فیک کوک ( اعتماد)پارت۸۹
از زبان ا/ت
چشمام رو باز کردم سرم درد میکرد خِر خِر نفسام رو میشنیدم هوشیار تر شدم و نگاهم دادم به اطراف روی یه زمین سرد و سفت سیاه دراز کشیده بودم یا بهتره بگم پرتم کرده بودن
اینجا کجاست؟ دستم رو گذاشتم روی زمین و خودمو بالا کشیدم دیوارا سیاه بودن حتی کف هم سیاه بود و پر از گرد و خاک
گرد و خاکی که برای من ضرر داشت و هر لحظه باعث سرفه میشد...
پیراهن سفیدم کثیف شده بود جمعش کردم و بلند شدم چقدر بزرگ بود نمیزاشتم هیچ حسی بهم غلبه کنه باید محکم باشم نه اینکه بشینم زار بزنم
یه نفس گرفتم و گفتم : کسی اینجا نیست ؟ آهای با شمام عوضیاااا
صدای قدم هایی رو از سمت راستم شنیدم کی بود ؟
برگشتم سمتش که با کابوس شبام روبه رو شدم...هیونسا
بازم مثل همیشه خوشتیپ و مرتب بود اما من فکر میکردم جونگ کوک با اون گوش مالی که بهش داد ازمون دور بمونه
یه قدم عقب رفتم اما اون بهم نزدیک تر میشد
پوزخندی زد و گفت : فکر کردی میتونی ازم خلاص بشی ؟
گفتم : از من چی میخوای
دوباره لبخند دندون نمایی زد و به یه سمت دیگه نگاه کرد و گفت : خودتو
خودمو؟ چرا هرکس از راه میرسید منو میخواست چرا ؟ چون اموال پدرم و جایگاهی که حتی خودمم ازشون خبر نداشتم به اونا میرسید
دیگه هیچ حسی نداشتم نه ترس از اون نه ترس از هیچی
ثابت وایستادم و با غم تو چشمام بهش زل زدم و گفتم : خوبه دیگه هرکسی از راه میرسه یجور منو بازی میده تو هم جزو همونایی..همون آدمایی که فقط چشم به مال و اموال پدرم دارن میخوان ریاست باند مافیا رو بدست بگیرن تو هم از اونایی
بی معطلی گفت : آره از اونام ولی من فقط اونا رو نمیخوام تو رو هم میخوام
بالاخره بهم رسید و توی یک قدمیم وایستاد
گفتم : من تو رو نمیخوام به چیه تو اعتماد کنم ها ؟ به اینکه فقط قصدت سوءاستفاده کردن از منه ؟ من جونگ کوک رو دوست دارم کناره اون خوشحالم عاشقشم میدونی چرا چون بدون اینکه چیزه اضافه ای ازم بخواد ازم مراقبت کرد این چند ماه رو بدون اینکه چشم بدی بهم داشته باشه ولی تو این کار رو نکردی با چشم دوستی اومدی و میخواستی بدون رضایت خودم کاری جبران ناپذیر بکنی
در همین حین گوشیش زنگ خورد
با اعصبانیت گوشی رو از جیبش درآورد وقتی به صفحه گوشی نگاه کرد پوزخنده تمسخر آمیزی زد و صفحه گوشی رو گرفت سمته منو گفت : ببین عشقت داره زنگ میزنه فکر کنم تو بهانه خوبی واسه کشوندنش به اینجا باشی نه ؟
الان بود که ترس افتاد به جونم
گوشی رو چسبوند به گوشش و با لحن حال به هم زنی گفت : سلام رفیق
نمیدونم جونگ کوک بهش چی گفت که هیونسا خندید و بهم نگاه کرد و گفت : اتفاقا الان جلوم وایستاده
بعدش لحنش رو جدی کرد و گفت : اگر میتونی بیا پسش بگیر
بلافاصله بعد از گفتن این جملش داد زدم و گفتم : نیا جونگ کوک نیا اینجا
چشمام رو باز کردم سرم درد میکرد خِر خِر نفسام رو میشنیدم هوشیار تر شدم و نگاهم دادم به اطراف روی یه زمین سرد و سفت سیاه دراز کشیده بودم یا بهتره بگم پرتم کرده بودن
اینجا کجاست؟ دستم رو گذاشتم روی زمین و خودمو بالا کشیدم دیوارا سیاه بودن حتی کف هم سیاه بود و پر از گرد و خاک
گرد و خاکی که برای من ضرر داشت و هر لحظه باعث سرفه میشد...
پیراهن سفیدم کثیف شده بود جمعش کردم و بلند شدم چقدر بزرگ بود نمیزاشتم هیچ حسی بهم غلبه کنه باید محکم باشم نه اینکه بشینم زار بزنم
یه نفس گرفتم و گفتم : کسی اینجا نیست ؟ آهای با شمام عوضیاااا
صدای قدم هایی رو از سمت راستم شنیدم کی بود ؟
برگشتم سمتش که با کابوس شبام روبه رو شدم...هیونسا
بازم مثل همیشه خوشتیپ و مرتب بود اما من فکر میکردم جونگ کوک با اون گوش مالی که بهش داد ازمون دور بمونه
یه قدم عقب رفتم اما اون بهم نزدیک تر میشد
پوزخندی زد و گفت : فکر کردی میتونی ازم خلاص بشی ؟
گفتم : از من چی میخوای
دوباره لبخند دندون نمایی زد و به یه سمت دیگه نگاه کرد و گفت : خودتو
خودمو؟ چرا هرکس از راه میرسید منو میخواست چرا ؟ چون اموال پدرم و جایگاهی که حتی خودمم ازشون خبر نداشتم به اونا میرسید
دیگه هیچ حسی نداشتم نه ترس از اون نه ترس از هیچی
ثابت وایستادم و با غم تو چشمام بهش زل زدم و گفتم : خوبه دیگه هرکسی از راه میرسه یجور منو بازی میده تو هم جزو همونایی..همون آدمایی که فقط چشم به مال و اموال پدرم دارن میخوان ریاست باند مافیا رو بدست بگیرن تو هم از اونایی
بی معطلی گفت : آره از اونام ولی من فقط اونا رو نمیخوام تو رو هم میخوام
بالاخره بهم رسید و توی یک قدمیم وایستاد
گفتم : من تو رو نمیخوام به چیه تو اعتماد کنم ها ؟ به اینکه فقط قصدت سوءاستفاده کردن از منه ؟ من جونگ کوک رو دوست دارم کناره اون خوشحالم عاشقشم میدونی چرا چون بدون اینکه چیزه اضافه ای ازم بخواد ازم مراقبت کرد این چند ماه رو بدون اینکه چشم بدی بهم داشته باشه ولی تو این کار رو نکردی با چشم دوستی اومدی و میخواستی بدون رضایت خودم کاری جبران ناپذیر بکنی
در همین حین گوشیش زنگ خورد
با اعصبانیت گوشی رو از جیبش درآورد وقتی به صفحه گوشی نگاه کرد پوزخنده تمسخر آمیزی زد و صفحه گوشی رو گرفت سمته منو گفت : ببین عشقت داره زنگ میزنه فکر کنم تو بهانه خوبی واسه کشوندنش به اینجا باشی نه ؟
الان بود که ترس افتاد به جونم
گوشی رو چسبوند به گوشش و با لحن حال به هم زنی گفت : سلام رفیق
نمیدونم جونگ کوک بهش چی گفت که هیونسا خندید و بهم نگاه کرد و گفت : اتفاقا الان جلوم وایستاده
بعدش لحنش رو جدی کرد و گفت : اگر میتونی بیا پسش بگیر
بلافاصله بعد از گفتن این جملش داد زدم و گفتم : نیا جونگ کوک نیا اینجا
۱۹۲.۶k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.