دختری از جنس جاسوس(پارت29)
از زبان دامیان
یهو نمیدونم چیشد انگار هیچی رو نمیشنیدم نمیفهمیدم بعد چند ثانیه با شنیدن صدای گوشی انیا حالم خوب شد
من:اشغال بی لیاقت برا چی ولم کردی
انیا:تو خودتم من رو پیش هزارتا لات ول کردی
من:میخواستم کمک بیارم
انیا:میتونستی تغییر شکل بدی و ازم دفاع کنی
من:میتونستی دو روز دیگه بری خونتون
یهو انیا رو هل دادم و خورد به گوشی و جواب بکی رو داد وقتی اومد گوشی رو بزاره رو میز دستش خورد رو بلندگو
بکی:انیا انیا اونجا چه خبره
انیا:چه خبرته وحشی
من:فضولی پروی بیریخت
بکی:یاخدا دمتریوس انیا دامیان دعواشون شده
دمتریوس:از کجا میدونی
بکی:توضیح میدم الان مهم دامیان و انیا هستن
انیا:تو خیلی پرو و نمک نشناسی
من:عههههه واقعا یکی باید این رو به تو بگه که اصلا برات مهم نیس تا الان چقدر بخاطرت اذیت شدم
انیا:مثلا
من:اون روز کلاس ورزش توپ با سرعت نور خورد بهم
انیا:دیگه
من:بخاطرت کاردستیم ناتموم موند یه مشتی ازت خوردم که هنوز جاش درد میکنه بخاطرت از استلاها گذشتم
انیا:منظورت از اخری چی بود
من:خودت رو نزن به خنگی نفهم اون شیرینی رو میگم بخاطرت گلوله خوردم
انیا:خب ممنون ولی من که عذرخواهی کردم
یهو در باز شد
بکی:اینجا چه خبره
دمتریوس:داداشی بس کن
یهو انیا خیلی عصبی شد و مشت دوم رو بهم زد و طبق معمول من پرت شدم اون ور ولی کم نیاوردم پاشدم انیا رو هل دادم انیا هم خورد تو دیوار رو بیهوش شد
دمتریوس:دامیان بس دیگه
بکی:الاغ چه خبرته
یهو به خودم اومدم انیا رو که دیدم سریع رفتم پیشش و گفتم…
من:انیا ببخشید لطفا بیدار شو من نباید اون کار رو میکردم
دمتریوس:پاشو دامیان باید ببریمش بیمارستان دامیان زود باش بغلش کن ببریمش
(بیمارستان)
بکی:خانم دوست من اونهاش بیهوش شده کدوم اتاق ببریمش
خانمه:اتاق پنج
بکی:دامیان اتاق پنج زود باش
دامیان:خانم دکتر به من گفتن دوستم رو بیارم این اتاق
دکتر:بزارش اینجا
وقتی دامیان انیا رو گذاشت رو تخت گوشیش زنگ خورد
دکتر:پسرجان گوشی رو جواب بده اینجا بیمارستان صدا میکنه گوشیه
دامیان:چشم
ذهن دامیان:ای وای بابای انیاس باید جواب بدم ولی نه خبردار بشه کار من بوده میکشتم نمیشه باید جواب بدم
لوید:الو انیا
دامیان:سلام اقای فورجر
ذهن لوید:باز این پسره
لوید:سلام انیا کجاس
دامیان:ما...ما بیمارستانیم
لوید:برا چی
دامیان:خب...خب انیا بیهوش شده
لوید:ادرسش رو بفرست
دامیان:چشم فرستادم
لوید:الان میایم
دامیان:بکی من میرم پیش انیا
بکی:باشه
دامیان رفت تو اتای که انیا توش بود
دامیان:خانم دکتر میتونم اینجا بمونم پیشش
دکتر:حتما
دامیان نشست رو زمین پیش انیا و بغلش کرد و شروع کرد گریه کردن گفت...
دامیان:متأسفم همش تقصیر من بود متأسفم
از زبان انیا
یهو بیدار شدم دیدم یکی روم خوابیده در واقع بغلم کرده پاشدم و دامیان رو دیدم گفتم...
من:ببخشید تقصیر من بود که انقدر حالت بد شد الانم تب داری
دامیان:نه تقصیر من بود
انیا و دامیان:ببخشید
دکتر:شما هم رو دوست دارید خیلی هم این طور نیست
یهو نمیدونم چیشد انگار هیچی رو نمیشنیدم نمیفهمیدم بعد چند ثانیه با شنیدن صدای گوشی انیا حالم خوب شد
من:اشغال بی لیاقت برا چی ولم کردی
انیا:تو خودتم من رو پیش هزارتا لات ول کردی
من:میخواستم کمک بیارم
انیا:میتونستی تغییر شکل بدی و ازم دفاع کنی
من:میتونستی دو روز دیگه بری خونتون
یهو انیا رو هل دادم و خورد به گوشی و جواب بکی رو داد وقتی اومد گوشی رو بزاره رو میز دستش خورد رو بلندگو
بکی:انیا انیا اونجا چه خبره
انیا:چه خبرته وحشی
من:فضولی پروی بیریخت
بکی:یاخدا دمتریوس انیا دامیان دعواشون شده
دمتریوس:از کجا میدونی
بکی:توضیح میدم الان مهم دامیان و انیا هستن
انیا:تو خیلی پرو و نمک نشناسی
من:عههههه واقعا یکی باید این رو به تو بگه که اصلا برات مهم نیس تا الان چقدر بخاطرت اذیت شدم
انیا:مثلا
من:اون روز کلاس ورزش توپ با سرعت نور خورد بهم
انیا:دیگه
من:بخاطرت کاردستیم ناتموم موند یه مشتی ازت خوردم که هنوز جاش درد میکنه بخاطرت از استلاها گذشتم
انیا:منظورت از اخری چی بود
من:خودت رو نزن به خنگی نفهم اون شیرینی رو میگم بخاطرت گلوله خوردم
انیا:خب ممنون ولی من که عذرخواهی کردم
یهو در باز شد
بکی:اینجا چه خبره
دمتریوس:داداشی بس کن
یهو انیا خیلی عصبی شد و مشت دوم رو بهم زد و طبق معمول من پرت شدم اون ور ولی کم نیاوردم پاشدم انیا رو هل دادم انیا هم خورد تو دیوار رو بیهوش شد
دمتریوس:دامیان بس دیگه
بکی:الاغ چه خبرته
یهو به خودم اومدم انیا رو که دیدم سریع رفتم پیشش و گفتم…
من:انیا ببخشید لطفا بیدار شو من نباید اون کار رو میکردم
دمتریوس:پاشو دامیان باید ببریمش بیمارستان دامیان زود باش بغلش کن ببریمش
(بیمارستان)
بکی:خانم دوست من اونهاش بیهوش شده کدوم اتاق ببریمش
خانمه:اتاق پنج
بکی:دامیان اتاق پنج زود باش
دامیان:خانم دکتر به من گفتن دوستم رو بیارم این اتاق
دکتر:بزارش اینجا
وقتی دامیان انیا رو گذاشت رو تخت گوشیش زنگ خورد
دکتر:پسرجان گوشی رو جواب بده اینجا بیمارستان صدا میکنه گوشیه
دامیان:چشم
ذهن دامیان:ای وای بابای انیاس باید جواب بدم ولی نه خبردار بشه کار من بوده میکشتم نمیشه باید جواب بدم
لوید:الو انیا
دامیان:سلام اقای فورجر
ذهن لوید:باز این پسره
لوید:سلام انیا کجاس
دامیان:ما...ما بیمارستانیم
لوید:برا چی
دامیان:خب...خب انیا بیهوش شده
لوید:ادرسش رو بفرست
دامیان:چشم فرستادم
لوید:الان میایم
دامیان:بکی من میرم پیش انیا
بکی:باشه
دامیان رفت تو اتای که انیا توش بود
دامیان:خانم دکتر میتونم اینجا بمونم پیشش
دکتر:حتما
دامیان نشست رو زمین پیش انیا و بغلش کرد و شروع کرد گریه کردن گفت...
دامیان:متأسفم همش تقصیر من بود متأسفم
از زبان انیا
یهو بیدار شدم دیدم یکی روم خوابیده در واقع بغلم کرده پاشدم و دامیان رو دیدم گفتم...
من:ببخشید تقصیر من بود که انقدر حالت بد شد الانم تب داری
دامیان:نه تقصیر من بود
انیا و دامیان:ببخشید
دکتر:شما هم رو دوست دارید خیلی هم این طور نیست
۴.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.