فیک کوک ( عشق ) پارت 4
از زبان ا/ت :
دست صورتمو شستم و رفتم بیرون.
رفتم توی اتاقش دنبال کلید عمارت بودم تا بتونم فرار کنم. ....
همه جارو گشتم ولی ی کلیدم پیدا نکردم. اومد توی اتاقش و گفت : تو اینجا چیکار می کنی دنبال چیزی هستی؟
برگشتم و گفتم : آه...... من؟ نه نه دنبال چیزی نیستم!
از بغلش رد شدم که برم. شونه هامو گرفت و چسبوندم به دیوار. گفت : خوب میدونم دنبال چی میگردی.
گفتم : ولم کن برم چی کارم داری.
گفت : دنبال کلید عمارتی نه؟
گفتم : اره چون نمی خوام پیش تو دیوونه بمونم.
گفت : ولی من به خاطر تو دیوونه شدم. عاشقت شدم و دیوونه شدم.
گفتم : ولم کن برم.
بعد شروع کردم به تکون خوردن که اروم ولم کرد و گفت : برو ولی از عمارت نمیتونی بری.
( 2 ساعت بعد )
اروم رفتم توی اتاقش خواب بود. حدس زدم کلید توی جیبشه ....رفتم سمتش و اروم دستمو بردم توی جیب شلوارش. کلید توش بود برش داشتم و رفتم بیرون بدون اینکه بفهمه. گوشیمو برداشتم و از عمارت رفتم بیرون برای جونگ کوک هم نامه گذاشتم.
از زبان جونگ کوک :
وقتی پاشدم خیلی احساس عجیبی داشتم. یعنی درست بود که ا/ت رو اوردم اینجا؟ پاشدم و رفتم سمت اتاقش. در زدم ولی باز نکرد و چیزی نگفت رفتم تو اونجا نبود.
روی تختش یه کاغذ بود برداشتمش و نشستم روی تختش و خوندم نوشته بود : جونگ کوک من نمیتونم بیشتر از این پیشت باشم. دنبالم نیا این عشق تو الکیه.
کلافه بودم سریع اماده شدن رفتم سمت رستوران.
از زبان ا/ت :
رفتم رستوران و لباس کارمو تنم کردم. رییس اومد و گفت : دختر این همه مدت کجا بودی؟
گفتم : زندگی من به شما ربطی نداره.
گفت : معلومه که نداره ولی خب......
گفتم : با اجازه من برم سر کار.
نهال اومد پیشم و گفت : دختر حالت خوبه کار بدی که نکرد؟
گفتم : نه دیدی فرار کردم.
بعد رفتیم سر کارمون
( چند دقیقه بعد)
سفارش مشتری رو گذاشتم روی میز ازم تشکر کردن که کی مچ دستمو گرفت برگشتم .......... جونگ کوک بود با یه اخم سنگینی نگام می کرد و گفت : چطور رفتی؟
سریع بردمش بیرون. و لبخند زدم و دست به سینه شدم و گفتم : دیدی فرار کردم ها دیدی دیدی؟
بعد خندیدم و اونم لبخند زد و گفت : اره ازم فرار کردی شیطون. ولی خیلی دوست دارم فک نکن ولت کردم.
گفتم : اگه خیلی دوسم داری بگو ببینم ارزوم چیه ؟
گفت : خب چیه؟
دست به سینه شدم و یه نفس عمیق کشیدم به درخت جلوی رستوران خیره شدم و گفتم : طراحی
......... خیلی دوست دارم طراحی یاد بگیرم.
سرشو اورد جلوی گفت : من بهت یاد میدم.
گفتم : مگه بلدی؟
گفت : چرا بلند نباشم خیلی اسونه.
پریدم بغلش و گفتم : آیییییییی ممنون ممنون.
بعد به خودم اومدم و ازش دور شدم و گفتم : اخ منه بی عقل چه غلطی کردم الان؟
گفت : عوضش به من خیلی ارامش داد.
اخم کردم و گفتم : وا وا هنوز یادم هست چیکارم کردیا!!
۰۰۰۰۰۰۰
دست صورتمو شستم و رفتم بیرون.
رفتم توی اتاقش دنبال کلید عمارت بودم تا بتونم فرار کنم. ....
همه جارو گشتم ولی ی کلیدم پیدا نکردم. اومد توی اتاقش و گفت : تو اینجا چیکار می کنی دنبال چیزی هستی؟
برگشتم و گفتم : آه...... من؟ نه نه دنبال چیزی نیستم!
از بغلش رد شدم که برم. شونه هامو گرفت و چسبوندم به دیوار. گفت : خوب میدونم دنبال چی میگردی.
گفتم : ولم کن برم چی کارم داری.
گفت : دنبال کلید عمارتی نه؟
گفتم : اره چون نمی خوام پیش تو دیوونه بمونم.
گفت : ولی من به خاطر تو دیوونه شدم. عاشقت شدم و دیوونه شدم.
گفتم : ولم کن برم.
بعد شروع کردم به تکون خوردن که اروم ولم کرد و گفت : برو ولی از عمارت نمیتونی بری.
( 2 ساعت بعد )
اروم رفتم توی اتاقش خواب بود. حدس زدم کلید توی جیبشه ....رفتم سمتش و اروم دستمو بردم توی جیب شلوارش. کلید توش بود برش داشتم و رفتم بیرون بدون اینکه بفهمه. گوشیمو برداشتم و از عمارت رفتم بیرون برای جونگ کوک هم نامه گذاشتم.
از زبان جونگ کوک :
وقتی پاشدم خیلی احساس عجیبی داشتم. یعنی درست بود که ا/ت رو اوردم اینجا؟ پاشدم و رفتم سمت اتاقش. در زدم ولی باز نکرد و چیزی نگفت رفتم تو اونجا نبود.
روی تختش یه کاغذ بود برداشتمش و نشستم روی تختش و خوندم نوشته بود : جونگ کوک من نمیتونم بیشتر از این پیشت باشم. دنبالم نیا این عشق تو الکیه.
کلافه بودم سریع اماده شدن رفتم سمت رستوران.
از زبان ا/ت :
رفتم رستوران و لباس کارمو تنم کردم. رییس اومد و گفت : دختر این همه مدت کجا بودی؟
گفتم : زندگی من به شما ربطی نداره.
گفت : معلومه که نداره ولی خب......
گفتم : با اجازه من برم سر کار.
نهال اومد پیشم و گفت : دختر حالت خوبه کار بدی که نکرد؟
گفتم : نه دیدی فرار کردم.
بعد رفتیم سر کارمون
( چند دقیقه بعد)
سفارش مشتری رو گذاشتم روی میز ازم تشکر کردن که کی مچ دستمو گرفت برگشتم .......... جونگ کوک بود با یه اخم سنگینی نگام می کرد و گفت : چطور رفتی؟
سریع بردمش بیرون. و لبخند زدم و دست به سینه شدم و گفتم : دیدی فرار کردم ها دیدی دیدی؟
بعد خندیدم و اونم لبخند زد و گفت : اره ازم فرار کردی شیطون. ولی خیلی دوست دارم فک نکن ولت کردم.
گفتم : اگه خیلی دوسم داری بگو ببینم ارزوم چیه ؟
گفت : خب چیه؟
دست به سینه شدم و یه نفس عمیق کشیدم به درخت جلوی رستوران خیره شدم و گفتم : طراحی
......... خیلی دوست دارم طراحی یاد بگیرم.
سرشو اورد جلوی گفت : من بهت یاد میدم.
گفتم : مگه بلدی؟
گفت : چرا بلند نباشم خیلی اسونه.
پریدم بغلش و گفتم : آیییییییی ممنون ممنون.
بعد به خودم اومدم و ازش دور شدم و گفتم : اخ منه بی عقل چه غلطی کردم الان؟
گفت : عوضش به من خیلی ارامش داد.
اخم کردم و گفتم : وا وا هنوز یادم هست چیکارم کردیا!!
۰۰۰۰۰۰۰
۱۷.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.