The Dangerous Riddle p¹⁸
بچه ها با اینکه خسته بودند ولی بازم برای دیدن دیدن پوشه نسبتا ضخیم سبز رنگ دل تو دلشون نبود....همگی به اتاق پسرا رفتند چون اتاقشون نسبتا بزرگ تر بود.
لیسا بدون وقف وقت پرونده رو روی میز وسط مبلمان گذاشت و بچه ها هم دورش..
وقتی صفحه پوشه رو باز کردند با یه تلق مشکی مواجه شدند...انگار چیزی داخلش بود..
بدون صبر کیسه رو برعکس کردند که چند تا کاغذ و چند تا عکس و یه فوتوکارت ازش افتاد بیرون...
لیسا یکی از کاغذ ها رو برداشت...به تایلندی نوشته شده بود:
۱۲ آوریل ۲۰۰۲
روزنامه سری مقامات:
صبح امروز حوالی ساعات ۱۰ یکی از تاجر های آمریکایی_تایلندی، دزدیده شد و هیچ ردی ازش نمونده...
۱۴ آوریل ۲۰۰۲
امروز جنازه تاجر داخل یکی از پاساژ های قدیمی و دور افتاده بانکوک یافته شد...براساس تشخیص پزشک قانونی این مرد تقریبا۳۵ ساله توسط چاقو به شاهرگ به قتل رسیده...
۲ می ۲۰۰۲
دو سرقت و یک قتل در یکی از روستا های محروم و کم جمعیت بانکوک رخ داد...مقتول بعد از بررسی توسط پزشک قانونی در کشور تایلند دفن شد(به دلیل مسائل امنیتی)
جیمین یکی دیگه از کاغذ هارو برداشت و شروع به خوندنشون کرد... انگار یه دفتر خاطرات بود که سوخته بود!
۱۲ آگوست ۲۰۰۲
امروز پدرم، عزیزترین کسم رو از دست دادم...باورش سخت بود...مامورهای ویژه گرفتنش و با دستای خودشون دارش زدند...
ولی من قرار نیست ساکت بمونم من....۱۹ ساله برمیگردم...
تازه داستان میخواد شروع شه.. 😈
لیسا بدون وقف وقت پرونده رو روی میز وسط مبلمان گذاشت و بچه ها هم دورش..
وقتی صفحه پوشه رو باز کردند با یه تلق مشکی مواجه شدند...انگار چیزی داخلش بود..
بدون صبر کیسه رو برعکس کردند که چند تا کاغذ و چند تا عکس و یه فوتوکارت ازش افتاد بیرون...
لیسا یکی از کاغذ ها رو برداشت...به تایلندی نوشته شده بود:
۱۲ آوریل ۲۰۰۲
روزنامه سری مقامات:
صبح امروز حوالی ساعات ۱۰ یکی از تاجر های آمریکایی_تایلندی، دزدیده شد و هیچ ردی ازش نمونده...
۱۴ آوریل ۲۰۰۲
امروز جنازه تاجر داخل یکی از پاساژ های قدیمی و دور افتاده بانکوک یافته شد...براساس تشخیص پزشک قانونی این مرد تقریبا۳۵ ساله توسط چاقو به شاهرگ به قتل رسیده...
۲ می ۲۰۰۲
دو سرقت و یک قتل در یکی از روستا های محروم و کم جمعیت بانکوک رخ داد...مقتول بعد از بررسی توسط پزشک قانونی در کشور تایلند دفن شد(به دلیل مسائل امنیتی)
جیمین یکی دیگه از کاغذ هارو برداشت و شروع به خوندنشون کرد... انگار یه دفتر خاطرات بود که سوخته بود!
۱۲ آگوست ۲۰۰۲
امروز پدرم، عزیزترین کسم رو از دست دادم...باورش سخت بود...مامورهای ویژه گرفتنش و با دستای خودشون دارش زدند...
ولی من قرار نیست ساکت بمونم من....۱۹ ساله برمیگردم...
تازه داستان میخواد شروع شه.. 😈
۳۲.۰k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.