پارت 22
من: پووووف عشقم من این همه چیز گفتم تو تو کف اون عشقم موندی؟
کوک: بورام؟
من: بله
کوک: میشه صدام کنی ددی؟اخه تو گفتی دوست داری دوست پسرتو صدا کنی ددی
بعدشم دستمو گرفت و نشوندم کنارش رو تخت و گفت: زود باش بیبی
من: د...ددی
کوک. نشنیدم بلندتر
من:د..ددی
کوک: ددی کی؟
من:ددی کوک
با چشمای خوشگلش زل زد تو چشمام و گفت: دوست دارم
بعدم خیلی زود بغ*م کرد و رو تخت روم خی*ه زد سرشو اورد پایین
من: کوک نکن الان وقتش نیست میریم خونه بعدش
کوک: نمیخوام
من: کوکی میریم خونه عزیزم...بعدش
کوک.هعی باشه
بعدم سریع پاشد و لباسشو عوض کرد
منم همین طور لباسمو که پوشیدم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه یه لحظه زدم کنار و خواستم برم برای جسیکا و جه سو و(درسته؟ اسمش؟)کوک بستنی بخرم
که شیشه در زده شد دوتا پسر بودن شیشرو اوردم پایین و گفتم: بفرمایید
&خانم میتونین بیان پایین؟
من: الان.....کوک عزیزم اینجا باش الان میام
مرده که نگاهش به هیکل گنده کوک افتاد یه لحظه حس کردم داره از ترس میمیره ولی با لکنت گفت: ممنون خانم
پیاه شدم پسره سمتم اومد و سعی کرد بچ*به بهم منم گفتم: ا اقا....
کوک: تو به چه جرئتی همچین کاری کردی؟ها؟؟؟(داد)
جوری داد زد 4 ستون بدنم لرزید چه برسه به پسره
کوک: میکشمت مرتیکه
1 نفر دیگه از ماشین اومد بیرون و افتادن به جون کوک ولی کوک 4 تا میزد 2 تا میخورد بچم هیکلش گنده بود
یهو دیدم بدجور زد که از لبش خون اومد
جیغ زدم: ولش کننننننننن عوضی
کوکی یه جور زدش طرف بیهوش شد
بعدم دستمو گرفت و گفت: چرا اینقدر احمقی و زود پیاده میشی ها؟ واااای بوراااااااام(داد)
دستمو دو زرف صورتش گذاشتم
و ل*مو چسبوندم به ل*ش با شوک نگام کرد ل*ش رو م*ک زدم مزه خون تو دهنم حس کردم ولی ادامه دادم ملایم م*ک میزدم دستشو دور ک*رم حلقه کرد
دستمو تو موهاش ف*و بردم
و بعدم ازش جدا شدم
چشماش میخندید
من:فکنم اب ریختم رو اتیشت
خندید و گفت: عوضیه دلبر
بعدم به یمت خونه رفتیم
داشتم فک میکرد به اینکه چطور من اینطور شدم عاشق یه پسر دیوونه
بعد از خوردن غذا گفتم:سه جو بورو دندوناتو مسواک کن خاله بعدم بخواب
اون رفت جسیگا با شک نگاهمون کرد و گفت: شما چی شدین
کوک: چطور؟
جسیکا: ل*اتون
کوکی خیلی عادی جوری گه انگار بازی کرده باشیم گفت
کوک: همک بو*یدیم
من: یاااا
جسیکا با تعجب گفت: بو*یدین؟
کوک: اوهوم
جسیکا: وای خدا بالاخره(خنده)
با خجالت از جام بلند شدم
کوک: تو اتاق من بخواب
لپام قرمز تر شد و سمت اتاقم رفتم لباس خواب کیوتمو پوشیدم که مسئله بی نام*سی نشه😂
بعدم رفتم به سمت اتاق کوک رو تخت دراز کشیده بود و فقط یه باک*ر(همون ش*تک خودمون) تنش بود خجالت زده تو بغلش دراز کشیدم و سرمو تو سی*ش پنهون کردم بعد از اینکه نوازشم کرد با صدای اروم ولی خش دار گفت: بیبی
گفتم:جان
کوک: بورام؟
من: بله
کوک: میشه صدام کنی ددی؟اخه تو گفتی دوست داری دوست پسرتو صدا کنی ددی
بعدشم دستمو گرفت و نشوندم کنارش رو تخت و گفت: زود باش بیبی
من: د...ددی
کوک. نشنیدم بلندتر
من:د..ددی
کوک: ددی کی؟
من:ددی کوک
با چشمای خوشگلش زل زد تو چشمام و گفت: دوست دارم
بعدم خیلی زود بغ*م کرد و رو تخت روم خی*ه زد سرشو اورد پایین
من: کوک نکن الان وقتش نیست میریم خونه بعدش
کوک: نمیخوام
من: کوکی میریم خونه عزیزم...بعدش
کوک.هعی باشه
بعدم سریع پاشد و لباسشو عوض کرد
منم همین طور لباسمو که پوشیدم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه یه لحظه زدم کنار و خواستم برم برای جسیکا و جه سو و(درسته؟ اسمش؟)کوک بستنی بخرم
که شیشه در زده شد دوتا پسر بودن شیشرو اوردم پایین و گفتم: بفرمایید
&خانم میتونین بیان پایین؟
من: الان.....کوک عزیزم اینجا باش الان میام
مرده که نگاهش به هیکل گنده کوک افتاد یه لحظه حس کردم داره از ترس میمیره ولی با لکنت گفت: ممنون خانم
پیاه شدم پسره سمتم اومد و سعی کرد بچ*به بهم منم گفتم: ا اقا....
کوک: تو به چه جرئتی همچین کاری کردی؟ها؟؟؟(داد)
جوری داد زد 4 ستون بدنم لرزید چه برسه به پسره
کوک: میکشمت مرتیکه
1 نفر دیگه از ماشین اومد بیرون و افتادن به جون کوک ولی کوک 4 تا میزد 2 تا میخورد بچم هیکلش گنده بود
یهو دیدم بدجور زد که از لبش خون اومد
جیغ زدم: ولش کننننننننن عوضی
کوکی یه جور زدش طرف بیهوش شد
بعدم دستمو گرفت و گفت: چرا اینقدر احمقی و زود پیاده میشی ها؟ واااای بوراااااااام(داد)
دستمو دو زرف صورتش گذاشتم
و ل*مو چسبوندم به ل*ش با شوک نگام کرد ل*ش رو م*ک زدم مزه خون تو دهنم حس کردم ولی ادامه دادم ملایم م*ک میزدم دستشو دور ک*رم حلقه کرد
دستمو تو موهاش ف*و بردم
و بعدم ازش جدا شدم
چشماش میخندید
من:فکنم اب ریختم رو اتیشت
خندید و گفت: عوضیه دلبر
بعدم به یمت خونه رفتیم
داشتم فک میکرد به اینکه چطور من اینطور شدم عاشق یه پسر دیوونه
بعد از خوردن غذا گفتم:سه جو بورو دندوناتو مسواک کن خاله بعدم بخواب
اون رفت جسیگا با شک نگاهمون کرد و گفت: شما چی شدین
کوک: چطور؟
جسیکا: ل*اتون
کوکی خیلی عادی جوری گه انگار بازی کرده باشیم گفت
کوک: همک بو*یدیم
من: یاااا
جسیکا با تعجب گفت: بو*یدین؟
کوک: اوهوم
جسیکا: وای خدا بالاخره(خنده)
با خجالت از جام بلند شدم
کوک: تو اتاق من بخواب
لپام قرمز تر شد و سمت اتاقم رفتم لباس خواب کیوتمو پوشیدم که مسئله بی نام*سی نشه😂
بعدم رفتم به سمت اتاق کوک رو تخت دراز کشیده بود و فقط یه باک*ر(همون ش*تک خودمون) تنش بود خجالت زده تو بغلش دراز کشیدم و سرمو تو سی*ش پنهون کردم بعد از اینکه نوازشم کرد با صدای اروم ولی خش دار گفت: بیبی
گفتم:جان
۵.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.