Part24
Part 24
رسیدیم به خونه رفتیم تو که همه با دیدن من تعجب کرده بودند که مامانم سریع اومد بغلم کرد دیگه خودتون تصور کنید همه بغلش کردن مامان باباش گریه کردن چون دلشون برا ات تنگ شده بود و اینا
تا این که نشستند
پ.ا :ات ما از تصمیمی که گرفتیم پشیمونیم نباید تو شرایط به این سختی قرارت میدادیم و دست خودته
پ.ت: اره دخترم تو دوست داری با تهیونگ ازدواج کنی
ات: راستش نمیدونم به وقت نیاز دارم
پ.ت: دخترم ۲ هفته چطوره
ات :اهوم خوبه
م.ا :بچه هاا بیان شام بخورین
همه: امدیمممم
غذا رو خوردیم و رفتیم بخوابیم عموم تا هفتهی دیگه خونمونه پس یعنی تهیونگ ام تو این یه هفته پیشمه
همه اتاق داشتن بجز تهیونگ که مامانم گفت تهیونگ پسرم تو برو پیش ات بخواب
ات :چییییییی نعععععع
م.ا :دخترم لطفا
ات :اما
م.ا: اما بی اما
ات: هوفف بیا بریم ته
تهیونگ: آنقدر خوشحال شدم میخواستم پیشش بخوابم هوووراااا
رسیدیم به خونه رفتیم تو که همه با دیدن من تعجب کرده بودند که مامانم سریع اومد بغلم کرد دیگه خودتون تصور کنید همه بغلش کردن مامان باباش گریه کردن چون دلشون برا ات تنگ شده بود و اینا
تا این که نشستند
پ.ا :ات ما از تصمیمی که گرفتیم پشیمونیم نباید تو شرایط به این سختی قرارت میدادیم و دست خودته
پ.ت: اره دخترم تو دوست داری با تهیونگ ازدواج کنی
ات: راستش نمیدونم به وقت نیاز دارم
پ.ت: دخترم ۲ هفته چطوره
ات :اهوم خوبه
م.ا :بچه هاا بیان شام بخورین
همه: امدیمممم
غذا رو خوردیم و رفتیم بخوابیم عموم تا هفتهی دیگه خونمونه پس یعنی تهیونگ ام تو این یه هفته پیشمه
همه اتاق داشتن بجز تهیونگ که مامانم گفت تهیونگ پسرم تو برو پیش ات بخواب
ات :چییییییی نعععععع
م.ا :دخترم لطفا
ات :اما
م.ا: اما بی اما
ات: هوفف بیا بریم ته
تهیونگ: آنقدر خوشحال شدم میخواستم پیشش بخوابم هوووراااا
۱۰.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.