➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑²⁵
جونگ کوک هم پشتش دست به کمر وایساده بود و نگا میکرد دکتر اومد و کنارم نشست و پرسید
_چته
_حالت تهوع دارم ، دلم درد میکنه ، بزارم غش کردم
_تا الان بالا هم اووردی؟؟
_اره
_خب
نبضم رو گرفت و بعد یه معاینه رو به جونگ کوک گفت
_خب الان این حدسی که من زدم نمیتونم بگم درسته یا نه باید چند روز بگذره تا کاملا مطمئن بشم
_عا خب الان چیکار کنیم که دردش کمتر بشه
_محض احتیاط میتونین از دارو های مثل همین مسکن استفاده کنن یه راه دیگه هم هست یه آزمایش بدن بیان بیمارستان خودم آزمایش میگیرم
_خب الان میتونه آزمایش بده؟
_چرا ک ن فقط باید بریم بیمارستان
_خب شما برین پایین تو ماشین ما میایم
دکتر رفت پایین جونگ کوک اومد سمتم دلم درد میکرد نمیتونستم راه برم اومد نزدیک و برآید استایل بغلم کرد و بردتم طبقه پایین (تو عمارت جونگ کوک نبودن تو همون مهمونی بودن هنوز) پر از آدم بود جونگ کوک بی تفاوت ازشون بردتم و تو ماشین گذاشتم سرمو گذاشت رو پاهاش یانگ رانندگی میکرد و دکتر هم جلو نشسته بود رفتیم بیمارستان جونگ کوک برآید استایل بغلم کرد و بردتم و روی یه تخت خوابوندم پرستار اومد بالای سرم به جونگ کوک همش نگا میکرد حالمو بد میکرد این کارش دست خودم نبود اسمش رو صدا زدم
_جونگ کوکی
_جانم
پرستار یه سروم بهم وصل کرد همش چپ چپ نگام میکرد بعد رفتنش جونگ کوک رفت دنبال دکتر این یه فرصت خوب برای فرار بود بلند شدم اینور اونورو نگاه میکردم رفتم بیرون از بیمارستان رفتم سمت خونه خاله میدویدم یهو زیر شکمم تیر کشید وایسادم درد زیر شکمم بیشتر و بیشتر میشد دو ذانو افتادم پایین و تمام بدنم به زمین کوبیده شد درد زیادی رو توی استخونای بدنم حس میکردم من میخواستم بلند شم نمیخوام دوباره برم تو اون عمارت کوفتی اون مرتیکه چشمام بسته شد و قدرت فکر کردنمو از دست دادم
_چته
_حالت تهوع دارم ، دلم درد میکنه ، بزارم غش کردم
_تا الان بالا هم اووردی؟؟
_اره
_خب
نبضم رو گرفت و بعد یه معاینه رو به جونگ کوک گفت
_خب الان این حدسی که من زدم نمیتونم بگم درسته یا نه باید چند روز بگذره تا کاملا مطمئن بشم
_عا خب الان چیکار کنیم که دردش کمتر بشه
_محض احتیاط میتونین از دارو های مثل همین مسکن استفاده کنن یه راه دیگه هم هست یه آزمایش بدن بیان بیمارستان خودم آزمایش میگیرم
_خب الان میتونه آزمایش بده؟
_چرا ک ن فقط باید بریم بیمارستان
_خب شما برین پایین تو ماشین ما میایم
دکتر رفت پایین جونگ کوک اومد سمتم دلم درد میکرد نمیتونستم راه برم اومد نزدیک و برآید استایل بغلم کرد و بردتم طبقه پایین (تو عمارت جونگ کوک نبودن تو همون مهمونی بودن هنوز) پر از آدم بود جونگ کوک بی تفاوت ازشون بردتم و تو ماشین گذاشتم سرمو گذاشت رو پاهاش یانگ رانندگی میکرد و دکتر هم جلو نشسته بود رفتیم بیمارستان جونگ کوک برآید استایل بغلم کرد و بردتم و روی یه تخت خوابوندم پرستار اومد بالای سرم به جونگ کوک همش نگا میکرد حالمو بد میکرد این کارش دست خودم نبود اسمش رو صدا زدم
_جونگ کوکی
_جانم
پرستار یه سروم بهم وصل کرد همش چپ چپ نگام میکرد بعد رفتنش جونگ کوک رفت دنبال دکتر این یه فرصت خوب برای فرار بود بلند شدم اینور اونورو نگاه میکردم رفتم بیرون از بیمارستان رفتم سمت خونه خاله میدویدم یهو زیر شکمم تیر کشید وایسادم درد زیر شکمم بیشتر و بیشتر میشد دو ذانو افتادم پایین و تمام بدنم به زمین کوبیده شد درد زیادی رو توی استخونای بدنم حس میکردم من میخواستم بلند شم نمیخوام دوباره برم تو اون عمارت کوفتی اون مرتیکه چشمام بسته شد و قدرت فکر کردنمو از دست دادم
۶۳.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.