فیک ١٣
خورد به کوک
کوک سریع هانول بغل کرد اولین باری بود که این دخترتو بغل میکرد بوی تنه دختر جوری بود که هیچ مردی حاضر نبود
ولش کنه کوک که همینطوری دخترک رو بغل کرد یادش نبود
که هانول داره صداش میزنه
هانول:هی منو بزار زمین
کوک:باشه
هانول :حواست کجاست
کوک خم شد رفت دمع گوشه دخترک گفت
کوک:حواست باشه داری از حد و مرزت بیرون میری (سرد و بم
هانول:میشه ....
ته:بزارش زمین دیگه
کوک:باشه
پسرک دخترکو گذاشت زمین و رفت سمته ته رفت و غذارو از دستش گرفت و رفت سمته سمت میز و در پلاستیکو باز کرد آروم غذاها رو گذاشت روی میز رو به بقیه کرد و گفت
کوک:مگه نمیخوایم بیایم غذا بخوریم من که گشنمه
همگی به سمت میز رفتند و نشستن ته به هانول اشاره کرد که بیاد کنار خودش بشینه وقتی نشست
همگی شروع کردم به خوردن غذا سکوت وحشتناکی در غذا که سونا گفت
سونا : کی میخوای از اینجا برین خیلی مزاحمین
کوک: انقدر اوقات عاشقونتونو خراب کردیم نه
ته: خیلی... هانول تو چرا حرف نمیزنی
هانول:چی بگم هعی
ته :ساعت ٢تاکسی میگیرم برو خونه
هانول:باشه
ته:بعد از بیا اتاقم
هانول:اوکی
وقتی همگی غذاشونو خوردن ته بلند شد رفت کمی بعد هانول رفت کوک کمی شک کرده چرا ته اینطوری با هانول صحبت کرد
ولی بخیال شد و رفت سمته مبل نشست تا کمی چرت بزنه
ویو هانول
بعد غذا ته رفت اتاقش بعد منم رفتم سمته اتاقش نمیدونم چرا اینطوری حرف زد
رفتم سمت در اتاق و در زدم
صدای ته اومد
ته:بیا
درو باز کردم رفتم سمتش و گفتم
هانول:چی شده
ته:حق نداری سمتته کوک بزی (جدی
هانول: اینطوری شدی
ته:وقتی میگم باید گوش کنی من صلاحتو میخوام فهمیدی
هامول:اره
ته:آماده شو برو دمه در تاکسی منتظره
هانول؛باشه
از اتاق زدم بیرون حالا انگار عاشقه چشمو ابرویکوکم
پایین دیدم کوک روی مبل خوابیدمد
روی میز کنار کوک کیفمو برداشتم رفتم که
....
بچهها لایک کنید
کوک سریع هانول بغل کرد اولین باری بود که این دخترتو بغل میکرد بوی تنه دختر جوری بود که هیچ مردی حاضر نبود
ولش کنه کوک که همینطوری دخترک رو بغل کرد یادش نبود
که هانول داره صداش میزنه
هانول:هی منو بزار زمین
کوک:باشه
هانول :حواست کجاست
کوک خم شد رفت دمع گوشه دخترک گفت
کوک:حواست باشه داری از حد و مرزت بیرون میری (سرد و بم
هانول:میشه ....
ته:بزارش زمین دیگه
کوک:باشه
پسرک دخترکو گذاشت زمین و رفت سمته ته رفت و غذارو از دستش گرفت و رفت سمته سمت میز و در پلاستیکو باز کرد آروم غذاها رو گذاشت روی میز رو به بقیه کرد و گفت
کوک:مگه نمیخوایم بیایم غذا بخوریم من که گشنمه
همگی به سمت میز رفتند و نشستن ته به هانول اشاره کرد که بیاد کنار خودش بشینه وقتی نشست
همگی شروع کردم به خوردن غذا سکوت وحشتناکی در غذا که سونا گفت
سونا : کی میخوای از اینجا برین خیلی مزاحمین
کوک: انقدر اوقات عاشقونتونو خراب کردیم نه
ته: خیلی... هانول تو چرا حرف نمیزنی
هانول:چی بگم هعی
ته :ساعت ٢تاکسی میگیرم برو خونه
هانول:باشه
ته:بعد از بیا اتاقم
هانول:اوکی
وقتی همگی غذاشونو خوردن ته بلند شد رفت کمی بعد هانول رفت کوک کمی شک کرده چرا ته اینطوری با هانول صحبت کرد
ولی بخیال شد و رفت سمته مبل نشست تا کمی چرت بزنه
ویو هانول
بعد غذا ته رفت اتاقش بعد منم رفتم سمته اتاقش نمیدونم چرا اینطوری حرف زد
رفتم سمت در اتاق و در زدم
صدای ته اومد
ته:بیا
درو باز کردم رفتم سمتش و گفتم
هانول:چی شده
ته:حق نداری سمتته کوک بزی (جدی
هانول: اینطوری شدی
ته:وقتی میگم باید گوش کنی من صلاحتو میخوام فهمیدی
هامول:اره
ته:آماده شو برو دمه در تاکسی منتظره
هانول؛باشه
از اتاق زدم بیرون حالا انگار عاشقه چشمو ابرویکوکم
پایین دیدم کوک روی مبل خوابیدمد
روی میز کنار کوک کیفمو برداشتم رفتم که
....
بچهها لایک کنید
۲۴.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.