مروارید آبی پارت۲
نویسنده میدونم عکس ربتی به سنا ریو نداره فقت خاستم ببینید و مثل من از خنده جر بخورید🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
نزدیگ های ساعت داوزده نیم شب بود
والت آروم و قرار نداشت و نمیتونست بخواب
دلش میخاست باز هم صدای دل نشین که از سمت
در یا میاد رو بشنو . والت در پوست خود نگنجید
از جاش بلند شد و راهی دریا شد.
(نکته والت اینجا۷ساله داره)
از زبون والت:
خیلی ذوق داشتم اصلان نمیتونستم بخوابم
میخام باز صدای آواز خوندن رو بشنوم
فهمیدم من تصمیم خودم رو گرفتم من همین الان میرم دریا
از رو تخت پاشدم و به سمت دریا حرکت کردم
وفتی پام رو از خونه بیرون گزاشتم هوا خیلی تاریک بود
همه چی ساکت بود هیچ صدایی نمیومد خیلی ترسناک بود
میترسیدم ولی بازم به راه خودم ادامه دادم .
وقتی رسیدم به ساحل ترسم تمام شد چون
عکس ماه و ستاره ها داخله آب در یا افتاده بود
نور ماه که داخله دریا میخورد و باعث میشد
در یا بدر خشه و نورانی شه خیلی باحال بود ولی از اون
بهتر صدای آواز خواندن بود صدا توی سوکت شب خیلی
بهتر به گوش میرسید روی شن های ساحل دراز کشیدم
و غرق در افکارم شدم و نفهمیدم کی خوابم برد.
وقتی از خواب پاشدم هنوز گیج بودم به ساعت مچیم
نگاه کردم ساعت۱:۴۵دقیقه بود
والت:خاک بر سر شدم اگه مامان بفهمه خونه نیستم
بیچاره میشم
خودم رو جمو جور کردم خواستم برم ولی سرم رو چر خوندم تا یکم دیگه به صدای آواز گوش کنم که دیدمش
یه دختر ۹یا شایدم۸ساله روی تخته سنگ نای نزدیک دریا نشته بود و آواز میخوند یه کیمونو که روش ترح دریا بود
پوشیده بود خیلی با مو های آبی مثل مو های خودم داشت
از زبان نویسنده
والت تا دختر رو دید با سرعت به سمتش دوید و گفت
والت: پس تو داشتی آواز میخوندی صدات خیلی قشنگه
میشه بازم بخوانی
دختر لب خندی زد و سرش را به معنای بله تکان داد
و باز شروع کرد به خواند .
آواز دختر تمام شد و والت گفت:ممنون من دیگه باید برم
بای بای. دخترک دستش را تکان داد و با والت خدافظی کرد .
فر دا شب والت باز برای شنیدن آواز خواندن امن دخترک
به ساحل رفت و الت همینکه دختر را دید با چشم های ستاره ای گفت :سلام خاله
من دو باره امدم برام آهنگ بخونی
دخترک اخمی کرد و گفت :بچه جون شب خطر ناکه
مگه تو مامان بابا نداری شب میزنی بیرون نگران شن
والت:چیزی نمیشه حالا بخون
دخترک آهی کشید و گفت باشه
و شروع به آواز خواندن میکند
نزدیگ های ساعت داوزده نیم شب بود
والت آروم و قرار نداشت و نمیتونست بخواب
دلش میخاست باز هم صدای دل نشین که از سمت
در یا میاد رو بشنو . والت در پوست خود نگنجید
از جاش بلند شد و راهی دریا شد.
(نکته والت اینجا۷ساله داره)
از زبون والت:
خیلی ذوق داشتم اصلان نمیتونستم بخوابم
میخام باز صدای آواز خوندن رو بشنوم
فهمیدم من تصمیم خودم رو گرفتم من همین الان میرم دریا
از رو تخت پاشدم و به سمت دریا حرکت کردم
وفتی پام رو از خونه بیرون گزاشتم هوا خیلی تاریک بود
همه چی ساکت بود هیچ صدایی نمیومد خیلی ترسناک بود
میترسیدم ولی بازم به راه خودم ادامه دادم .
وقتی رسیدم به ساحل ترسم تمام شد چون
عکس ماه و ستاره ها داخله آب در یا افتاده بود
نور ماه که داخله دریا میخورد و باعث میشد
در یا بدر خشه و نورانی شه خیلی باحال بود ولی از اون
بهتر صدای آواز خواندن بود صدا توی سوکت شب خیلی
بهتر به گوش میرسید روی شن های ساحل دراز کشیدم
و غرق در افکارم شدم و نفهمیدم کی خوابم برد.
وقتی از خواب پاشدم هنوز گیج بودم به ساعت مچیم
نگاه کردم ساعت۱:۴۵دقیقه بود
والت:خاک بر سر شدم اگه مامان بفهمه خونه نیستم
بیچاره میشم
خودم رو جمو جور کردم خواستم برم ولی سرم رو چر خوندم تا یکم دیگه به صدای آواز گوش کنم که دیدمش
یه دختر ۹یا شایدم۸ساله روی تخته سنگ نای نزدیک دریا نشته بود و آواز میخوند یه کیمونو که روش ترح دریا بود
پوشیده بود خیلی با مو های آبی مثل مو های خودم داشت
از زبان نویسنده
والت تا دختر رو دید با سرعت به سمتش دوید و گفت
والت: پس تو داشتی آواز میخوندی صدات خیلی قشنگه
میشه بازم بخوانی
دختر لب خندی زد و سرش را به معنای بله تکان داد
و باز شروع کرد به خواند .
آواز دختر تمام شد و والت گفت:ممنون من دیگه باید برم
بای بای. دخترک دستش را تکان داد و با والت خدافظی کرد .
فر دا شب والت باز برای شنیدن آواز خواندن امن دخترک
به ساحل رفت و الت همینکه دختر را دید با چشم های ستاره ای گفت :سلام خاله
من دو باره امدم برام آهنگ بخونی
دخترک اخمی کرد و گفت :بچه جون شب خطر ناکه
مگه تو مامان بابا نداری شب میزنی بیرون نگران شن
والت:چیزی نمیشه حالا بخون
دخترک آهی کشید و گفت باشه
و شروع به آواز خواندن میکند
۲.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.