Gate of hope &38
یویی پوزخندی زد و گفت:خسته نشدی؟!
هیونجین همینطور که داشت به راهش ادامه میداد گفت:نه سبکی فرشته ام!
یویی اینبار سرخ شد ولی با قطره بارونی که به صورتش برخورد کرد اونو از فکرا خارج کرد و باعث شد چشاشو از هیونجین گرفته و به آسمون خیره بشه..
یویی:هیون هیوننن بذار زمیننن بارون دارهه میبارهههه...
هیونجین یویی رو گذاشت زمین که بارون هم همزمان شروع کرد به باریدن..
یویی:هیونجین..
هیونجین:جانم؟
یویی دستشو برد جلو و ادامه داد:باهام میرقصی پرنسم؟
هیونجین خندید و گفت:مریض میشی یویی..
یویی:نمیشممم بشممم هم تو مراقبمییی!
هیونجین کتشو از تنش درآورد و به یویی داد با اینکه یویی مخالف بود و نمیخواست هیونجین مریض ولی به اسرار هیونجین پوشید
یویی:خب دیگه بهونه ای نداری برقصیم..
هیونجین خندید کمر یویی رو گرفت و محکم کشیدو به خودش چسبوند..
یویی:وایسااا بینم یه چیزی کمههه!
هیونجین فهمید گوشیشو از جیبش برداشتو آهنگ مورد علاقشو باز کرد..
"One of the girls"
همزمان به هم لبخند زده و شروع کردن به رقصیدن...
بارونی که شدید میباریدو همه جاشون خیس شده بود ولی برای هیچکدوم مهم نبود اونا فقط تو عشق همدیگه غرق شده بودن..
هیونجین میخندید یویی میخندید شما بخندین ادمین میخنده بیاین هممون بخندیم خوب؟:)
ریتم آهنگ و موج رقصشون و بارون اونارو از دنیای به دنیای دیگه وارد کرده بود:)
دنیایی که اسمش عشق بود!
اینجا جنی چقد قشنگ میگه...
"دستامو زنجیر کنو کلیدو بنداز دور
اون پسر میدونه چطوری منو تسلیمه خودش کنه:)
من دنیارو مجبور به دیدن خودم نمیکنم!
کل زندگیمو فقط برای بودن معامله کردم..
شماره یکه دنیام ولی هنوزم آزاد نیستم!
این رازیه که پیش خودم نگهش میدارم
تا وقتی که تموم نشه به آرامش نمیرسم
کل زندگیمو حروم کردم تا اینجا باشم:)!"
اون دو اونشب بهترین عشقو میان بهترین صحنه و صدا گذروندنو....
"سه پارت تا پایانی:)"
هیونجین همینطور که داشت به راهش ادامه میداد گفت:نه سبکی فرشته ام!
یویی اینبار سرخ شد ولی با قطره بارونی که به صورتش برخورد کرد اونو از فکرا خارج کرد و باعث شد چشاشو از هیونجین گرفته و به آسمون خیره بشه..
یویی:هیون هیوننن بذار زمیننن بارون دارهه میبارهههه...
هیونجین یویی رو گذاشت زمین که بارون هم همزمان شروع کرد به باریدن..
یویی:هیونجین..
هیونجین:جانم؟
یویی دستشو برد جلو و ادامه داد:باهام میرقصی پرنسم؟
هیونجین خندید و گفت:مریض میشی یویی..
یویی:نمیشممم بشممم هم تو مراقبمییی!
هیونجین کتشو از تنش درآورد و به یویی داد با اینکه یویی مخالف بود و نمیخواست هیونجین مریض ولی به اسرار هیونجین پوشید
یویی:خب دیگه بهونه ای نداری برقصیم..
هیونجین خندید کمر یویی رو گرفت و محکم کشیدو به خودش چسبوند..
یویی:وایسااا بینم یه چیزی کمههه!
هیونجین فهمید گوشیشو از جیبش برداشتو آهنگ مورد علاقشو باز کرد..
"One of the girls"
همزمان به هم لبخند زده و شروع کردن به رقصیدن...
بارونی که شدید میباریدو همه جاشون خیس شده بود ولی برای هیچکدوم مهم نبود اونا فقط تو عشق همدیگه غرق شده بودن..
هیونجین میخندید یویی میخندید شما بخندین ادمین میخنده بیاین هممون بخندیم خوب؟:)
ریتم آهنگ و موج رقصشون و بارون اونارو از دنیای به دنیای دیگه وارد کرده بود:)
دنیایی که اسمش عشق بود!
اینجا جنی چقد قشنگ میگه...
"دستامو زنجیر کنو کلیدو بنداز دور
اون پسر میدونه چطوری منو تسلیمه خودش کنه:)
من دنیارو مجبور به دیدن خودم نمیکنم!
کل زندگیمو فقط برای بودن معامله کردم..
شماره یکه دنیام ولی هنوزم آزاد نیستم!
این رازیه که پیش خودم نگهش میدارم
تا وقتی که تموم نشه به آرامش نمیرسم
کل زندگیمو حروم کردم تا اینجا باشم:)!"
اون دو اونشب بهترین عشقو میان بهترین صحنه و صدا گذروندنو....
"سه پارت تا پایانی:)"
۴۱.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.