(تک پارتی جونگکوک قسمت دوم)
سریع بغلش کردم گذاشتم رو تخت
زنگ زدم به یونگی هیونگ
اومد داشت معاینه اش میکرد
که اومد بیرون
گفتم:
چیشد؟
حالش خوبه ؟
چش شده؟
یونگی:
ا.ت تازگیا به بم حسودی کرده؟
جونگکوک:
ن....چطور مگه؟
یونگی:
مثل اینکه توی غذاش سم ریخته و خورده
جونگکوک:
غذیخ رو فهمیدم
و رفتم توی اتاق
پیش ا.ت و بهش گفتم:
چرا؟چرا توی غذای بم سم ریخته بودی؟ها؟(عصبانی و بلند)
ا.ت:
چون اون بانی منو کشته بود (با بغض)
جونگکوک:
یعنی تو میخواستی بخاطر اون خرگوش بی ارزش بم رو بکشی!!(با داد)
ا.ت:
ارزش....هق....بانی....خیلی بیشتر از....بم
که یهو جونگکوک یهو یه سیلی محکم زپ جوری که گوسم سوت میکشید
ا.ت:
اون....ارزشش...بیشتر بود ....چون...اولین ....هدیه ای بود...که بهد د..دادی (با لبخند غمگین و بغض و گریه)
جونگکوک:
حالا یادم اومد
اون...اون همون خرگوشی بود که برای ا.ت خریدم
من بهش گفتم تا وقتی اون خرگوش پیشته
قلب من پیشته
یعنی اون فک کرده که اینجوری بهش گفتم باهم کات کنیم ؟یا گرفتم دوسش ندارم؟
رفتم بغلش کنم که نذاشت
رفتم بیرون
ا.ت:
یه خدمتکار اومد برام شربت آورد
اونو خوردم که یه احساس لذت و دردی توی بدنم پخش شد
جونگکوک:
توی اون شربت قرص تحریک کننده ریخته بودم
رفتم تو اتاق که دیدم ا.ت داره ناله میکنه
رفتم کنارش نشستم که روم خیمه زد و شروع کرد به بوسیدنم
و ....(بقی اش با ذهن پاک خودتون 😂🤭)
دوسال بعد:
ماساحب یه پسر به اسم بکهیون شدیم
پایان 😂🥺
امیدوارم خوشتون اومده باشه
لایک،کامنت،فالو یادتون نره
بای 💓☺️
زنگ زدم به یونگی هیونگ
اومد داشت معاینه اش میکرد
که اومد بیرون
گفتم:
چیشد؟
حالش خوبه ؟
چش شده؟
یونگی:
ا.ت تازگیا به بم حسودی کرده؟
جونگکوک:
ن....چطور مگه؟
یونگی:
مثل اینکه توی غذاش سم ریخته و خورده
جونگکوک:
غذیخ رو فهمیدم
و رفتم توی اتاق
پیش ا.ت و بهش گفتم:
چرا؟چرا توی غذای بم سم ریخته بودی؟ها؟(عصبانی و بلند)
ا.ت:
چون اون بانی منو کشته بود (با بغض)
جونگکوک:
یعنی تو میخواستی بخاطر اون خرگوش بی ارزش بم رو بکشی!!(با داد)
ا.ت:
ارزش....هق....بانی....خیلی بیشتر از....بم
که یهو جونگکوک یهو یه سیلی محکم زپ جوری که گوسم سوت میکشید
ا.ت:
اون....ارزشش...بیشتر بود ....چون...اولین ....هدیه ای بود...که بهد د..دادی (با لبخند غمگین و بغض و گریه)
جونگکوک:
حالا یادم اومد
اون...اون همون خرگوشی بود که برای ا.ت خریدم
من بهش گفتم تا وقتی اون خرگوش پیشته
قلب من پیشته
یعنی اون فک کرده که اینجوری بهش گفتم باهم کات کنیم ؟یا گرفتم دوسش ندارم؟
رفتم بغلش کنم که نذاشت
رفتم بیرون
ا.ت:
یه خدمتکار اومد برام شربت آورد
اونو خوردم که یه احساس لذت و دردی توی بدنم پخش شد
جونگکوک:
توی اون شربت قرص تحریک کننده ریخته بودم
رفتم تو اتاق که دیدم ا.ت داره ناله میکنه
رفتم کنارش نشستم که روم خیمه زد و شروع کرد به بوسیدنم
و ....(بقی اش با ذهن پاک خودتون 😂🤭)
دوسال بعد:
ماساحب یه پسر به اسم بکهیون شدیم
پایان 😂🥺
امیدوارم خوشتون اومده باشه
لایک،کامنت،فالو یادتون نره
بای 💓☺️
۵.۸k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.