part 204
#part_204
#فرار
عین طلبکارای پرو گفتم
- خو چرا زود تر بیدارم نکردی راستی درکه قفل بود چطوری اومدی تو اتاق ؟
چشمک زد و همینجوری که برمیگشت بره بیرون گفت:
- اومدم دیدم در قفله هر چی هم در زدم کسی درو باز نکرد منم از کلید یدک استفاده کردم وقتی هم اومدم تو از نیم ساعت پیش تو اتاق داشتم اطرافو نگاه میکردم
فقط نگاش کردم نکنه سرش جایی خورده همین یه ذره عقلشم پرید همینجوری که داشتم فکر میکردم منظورش چیه چشمم به ایینه روبه روم افتاد یه لحظه احساس کردم فشارم افتاد چیییییی این یابو منو اینجوری دید زدههههه؟؟
حوله که خودش یه وجب تا زیر ب*ا*س*نم بود حالا یکمم پایین تر اومده بود و بلهههه ارسلان جون حسابی مستفیض شد و منم شرفم رفت کف پام یاد حرفش افتادم که گفت از نیم ساعت پیش داشته اطرافو دید میزده ای پسره هیز و بیشششعور با حرص و خجالت بلند شدم تا لباس بپوشم خاک تو سرم اخر این عادتم کار دستم داد حالا چجوری تو صورتش نگاه کنم چجوریم به روم اورد تند تند یه چیزی تنم کردم و خیلی پرو از اتاق رفتم بیرون داشتم از گرسنگی میمردم رفتم تو اشپزخونه و از شانسم ارسلان نبود .رو میز یه پرس کباب برگ گذاشته بود وای الهی نگا چجوری بچم یادش بوده بهم البته وظیفشه هاااا خدمه هم مرخص کرده بود رفتم سر غذام همونم عالی بود رفتم نشستم و تا تهشو با ولع خوردم بلاخره باید انرژی داشته باشم خوشکل کنم یا نه بعد از پاک سازی ظرف غذا با انرژی رفتم تو اتاق دیانا باید کم کم شروع کنم رفتم پشت میز وبه صورتم خیره شدم برعکس همیشه الان دلم میخواست ارایش کنم دوست نداشتم چیزی کم داشته باشم امشب به خصوص جلوی نازنین که حدس میزنم حسابی با اون صحنه ای که ازمون دید شمشیرو از رو بسته باشه شروع کردم خیلی محو ارایش کردن از ارایش غلیظ خوشم نمیومد چون سنمو خیلی بابا میبرد با اینکه خیلی ارایش نمیکردم ولی یه چیزایی یاد گرفته بودم
#فرار
عین طلبکارای پرو گفتم
- خو چرا زود تر بیدارم نکردی راستی درکه قفل بود چطوری اومدی تو اتاق ؟
چشمک زد و همینجوری که برمیگشت بره بیرون گفت:
- اومدم دیدم در قفله هر چی هم در زدم کسی درو باز نکرد منم از کلید یدک استفاده کردم وقتی هم اومدم تو از نیم ساعت پیش تو اتاق داشتم اطرافو نگاه میکردم
فقط نگاش کردم نکنه سرش جایی خورده همین یه ذره عقلشم پرید همینجوری که داشتم فکر میکردم منظورش چیه چشمم به ایینه روبه روم افتاد یه لحظه احساس کردم فشارم افتاد چیییییی این یابو منو اینجوری دید زدههههه؟؟
حوله که خودش یه وجب تا زیر ب*ا*س*نم بود حالا یکمم پایین تر اومده بود و بلهههه ارسلان جون حسابی مستفیض شد و منم شرفم رفت کف پام یاد حرفش افتادم که گفت از نیم ساعت پیش داشته اطرافو دید میزده ای پسره هیز و بیشششعور با حرص و خجالت بلند شدم تا لباس بپوشم خاک تو سرم اخر این عادتم کار دستم داد حالا چجوری تو صورتش نگاه کنم چجوریم به روم اورد تند تند یه چیزی تنم کردم و خیلی پرو از اتاق رفتم بیرون داشتم از گرسنگی میمردم رفتم تو اشپزخونه و از شانسم ارسلان نبود .رو میز یه پرس کباب برگ گذاشته بود وای الهی نگا چجوری بچم یادش بوده بهم البته وظیفشه هاااا خدمه هم مرخص کرده بود رفتم سر غذام همونم عالی بود رفتم نشستم و تا تهشو با ولع خوردم بلاخره باید انرژی داشته باشم خوشکل کنم یا نه بعد از پاک سازی ظرف غذا با انرژی رفتم تو اتاق دیانا باید کم کم شروع کنم رفتم پشت میز وبه صورتم خیره شدم برعکس همیشه الان دلم میخواست ارایش کنم دوست نداشتم چیزی کم داشته باشم امشب به خصوص جلوی نازنین که حدس میزنم حسابی با اون صحنه ای که ازمون دید شمشیرو از رو بسته باشه شروع کردم خیلی محو ارایش کردن از ارایش غلیظ خوشم نمیومد چون سنمو خیلی بابا میبرد با اینکه خیلی ارایش نمیکردم ولی یه چیزایی یاد گرفته بودم
۱.۸k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.