فیک تقاص پارت ۷۸
اگه بخوام مثبت فک کنم نتیجه ش خلاص شدن من از این وضعیته ولی با دل شکسته م چیکار کنم ؟
صادقانه بگم جونگ کوک رو من فقط به عنوان کسی که باهاش زندگی میکردم دوس داشتم
هیچ وقت هیچ حسی بالاتر از اون نداشتم
هیچ وقت اونو به عنوان شوهر دوست پسر یا حتی دوست ندیدم
فقط به عنوان یه همخونه
به قول معروف شکست عشقی نخوردم ولی قلبم شکست
خودمو رسوندم به خیابون و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس
اونجا نشستم و به رو به روم خیره شدم
تهش چی میشه ؟
همه چی رو فراموش میکنم ؟
میرم دنبال زندگیم ؟
زندگی عادی ؟
نمیدونم چقد گذشته بود که یهو یه ماشین جلو ایستگاه اتوبوس نگه داشت
شیشه شو داد پایین با دیدن یونگی تعجب کردم
یونگی گعت سوار شو ا/ت
بلند شدم و با تعجب رفتم سمت ماشین و سوار شدم و گفتم تو اینجا چیکار میکنی ؟
یونگی گفت صبح فهمیدم که قراره از جونگ کوک جدا بشی به خاطر همین خودمو رسوندم که بیای پیش ما
با پوزخند گفتم پس من اخرین نفری بودم که فهمیدم
یونگی ماشینو راه انداخت و گفت زیاد ناراحت نباش
گفتم از اینکه قراره طلاق بگیرم ناراحت نیستم فقط از مدل برخورد جونگ کوک ... واقعا درکش نمیکنم
یونگی گفت مگه چطوری بود ؟
گفتم خیلی ازاد ... انگار که راحت شده ..... البته حق داره واقعا چون ازدواج مون اجباری بود و منم همچین حسی دارم ولی ناراحتم از اینکه فقط یه بازیچه بود
یونگی گفت خوشحالی از اینکه قراره طلاق بگیری ؟
گفتم حقیقتا نه ..... حس خیلی بدی داره !
یونگی گفت تو جونگ کوک رو نمیشناسی تو فقط جبهه ی خوب جونگ کوک رو دیدی .... بعد از رفتن تو مطمئنم قراره جونگ کوک دوباره دیوونه بشه
با تعجب بهش نگا کردم و گفتم یعنی چی ؟
یونگی گفت تو تنها کسی بودی و هستی که باعث شد جونگ کوک تغییر بکنه چون جونگ کوک فوق العاده عصبی و روانیه ..... به تو عادت داره و باهات راحته بهش حس مثبت میدی و با اینکه خودت هیچ تلاشی نمیکنی ولی حالشو خوب میکنی .... با رفتنت همه چی قراره خراب بشه !
با حرص گفتم پس اون ظاهرش چی بود ؟ حتی یه ذره ناراحتی توش دیده نمیشد !
یونگی با خنده گفت من بهش میگم غروری که از حد خودش گذشته و مطمئنم پشت اون قیافه ش یه ناراحتی بدی وجود داشته
گفتم مسخره ست واقعا !
یونگی گفت بهت نمیاد ازش متنفر باشی
گفتم متنفر نیستم فقط رفتاراش رو مخمه
یونگی گفت اون فقط به خاطر اینکه بازیچه ی دست هیونگ شیکه نمیتونه هیچ کاری بکنه به خاطر همین فقط میخواد هیونگ شیک رو بکشه .... اون نمیتونه باهات اونطوری که از تهش قلبش میخواد صحبت کنه نمیتونه حرفاش رو بهت بگه چون از هیونگ شیک میترسه .... جونگ کوک خیلی چیزا ازت میخواست و میخواد ولی به خاطر هیونگ شیک هیچ وقت نتونست به زبون بیاره به عنوان برادرش تنها کسی هستم که میتونم با دیدن قیافه ش و لحن حرفاش بفهمم ته قلبش چه خبره !
گفتم خب چه خبره ؟
یونگی با خنده گفت بزار خودش بهت بگه
پوکر گفتم ما قراره طلاق بگیریم
یونگی گفت دوباره میاد سراغت ...
صادقانه بگم جونگ کوک رو من فقط به عنوان کسی که باهاش زندگی میکردم دوس داشتم
هیچ وقت هیچ حسی بالاتر از اون نداشتم
هیچ وقت اونو به عنوان شوهر دوست پسر یا حتی دوست ندیدم
فقط به عنوان یه همخونه
به قول معروف شکست عشقی نخوردم ولی قلبم شکست
خودمو رسوندم به خیابون و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس
اونجا نشستم و به رو به روم خیره شدم
تهش چی میشه ؟
همه چی رو فراموش میکنم ؟
میرم دنبال زندگیم ؟
زندگی عادی ؟
نمیدونم چقد گذشته بود که یهو یه ماشین جلو ایستگاه اتوبوس نگه داشت
شیشه شو داد پایین با دیدن یونگی تعجب کردم
یونگی گعت سوار شو ا/ت
بلند شدم و با تعجب رفتم سمت ماشین و سوار شدم و گفتم تو اینجا چیکار میکنی ؟
یونگی گفت صبح فهمیدم که قراره از جونگ کوک جدا بشی به خاطر همین خودمو رسوندم که بیای پیش ما
با پوزخند گفتم پس من اخرین نفری بودم که فهمیدم
یونگی ماشینو راه انداخت و گفت زیاد ناراحت نباش
گفتم از اینکه قراره طلاق بگیرم ناراحت نیستم فقط از مدل برخورد جونگ کوک ... واقعا درکش نمیکنم
یونگی گفت مگه چطوری بود ؟
گفتم خیلی ازاد ... انگار که راحت شده ..... البته حق داره واقعا چون ازدواج مون اجباری بود و منم همچین حسی دارم ولی ناراحتم از اینکه فقط یه بازیچه بود
یونگی گفت خوشحالی از اینکه قراره طلاق بگیری ؟
گفتم حقیقتا نه ..... حس خیلی بدی داره !
یونگی گفت تو جونگ کوک رو نمیشناسی تو فقط جبهه ی خوب جونگ کوک رو دیدی .... بعد از رفتن تو مطمئنم قراره جونگ کوک دوباره دیوونه بشه
با تعجب بهش نگا کردم و گفتم یعنی چی ؟
یونگی گفت تو تنها کسی بودی و هستی که باعث شد جونگ کوک تغییر بکنه چون جونگ کوک فوق العاده عصبی و روانیه ..... به تو عادت داره و باهات راحته بهش حس مثبت میدی و با اینکه خودت هیچ تلاشی نمیکنی ولی حالشو خوب میکنی .... با رفتنت همه چی قراره خراب بشه !
با حرص گفتم پس اون ظاهرش چی بود ؟ حتی یه ذره ناراحتی توش دیده نمیشد !
یونگی با خنده گفت من بهش میگم غروری که از حد خودش گذشته و مطمئنم پشت اون قیافه ش یه ناراحتی بدی وجود داشته
گفتم مسخره ست واقعا !
یونگی گفت بهت نمیاد ازش متنفر باشی
گفتم متنفر نیستم فقط رفتاراش رو مخمه
یونگی گفت اون فقط به خاطر اینکه بازیچه ی دست هیونگ شیکه نمیتونه هیچ کاری بکنه به خاطر همین فقط میخواد هیونگ شیک رو بکشه .... اون نمیتونه باهات اونطوری که از تهش قلبش میخواد صحبت کنه نمیتونه حرفاش رو بهت بگه چون از هیونگ شیک میترسه .... جونگ کوک خیلی چیزا ازت میخواست و میخواد ولی به خاطر هیونگ شیک هیچ وقت نتونست به زبون بیاره به عنوان برادرش تنها کسی هستم که میتونم با دیدن قیافه ش و لحن حرفاش بفهمم ته قلبش چه خبره !
گفتم خب چه خبره ؟
یونگی با خنده گفت بزار خودش بهت بگه
پوکر گفتم ما قراره طلاق بگیریم
یونگی گفت دوباره میاد سراغت ...
۲۹.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.