هشتاد و یک where are you کجایی به روایت زیحا:
با انکه رزالین اینجا خوش است.کار هایی را که دوست دارد انجام می دهد، خودش است اما هنوز دلتنگ جیمین بود با اینکه به گفته خودش:"اینجا خیلی ارومم" ولی الی می دید که به دیوار اتاق عکس جیمین را زده است.روزی هم که برای اجاره خانه جواهراتش را فروخت، نگاهی به حلقه ی در دست چپش انداخت و ان را در نیاورد. یک شب هم با شنیدن صدای گریه از اتاق رزالین از خواب بیدار شده بود.
از طرفی یکی از دلایلی که الی را کمار رزالین نگه داشت،عذاب وجدان بود.او الان انقدر به رزالین نزدیک شده بود که نمی خواست دوستی اش را بهم بزند و بگوید که می داند انا دوست اوست.
دیدن رزالین در چنین شرایطی برای الی سخت است.الی که حالا او را نزدیکتر از خواهرش می داند و دوست دارد.
" امروز قراره شلوغ بشه،اره؟"
پشت فرمان نشسته و پنجره کنارش را پایین می کشد.
"اوهوم. خیلی."
افتاب پرنور تر از همیشه می تابد.رزالین چشم هایش را ریز کرده تا خیابان را بهتر ببیند.
"حالت خوبه رز؟"
یک لحظه به الی نگاه میکند و لبخند میزند.
"حالم؟"
و دوباره چشمش به جلو خیره می شود.
"حالم..."
نفس عمیقی با صدای بلند می کشد و دیگر چیزی نمی گوید.الی بعد از دو دقیقه می فهمد که با دهان باز به او خیره شده تا افکارش را بخواند.
"امروز ازم فیلم نگیر الی."
به ماشین جلویی بوق می زند.سرش را از پنجره بیرون می برد و چیزی با صدای بلند به راننده می گوید.(الی در یادگیری زبان تبحر نداشت برعکس رزالین. الی فکر کرد در سوودا استعداد های رزالین کشف می شود.)
"چرا؟"
رزالین دوباره بوق می زند.
"طرفدار ها فیلم های تو رو درخواست کردن."
ماشین جلویی کنار می رود و رزالین راستای خیابان را طی می کند.
"میخوام از امروز لذت ببرم.اخرین اجرای امساله."
"مگه چندمه؟"
"بیست و هفتم."
عینکش را از داشبورد در می اورد و روی نوک بینی اش می گذارد.
"چقدر امسال زود گذشت."
ترمز می گیرد و پشت چراغ قرمز می ایستد.با اینکه به ماشین های جلو نگاه میکند اما از جلوی چشم هایش خاطرات می گذرد.خاطرات یک سال گذشته...تا دو ماه پیش کنار مَردش بود اما الان در یک کشور در استرالیا، درست که حس ازادی می کرد و خودش بود ولی جای جیمین کنار او خالی بود.خالی تر از همیشه.
"باشه.مشکلی نیست."
"ممنونم الی."
از طرفی یکی از دلایلی که الی را کمار رزالین نگه داشت،عذاب وجدان بود.او الان انقدر به رزالین نزدیک شده بود که نمی خواست دوستی اش را بهم بزند و بگوید که می داند انا دوست اوست.
دیدن رزالین در چنین شرایطی برای الی سخت است.الی که حالا او را نزدیکتر از خواهرش می داند و دوست دارد.
" امروز قراره شلوغ بشه،اره؟"
پشت فرمان نشسته و پنجره کنارش را پایین می کشد.
"اوهوم. خیلی."
افتاب پرنور تر از همیشه می تابد.رزالین چشم هایش را ریز کرده تا خیابان را بهتر ببیند.
"حالت خوبه رز؟"
یک لحظه به الی نگاه میکند و لبخند میزند.
"حالم؟"
و دوباره چشمش به جلو خیره می شود.
"حالم..."
نفس عمیقی با صدای بلند می کشد و دیگر چیزی نمی گوید.الی بعد از دو دقیقه می فهمد که با دهان باز به او خیره شده تا افکارش را بخواند.
"امروز ازم فیلم نگیر الی."
به ماشین جلویی بوق می زند.سرش را از پنجره بیرون می برد و چیزی با صدای بلند به راننده می گوید.(الی در یادگیری زبان تبحر نداشت برعکس رزالین. الی فکر کرد در سوودا استعداد های رزالین کشف می شود.)
"چرا؟"
رزالین دوباره بوق می زند.
"طرفدار ها فیلم های تو رو درخواست کردن."
ماشین جلویی کنار می رود و رزالین راستای خیابان را طی می کند.
"میخوام از امروز لذت ببرم.اخرین اجرای امساله."
"مگه چندمه؟"
"بیست و هفتم."
عینکش را از داشبورد در می اورد و روی نوک بینی اش می گذارد.
"چقدر امسال زود گذشت."
ترمز می گیرد و پشت چراغ قرمز می ایستد.با اینکه به ماشین های جلو نگاه میکند اما از جلوی چشم هایش خاطرات می گذرد.خاطرات یک سال گذشته...تا دو ماه پیش کنار مَردش بود اما الان در یک کشور در استرالیا، درست که حس ازادی می کرد و خودش بود ولی جای جیمین کنار او خالی بود.خالی تر از همیشه.
"باشه.مشکلی نیست."
"ممنونم الی."
۴.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.