت بگم بیا تیم من و تیم تو بریم جزیره ججو
تهری:گوشی برای چیه؟
رونا:میدونستم قطع میکنی!
تهری:البته باشه بریم
برگشتم سمت هیونجین و بهش گفتم بریم
دوباره فلیکس نگاهی انداختم اروم زیر لب گفتم
تهری:خدافظ عشقم:)!
چون زخمم درد میکرد به هیونجین گفتم منو کول کنه و رفتیم سوار ماشین شدیم که تو راه من سرصحبتو باز کردم
تهری:هیونجین
هیون:بله رعیس
تهری:رونا حالش خوبه
هیون:بله رعیس حالش خوبه بهش نگفتم که شما دزدیده شدهاید
تهری:آفرین زود بریم دلم براش تنگ شده
هیونجین:چشم رعیس
....
از ماشین با بعض و استری پیاده شدم لنگان لنگان رفتم تو امارات که هیونجین از دستم گرفت و کمکم کرد بتونم راحت راه برم
تهری:دلم براش کلی تنگ شده!
هیونجین:تموم شد رعیس!
رسیدیم به در امارات
که برگشتم سمت هیونجین
تهری:هیونجین اون ماریا عوضی رو انبارم قفل کن فردا حسابشو میرسم
خواستم درو باز کنم که یچیزی به ذهنم امد
تهری:با ارزش ترین چیزشو هم بیار
هیون:چشم رعیس
درو باز کردم و رفتم تو همه بلند شدن و امدم سمتم که با دستم متوقفشون کردم لنگان لنگان رفتم سمت پله ها و
تهری:نارااام(بغض)
در اتاق بالای محکم باز شدو صدای پا از پله ها امد
خدای من اون همون دختر ۷ سال پیشه که من دیدمه!
بدو بدو از پله ها پایین امد محکم بغلم کرد!
۱۰.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.