پارت ۱۰
ا.ت رفت مشغول به کار شد تو این مدت فق داشت به حرفایه جونگ کوک فکر میکرد دید جونگ کوک اومده بیرون اونور وایساده بود و هواسش نبود که یکی داره از پشت میاد طرفش ا.ت که متوجهش شد سریع دوییدم جونگ کوکم برگشت اون فکر میکرد که میخواد بغلش کنه ا.ت پرید جلوش گرگینه با کلد سه تا گولوله تو بدن ا.ت خالی کرد یکی تو قلب یکی شیکم و یکی سینه ا.ت از دهنش خون اومد جونگ کوک اولش خشکش زد کوک:ا.تت ا.ت داشت میوفتاد که افتاد تو بغل جونگ کوک کوک:ا.ت چشماتو باز کن نه ا.ت هیششش چشماتو نمیبندیا ا.ت خواهش میکنم(با بغض) گرگینه فرار کرد جونگ کوک سریع ا.ت رو برد تو اتاق خودش و دکتر شخصی خودش رو صدا زد سریع اومد دکتر به کوک گفت که بره بیرون اما کوک نرفت همونجا موند دکتر به ا.ت سرم وصل کرد و تیر هارو از بدن ا.ت در آورد جونگ کوک خیلی نگران بود خوب عشقش جلو چشماش داشت جون میداد معلومه نگرانه دکتر زخم هایه ا.ت رو پانسمان کرد به خدمتکارا گفت که لباسشو عوض کنن و مجبور بود بره بیرون دکتر داشت با کوک حرف میزد کوک:دکتر حالش چطوره دکتر:من همه کاری که بود انجام دادم ارباب ولی ممکنه تا چند روز بهوش نیان و اینکه ممکنه قلبشونم مشکل پیدا کنه چون تیر قشنگ به قلبش خورده بود کوک:میتونی بری دکتر:چشم رفت کوک وارد اتاق ا.ت شد نشست رو تخت کنار ا.ت به چهره مظلومه ا.ت نگاه کرد کوک:چرا نجاتم دادی آخه جون من مهم تر از جون تو نبود ارزشی نداشت که بخوای جون با ارزشتو به خطر بندازی اگه طوریت شه زندگی همه اون گرگینه ها رو به آتیش میکشم
۴۳.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.