پارت◇²⁵
کوک:اهم اهم ...اگع مارو قابل بدونید هستیم برای رقص ..
اروم برگشتم سمت صدا که کوک و دیدم با خنده قشنگ روی صورتش ...چقد خوشتیپ شده بود ...با اون موهاش که ریختشون یه ور صورتش خیلی خوب دل می برد ...
با لبخند گفتم:سلام ...شما هم اینجایید
به سمتمون قدم برداشت و وایساد جلو من
کوک:مگه من چن نفرم که جمع میبندی
به حرفش خندم گرفت
ا/ت:این برای احترام ...بالاخره من یه خدمتکارم و شما....
کوک:منم یه پسر خوشتیپ و پروم
با این حرفش خندم بلند تر شد با خنده ای که هنوز تو صدام بودم گفتم:خوشتیپ که بله ...پروم.... هستی
کوک با خنده:هییی...توقع داشتم تو تایید نکنی خیلی نامردی ..
جین:شما ...همو میشناسید..
کوک:خب عرضم به حضورتون که اشنایی زیبایی داشتیم ...والا ما خواستیم بیایم داخل خونه که این خانم فک کرد من..مممموووو..هوومیممیممی
ا/ت:یه روز که اومدن دنبال ارباب دیدمشون ...مگه ن
حرم تموم نشده بود که از دستم گاز گرفت ...
ا/ت:اخ...واسه چی گاز میگیری
کوک:اوهیییی...داشتم خفه میشدم ...چرا دهنم و میگیری
ا/ت:اخه داشتی چیز میگفتی ...حرف اضافه
کوک لپم و کشید و گفت: خعیل خب اینو میزارم پای حساب قبلیت ...گوگولی
جین با خنده ارومی گفت:خوش اومدی پسر
کوک:مرسی داداش ...بعد رو به یونجی گفت:امم افتخار اشنایی با چه بانویی و دارم ...
یونجی با تعجب داشت نگاش میکرد .. با خنده گفتم : یونجی دوستمه ....این اقام که میبینی دوست ارباب زاده ...
یونجی که اینگار تازه دوهزاریش افتاد گفت :اهااا بله خوشبختم ...
کوک:همچین
کوک:خببب...شنیدم یکی میخواست برقصه ..
ا/ت:اره من ولی تنهایی اصلا خوش نمیگذره ..
کوک:کی گفته تنهایی
بعد دستم و کشید و رفتیم وسط پیست رقص کلی رقصیدیم از خنده داشتم میمردم این پسر کاراش خیلی خنده دار بود ...وسط رقص یه دختر با ی لباس باز یعنی خیلی باز اومد سمتمون بی توجه به من رو به کوک گفت:اممم...تهیونگ نمیاد...
کوکم با همون عشوه جوابشو داد که از خنده ترکیدم: نه نمیاد...ایشون سر عملیاتن...
دختره با یه نیش خند اومد سمت کوک و روی سر شونش دست کشید و گفت:امم تو چقد بانمکی ...نظرت چیه امشب برا من باشی
بعد لپشو کشید ...ماشالا چه راحته ...
کوک:مجانی؟
دختر بلند شروع کرد خندیدن و گفت: چقد ؟
کوک: یه وون ...
دختره بلند تر خندید : چقد ارزونی خوشتیپ
...قبوله
بعد کروات کوک و گرفت و کشید سمت خودش و داشت میبردش...
با تعجب داشتم بهشون نگاه میکردم چه زود وا داد...
کوک:کجا؟
دختره:بریم به کارمون برسیم دیگ
کوک:خب همینجا برسیم
دختره:وسط این همه ادم
کوک:چه ایرادی داره خیلیم قشنگه ...چطوره اول با یه رقص شروع کنیم ..
دخترم از خدا خواسته سریع قبول کرد که کوک دستش تو دستاش گرفت و با اون دستش کمرش و گرفت ...همنجور اون وسط داشتم نگاشون میکردم ...که رقصشون شروع شد اول اروم بود ولی نمیدونم چرا یه دفعه ای تند شد جوری که حس کردم دختره داره به در و دیوار میخوره ...دیگ اخراش بود که دختره خم شد تا کوک بگیرش ولی دست کوک پشتش نرفت و افتاد زمین ....از خنده داشتم میمردم ...این چه کاری بود کرد ...رفتم سمتشون دیدم کوک داره حرف میزنه ...همنطور که دستش روی دهنش بود گفت: هییییی....دیدی چی شد ...یادم رفت بگیرمت ...
بعد بادستش زد روی پیشونیش و گفت: چقد من حواس پرتم ...چیزیتون که نشد
دیگ نا نداشتم اینقد خندیده بودم ...
کامنت❤
اروم برگشتم سمت صدا که کوک و دیدم با خنده قشنگ روی صورتش ...چقد خوشتیپ شده بود ...با اون موهاش که ریختشون یه ور صورتش خیلی خوب دل می برد ...
با لبخند گفتم:سلام ...شما هم اینجایید
به سمتمون قدم برداشت و وایساد جلو من
کوک:مگه من چن نفرم که جمع میبندی
به حرفش خندم گرفت
ا/ت:این برای احترام ...بالاخره من یه خدمتکارم و شما....
کوک:منم یه پسر خوشتیپ و پروم
با این حرفش خندم بلند تر شد با خنده ای که هنوز تو صدام بودم گفتم:خوشتیپ که بله ...پروم.... هستی
کوک با خنده:هییی...توقع داشتم تو تایید نکنی خیلی نامردی ..
جین:شما ...همو میشناسید..
کوک:خب عرضم به حضورتون که اشنایی زیبایی داشتیم ...والا ما خواستیم بیایم داخل خونه که این خانم فک کرد من..مممموووو..هوومیممیممی
ا/ت:یه روز که اومدن دنبال ارباب دیدمشون ...مگه ن
حرم تموم نشده بود که از دستم گاز گرفت ...
ا/ت:اخ...واسه چی گاز میگیری
کوک:اوهیییی...داشتم خفه میشدم ...چرا دهنم و میگیری
ا/ت:اخه داشتی چیز میگفتی ...حرف اضافه
کوک لپم و کشید و گفت: خعیل خب اینو میزارم پای حساب قبلیت ...گوگولی
جین با خنده ارومی گفت:خوش اومدی پسر
کوک:مرسی داداش ...بعد رو به یونجی گفت:امم افتخار اشنایی با چه بانویی و دارم ...
یونجی با تعجب داشت نگاش میکرد .. با خنده گفتم : یونجی دوستمه ....این اقام که میبینی دوست ارباب زاده ...
یونجی که اینگار تازه دوهزاریش افتاد گفت :اهااا بله خوشبختم ...
کوک:همچین
کوک:خببب...شنیدم یکی میخواست برقصه ..
ا/ت:اره من ولی تنهایی اصلا خوش نمیگذره ..
کوک:کی گفته تنهایی
بعد دستم و کشید و رفتیم وسط پیست رقص کلی رقصیدیم از خنده داشتم میمردم این پسر کاراش خیلی خنده دار بود ...وسط رقص یه دختر با ی لباس باز یعنی خیلی باز اومد سمتمون بی توجه به من رو به کوک گفت:اممم...تهیونگ نمیاد...
کوکم با همون عشوه جوابشو داد که از خنده ترکیدم: نه نمیاد...ایشون سر عملیاتن...
دختره با یه نیش خند اومد سمت کوک و روی سر شونش دست کشید و گفت:امم تو چقد بانمکی ...نظرت چیه امشب برا من باشی
بعد لپشو کشید ...ماشالا چه راحته ...
کوک:مجانی؟
دختر بلند شروع کرد خندیدن و گفت: چقد ؟
کوک: یه وون ...
دختره بلند تر خندید : چقد ارزونی خوشتیپ
...قبوله
بعد کروات کوک و گرفت و کشید سمت خودش و داشت میبردش...
با تعجب داشتم بهشون نگاه میکردم چه زود وا داد...
کوک:کجا؟
دختره:بریم به کارمون برسیم دیگ
کوک:خب همینجا برسیم
دختره:وسط این همه ادم
کوک:چه ایرادی داره خیلیم قشنگه ...چطوره اول با یه رقص شروع کنیم ..
دخترم از خدا خواسته سریع قبول کرد که کوک دستش تو دستاش گرفت و با اون دستش کمرش و گرفت ...همنجور اون وسط داشتم نگاشون میکردم ...که رقصشون شروع شد اول اروم بود ولی نمیدونم چرا یه دفعه ای تند شد جوری که حس کردم دختره داره به در و دیوار میخوره ...دیگ اخراش بود که دختره خم شد تا کوک بگیرش ولی دست کوک پشتش نرفت و افتاد زمین ....از خنده داشتم میمردم ...این چه کاری بود کرد ...رفتم سمتشون دیدم کوک داره حرف میزنه ...همنطور که دستش روی دهنش بود گفت: هییییی....دیدی چی شد ...یادم رفت بگیرمت ...
بعد بادستش زد روی پیشونیش و گفت: چقد من حواس پرتم ...چیزیتون که نشد
دیگ نا نداشتم اینقد خندیده بودم ...
کامنت❤
۱۲۵.۶k
۰۹ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.