فیک پرنسس مافیا Part 26
فیک پرنسس مافیا Part 26
تا خود عمارت همینجوری داشتم نگاش میکردم که راننده گفت رسیدیم خوبه جای خوشگلی بود ا.ت رو بغل کردم رفتم سمت عمارت از قبل همه چیو آماده کرده بودن چند تا خدمتکار هم بودن انگار بابا اینارو اینجا گذاشته ببینه ما باهم چیکار میکنیم متأسفانه دوباره تو یه اتاقیم ا.ت خانم البته برای من خوبه چون میتونم نقشمو اجرا کنم
رفتم ا.ت رو گذاشتم تو یکی از اتاقا که به نظر میرسید برا ما باشه ا.ت رو گذاشتم رو تخت خودم هم رفتم پایین یکم گشنم بود برای همین گفتم یه چیزی برام درست کنن
بعد اینکه غذارو خوردم حوصله ام سر رفته بود که
گفتم من که قبلاً پاریس آمدم پس برم یه دوری بزنم بیام
رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم
...........................................................
(ا.ت ویو )
کم کم چشمام و باز کردم همه جا تاریک بود کم کم ویندوزم بالا آمد نگاه کردم ساعت چنده چییییییییییییییییییی
ساعت پنج عصره مطمئنم شب نمیتونم بخوابم هوففففف اصن کی آمدم اینجا چرا چیزی یادم نی کی منو آورد اینجا
از روی تخت بلند شدم رفتم سمت طبقه پایین رفتم تو آشپزخونه دیدم چند تا خدمتکار مشغول درست کردن غذان خوبه خودمم حال آشپزی نداشتم امروز چرا آنقدر بی حال شدم ای خداااا گفتم که یه شیر قهوه درست کنن وقتی داشتم میخوردم یاد تهیونگ افتادم
+:تهیونگ کجاست؟
خدمتکار:ارباب رفتن بیرون
+:باشه
پس چرا منو نبرد(خانوم مگه تو از خواب بیدار می شدی؟)
میخواستم برم بهش زنگ بزنم که خودش امد
تا خود عمارت همینجوری داشتم نگاش میکردم که راننده گفت رسیدیم خوبه جای خوشگلی بود ا.ت رو بغل کردم رفتم سمت عمارت از قبل همه چیو آماده کرده بودن چند تا خدمتکار هم بودن انگار بابا اینارو اینجا گذاشته ببینه ما باهم چیکار میکنیم متأسفانه دوباره تو یه اتاقیم ا.ت خانم البته برای من خوبه چون میتونم نقشمو اجرا کنم
رفتم ا.ت رو گذاشتم تو یکی از اتاقا که به نظر میرسید برا ما باشه ا.ت رو گذاشتم رو تخت خودم هم رفتم پایین یکم گشنم بود برای همین گفتم یه چیزی برام درست کنن
بعد اینکه غذارو خوردم حوصله ام سر رفته بود که
گفتم من که قبلاً پاریس آمدم پس برم یه دوری بزنم بیام
رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم
...........................................................
(ا.ت ویو )
کم کم چشمام و باز کردم همه جا تاریک بود کم کم ویندوزم بالا آمد نگاه کردم ساعت چنده چییییییییییییییییییی
ساعت پنج عصره مطمئنم شب نمیتونم بخوابم هوففففف اصن کی آمدم اینجا چرا چیزی یادم نی کی منو آورد اینجا
از روی تخت بلند شدم رفتم سمت طبقه پایین رفتم تو آشپزخونه دیدم چند تا خدمتکار مشغول درست کردن غذان خوبه خودمم حال آشپزی نداشتم امروز چرا آنقدر بی حال شدم ای خداااا گفتم که یه شیر قهوه درست کنن وقتی داشتم میخوردم یاد تهیونگ افتادم
+:تهیونگ کجاست؟
خدمتکار:ارباب رفتن بیرون
+:باشه
پس چرا منو نبرد(خانوم مگه تو از خواب بیدار می شدی؟)
میخواستم برم بهش زنگ بزنم که خودش امد
۶.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.