👑💜
{رویای شیرین من}
پارت : 24
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو جائه :
با کنار رفتن پرده ها نور به صورتم خورد و پتو رو روی صورتم کشیدم که یکی از خدمتکار ها که خانم پیری بود اونو از روی صورتم کنار کشید و بقیه بلندم کردن که داد زدم :
- ای بابا می خوام بخوابم ولم کنید
ویو جین :
داشتم از کنار اتاق ولیعهد رد میشدم که دیدم دارن به زور از خواب بیدارش می کنن خندم گرفت چون صبحونه خورده بودم رفتم توی حیاط و همینجوری برای خودم می چرخیدم و نمی دونستم چی کار کنم ...
ویو جائه :
بعد از اینکه صبحونه خوردم رفتم توی محل تمرین که جین و دیدم شمشیر و برداشته و داره براندازش می کنه که گفتم :
- بلدی باهاش کار کنی؟
برگشت و گفت :
- اوه نه
- می خوای بهت یاد بدم؟
- باشه حداقل حوصلم سر جاش میاد
آروم بهش یاد میدادم و بعضی اوقات با دستم حرکاتش رو درست می کردم ، قدش خیلی ازم بلندتر بود برای همین مجبور بودم روی پنجه وایستم تا بتونم بهش برسم ...
ویو جین :
با اینکه پسر بود ولی قدش خیلی کوتاه بود وقتی روی پنجه وایمیستاد بهش خیره می شدم و وقتی متوجه میشد ازش نگاهم رو می دزدیدم ، همینجوری که بهم یاد می داد یهو یکی داد زد :
- سرورم پادشاه شما رو احضار کردن
و از ترس تعادلم رو از دست دادم و افتادم چون ولیعهد روبه روم بود روی اون افتادم که یه لحظه با چشمای گردو شده بهم نگاه کرد اما سریع خودم و جمع کردم و پاشدم .
وقتی ولیعهد رفت به این فکر کردم که چرا اینقدر قدش کوتاه بود ، اندام ظریفی دتشت مثل اینکه یه خانم باشه ، حالت چشم هاش با مردا اصلا جور در نمیومد صورت پری گونه ای داشت تا جایی که من وقتی دیدمش فکر کردم دختره !
رفتم داخل عمارت حوصلم سر رفته بود که محافظ شخصی ولیعهد اومد و گفت :
- ببینم ولیعهد رو ندیدید؟
- رفت پیش پادشاه
- آها ممنون
ویو جائه :
رفتم پیش پدربزرگ در زدم که گفت بیام تو اومدم داخل ، اتاق کارش خیلی قشنگ بود و میشد گفت حدود یک سوم اتاق کتابخونه بود :
- بشین
روی یکی از کاناپه ها نشستم که گفت :
- میدونی همه تو رو فقط به اسم ولیعهد کی شناسن و اینجوری صدات می کنن اما من می خوام تو رو واقعا ولیعهد و وارث این تاج و تخت اعلام کنم
- ام میدونید فقط از اومدن من سه روزه گذشته خیلی ضایع نیست اینکار؟
- من بعد از سالها پیدات کردم و قول داده بودم که اینکارو می کنم و الان می خوام عملیش کنم
- ولی من فقط 15 سالمه
- وقتی می خوام یکاری کنم دیگه به هیچی کاری ندارم مراسم یک هفته دیگس
- شوخیتون گرفته؟
- موقعی که 21 سالت شد تاج گذاری می کنی ( سن قانونی تو آمریکا 21 سالگیه و تو ایران 18 سالگی ) و تا اون موقع پرنس این خاندان هستی حالا اگر کاری باهام نداری می تونی بری
با عصبانیت از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم . همینجوری که با خودم غرغر می کردم خوردم به یک آدم گاو و کور :
- حداقل جلوتو نگاه کن
سرمو بالا آوردم و دیدم لورنه ، بلندم کرد و گفت :
- خوبید؟
- نه
- چرا؟
- پدربزرگم می خواد ولیعهد اعلامم کنه
- این که خوبه
- من 15 سالمه
- من 21 سالمه پس ازت بزرگترم
- اون دهن مبارک و زیپش و بکش
- تا کی؟
- تا عید
- ( وی پوکر فیس نگاه می کند )
- بابا تا من برم تو حالت آرومم زر زر نکن
رفتم داخل اتاقم و یه نامه برای استاد یونگ هو نوشتم و دادم لورن ببره ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
پارت : 24
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو جائه :
با کنار رفتن پرده ها نور به صورتم خورد و پتو رو روی صورتم کشیدم که یکی از خدمتکار ها که خانم پیری بود اونو از روی صورتم کنار کشید و بقیه بلندم کردن که داد زدم :
- ای بابا می خوام بخوابم ولم کنید
ویو جین :
داشتم از کنار اتاق ولیعهد رد میشدم که دیدم دارن به زور از خواب بیدارش می کنن خندم گرفت چون صبحونه خورده بودم رفتم توی حیاط و همینجوری برای خودم می چرخیدم و نمی دونستم چی کار کنم ...
ویو جائه :
بعد از اینکه صبحونه خوردم رفتم توی محل تمرین که جین و دیدم شمشیر و برداشته و داره براندازش می کنه که گفتم :
- بلدی باهاش کار کنی؟
برگشت و گفت :
- اوه نه
- می خوای بهت یاد بدم؟
- باشه حداقل حوصلم سر جاش میاد
آروم بهش یاد میدادم و بعضی اوقات با دستم حرکاتش رو درست می کردم ، قدش خیلی ازم بلندتر بود برای همین مجبور بودم روی پنجه وایستم تا بتونم بهش برسم ...
ویو جین :
با اینکه پسر بود ولی قدش خیلی کوتاه بود وقتی روی پنجه وایمیستاد بهش خیره می شدم و وقتی متوجه میشد ازش نگاهم رو می دزدیدم ، همینجوری که بهم یاد می داد یهو یکی داد زد :
- سرورم پادشاه شما رو احضار کردن
و از ترس تعادلم رو از دست دادم و افتادم چون ولیعهد روبه روم بود روی اون افتادم که یه لحظه با چشمای گردو شده بهم نگاه کرد اما سریع خودم و جمع کردم و پاشدم .
وقتی ولیعهد رفت به این فکر کردم که چرا اینقدر قدش کوتاه بود ، اندام ظریفی دتشت مثل اینکه یه خانم باشه ، حالت چشم هاش با مردا اصلا جور در نمیومد صورت پری گونه ای داشت تا جایی که من وقتی دیدمش فکر کردم دختره !
رفتم داخل عمارت حوصلم سر رفته بود که محافظ شخصی ولیعهد اومد و گفت :
- ببینم ولیعهد رو ندیدید؟
- رفت پیش پادشاه
- آها ممنون
ویو جائه :
رفتم پیش پدربزرگ در زدم که گفت بیام تو اومدم داخل ، اتاق کارش خیلی قشنگ بود و میشد گفت حدود یک سوم اتاق کتابخونه بود :
- بشین
روی یکی از کاناپه ها نشستم که گفت :
- میدونی همه تو رو فقط به اسم ولیعهد کی شناسن و اینجوری صدات می کنن اما من می خوام تو رو واقعا ولیعهد و وارث این تاج و تخت اعلام کنم
- ام میدونید فقط از اومدن من سه روزه گذشته خیلی ضایع نیست اینکار؟
- من بعد از سالها پیدات کردم و قول داده بودم که اینکارو می کنم و الان می خوام عملیش کنم
- ولی من فقط 15 سالمه
- وقتی می خوام یکاری کنم دیگه به هیچی کاری ندارم مراسم یک هفته دیگس
- شوخیتون گرفته؟
- موقعی که 21 سالت شد تاج گذاری می کنی ( سن قانونی تو آمریکا 21 سالگیه و تو ایران 18 سالگی ) و تا اون موقع پرنس این خاندان هستی حالا اگر کاری باهام نداری می تونی بری
با عصبانیت از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم . همینجوری که با خودم غرغر می کردم خوردم به یک آدم گاو و کور :
- حداقل جلوتو نگاه کن
سرمو بالا آوردم و دیدم لورنه ، بلندم کرد و گفت :
- خوبید؟
- نه
- چرا؟
- پدربزرگم می خواد ولیعهد اعلامم کنه
- این که خوبه
- من 15 سالمه
- من 21 سالمه پس ازت بزرگترم
- اون دهن مبارک و زیپش و بکش
- تا کی؟
- تا عید
- ( وی پوکر فیس نگاه می کند )
- بابا تا من برم تو حالت آرومم زر زر نکن
رفتم داخل اتاقم و یه نامه برای استاد یونگ هو نوشتم و دادم لورن ببره ...
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
۴.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.