فیک جیمین*part ²³*
★ویو ات(بعد از قرنی ویو رو عوض کردم🙂)★
با پیام آخرش، خنده م رفته بود هوا...چطوری میتونه انقد کیوت و در عین حال ددی باشه، هوم؟...
دوباره با ذوق و شوق و به سرعت، دستامو روی کیبورد گوشیم حرکت دادم و شروع به تایپ کردم...
«یااا جیمینا...معلومه که من بیشتر دلم تنگ شده....🥺»
به سرعت پیامم سین خورد و واژه تایپینگ از طرفش اومد، که خوب...با انتظار به صفحه گوشیم زل زده بودم تا جوابشو ببینم
«احتمالا این بحث کی بیشتر دلتنگ شده قرار نیست تمومی داشته باشه😁ولی یادت نره که حداقل من بیشتر دوستت دارم:)»
داشتم پیامش رو میخوندم که پیام دیگه ای از طرفش اومد
«اوه بیبی...گوشیم شارژ نداره...ببخشید...مجبورم برم...»
یا خوندنش، سریع سریع تایپ کردم
«باشه باشه...مواظب خودت باش و اگه خسته بودی استراحت کن...عجله و بی احتیاطی هم نکنیا...باشه؟...»
«چشم چشم اتم...پس فعلا مواظب خودت باشیااا...»
و بعد، دیدم که آفلاین شد...آهی کشیدم... یکم بغض کرده بودم...ولی حتما گوشیش خاموش شده بود...زیر لب «مواظب باش»ی زمزمه کردم و گوشیم رو کناری گذاشتم...شاید الان تنها چیزی که میتونست فکر آشفته م رو آروم کنه، یه دوش کوتاه باشه...به یه دوش حداقل 10 دقیقه ای نیاز داشتم...پس وسایلام و لباس و حوله برداشتم و به سمت حموم نسبتا بزرگ گوشه اتاق حرکت کردم...
★ویو هه جی★
وای خدایا..دلم میخواست بکشمش! یعنی چی که سر همچین چیز مسخره ای اونطوری باهام حرف زد؟...هووووف بلند و صدا داری کشیدم و با سعی در نادید گرفتن غرغرای اون مردک مسخره، به سمت قسمتی از آشپزخونه هتل که میزهای بار داشت حرکت کردم...کلا دو تا میز مونده بود...ببینم،اصلا چیزی مونده بود که روی اونا نزارن؟!...از انواع شراب و نوشیدنی و شیرینی و چای و دمنوش گرفته تا سوسیس و کالباس های با کیفیت و گرون قیمت...حتی خاویار هم بود...خدایا..چطوری یه آدم میتونه اینارو بخوره؟!!!اونم اینایی که انقدر هندسام و اهل رژیمن؟ :/
بگذریم...روی کاغذ های روی میز ها، شماره اتاق مربوطه شون نوشته شده بود...اتاق های 258 و 259...یه لحظه واستا! مگه 259 اتاق اون دختره عفریته نبود؟!!!! هووووف...با هک کردن گوشی نامجون شی، تونسته بودم بفهمم هر اتاق مال کیه...و این عالی بود...مگه نه؟...من میتونم مستقیما برم اتاق 259 و کار اون روانیو تموم کنم...پوزخندی از روی خوشحالی این موضوع به لب هام نشست...میزهای بار رو به سختی دنبال خودم می کشیدم...میزا سنگین بودن و واقعا باعث میشدن کمرم درد بگیره...اما خوب...ارزشش رو داشت!...من بلاخره بعد از چندین سال میتونستم انتقام کاری که با قلبم کرده بود رو ازش بگیرم...(ات بدبخت...بچه م هیچ کار نکرده:/حالا چه گیریه حتما انتقام بگیری لعنتییییی)
به سمت آسانسور نسبتا بزرگی که اون سمت راهروی زیر زمین بود قدم برداشتم...فکر نمی کردم همه چیز توی زیر زمین هتل باشه...و همین طور فکر نمی کردم یه هتل بتونه این همه کارکن داشته باشه...آخه فقط دور و ور من 100 نفر از کارکنا ریخته بودن...همینطور میز های بار رو با خودم می کشیدم، به هدف بزرگی که داشتم فکر می کردم...قلبم به شدت خودشو به قفسه سینه م می کوبوند و این تپش به قدری بود که تا حدی حتی بودن قلبمو حس نمی کردم...این لعنتی هنوز برای سونگ هو می تپید...همون سونگ هویی که پارک ات ازم گرفتش! چطوریه که هنوز نتونستم فراموشش کنم؟...وای کانگ هه جی! الان وقت این فکراس؟!
با چهره خنثی همیشگیم وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه 15 ام، یعنی طبقه آخر، که کلا 8 تا اتاق داشت و هفت تاش برای اون 8 نفر رزرو شده بود رو فشار دادم...
اسلاید دو:طرح میزای بار
پ.ن:مطمئنی باره سوداشی؟؟؟😅
#فیک
#جیمین
#بی_تی_اس
با پیام آخرش، خنده م رفته بود هوا...چطوری میتونه انقد کیوت و در عین حال ددی باشه، هوم؟...
دوباره با ذوق و شوق و به سرعت، دستامو روی کیبورد گوشیم حرکت دادم و شروع به تایپ کردم...
«یااا جیمینا...معلومه که من بیشتر دلم تنگ شده....🥺»
به سرعت پیامم سین خورد و واژه تایپینگ از طرفش اومد، که خوب...با انتظار به صفحه گوشیم زل زده بودم تا جوابشو ببینم
«احتمالا این بحث کی بیشتر دلتنگ شده قرار نیست تمومی داشته باشه😁ولی یادت نره که حداقل من بیشتر دوستت دارم:)»
داشتم پیامش رو میخوندم که پیام دیگه ای از طرفش اومد
«اوه بیبی...گوشیم شارژ نداره...ببخشید...مجبورم برم...»
یا خوندنش، سریع سریع تایپ کردم
«باشه باشه...مواظب خودت باش و اگه خسته بودی استراحت کن...عجله و بی احتیاطی هم نکنیا...باشه؟...»
«چشم چشم اتم...پس فعلا مواظب خودت باشیااا...»
و بعد، دیدم که آفلاین شد...آهی کشیدم... یکم بغض کرده بودم...ولی حتما گوشیش خاموش شده بود...زیر لب «مواظب باش»ی زمزمه کردم و گوشیم رو کناری گذاشتم...شاید الان تنها چیزی که میتونست فکر آشفته م رو آروم کنه، یه دوش کوتاه باشه...به یه دوش حداقل 10 دقیقه ای نیاز داشتم...پس وسایلام و لباس و حوله برداشتم و به سمت حموم نسبتا بزرگ گوشه اتاق حرکت کردم...
★ویو هه جی★
وای خدایا..دلم میخواست بکشمش! یعنی چی که سر همچین چیز مسخره ای اونطوری باهام حرف زد؟...هووووف بلند و صدا داری کشیدم و با سعی در نادید گرفتن غرغرای اون مردک مسخره، به سمت قسمتی از آشپزخونه هتل که میزهای بار داشت حرکت کردم...کلا دو تا میز مونده بود...ببینم،اصلا چیزی مونده بود که روی اونا نزارن؟!...از انواع شراب و نوشیدنی و شیرینی و چای و دمنوش گرفته تا سوسیس و کالباس های با کیفیت و گرون قیمت...حتی خاویار هم بود...خدایا..چطوری یه آدم میتونه اینارو بخوره؟!!!اونم اینایی که انقدر هندسام و اهل رژیمن؟ :/
بگذریم...روی کاغذ های روی میز ها، شماره اتاق مربوطه شون نوشته شده بود...اتاق های 258 و 259...یه لحظه واستا! مگه 259 اتاق اون دختره عفریته نبود؟!!!! هووووف...با هک کردن گوشی نامجون شی، تونسته بودم بفهمم هر اتاق مال کیه...و این عالی بود...مگه نه؟...من میتونم مستقیما برم اتاق 259 و کار اون روانیو تموم کنم...پوزخندی از روی خوشحالی این موضوع به لب هام نشست...میزهای بار رو به سختی دنبال خودم می کشیدم...میزا سنگین بودن و واقعا باعث میشدن کمرم درد بگیره...اما خوب...ارزشش رو داشت!...من بلاخره بعد از چندین سال میتونستم انتقام کاری که با قلبم کرده بود رو ازش بگیرم...(ات بدبخت...بچه م هیچ کار نکرده:/حالا چه گیریه حتما انتقام بگیری لعنتییییی)
به سمت آسانسور نسبتا بزرگی که اون سمت راهروی زیر زمین بود قدم برداشتم...فکر نمی کردم همه چیز توی زیر زمین هتل باشه...و همین طور فکر نمی کردم یه هتل بتونه این همه کارکن داشته باشه...آخه فقط دور و ور من 100 نفر از کارکنا ریخته بودن...همینطور میز های بار رو با خودم می کشیدم، به هدف بزرگی که داشتم فکر می کردم...قلبم به شدت خودشو به قفسه سینه م می کوبوند و این تپش به قدری بود که تا حدی حتی بودن قلبمو حس نمی کردم...این لعنتی هنوز برای سونگ هو می تپید...همون سونگ هویی که پارک ات ازم گرفتش! چطوریه که هنوز نتونستم فراموشش کنم؟...وای کانگ هه جی! الان وقت این فکراس؟!
با چهره خنثی همیشگیم وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه 15 ام، یعنی طبقه آخر، که کلا 8 تا اتاق داشت و هفت تاش برای اون 8 نفر رزرو شده بود رو فشار دادم...
اسلاید دو:طرح میزای بار
پ.ن:مطمئنی باره سوداشی؟؟؟😅
#فیک
#جیمین
#بی_تی_اس
۷.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.