𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹⁹and¹⁰⁰
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹⁹and¹⁰⁰
chapter②
finish
وضعیت مافیای کوک خوبه و همه چی تو عمارت مرتبه....
جنگ کوک و تهیونگ هم تموم شده و قضیه ۱۹ سالگی من برطرف.....
کوک: اتتتت
ات: چیههه اومدمممم
بلند شدم و به سمت کوکی که با یه دستش جیهون رو تو بغلش گرفته و با اون یکی دست دکمه های لباسشو میبنده مواجه شدم...
کوک: من دیرم شده*آبریزش بینی*
جیهون رو تو بغلم گذاشت و لپ جیهون رو بوسید و بوسه ای تم به پیشونی من زد...
کوک: خدافظ فرشته های من
ات: خدافظ*پوزخند*
جیهون رو روی تخت گذاشتم....
میخواستم غذای آقا میوی مردمون که دیگه بزرگ شده رو بدم که جیهون زد زیر گریه....
بغلش کردم و باجیهون غذا رو به میو دادم.....
تلفنم زنگ خورد برش داشتم.....
[مکلامه]
ات: بله؟
هانا: ات میای بریم بیرون؟
ات: فکر نکنم کوک بیرونه جیهون هم اذیت میکنه
تهیونگ: خانمممم جئوننن اتتت، بیااااا بریمممم بیروننن
هانا: شنیدی که تهیونگ چی گفت*خنده*
ات: باشه *خنده*
هانا: پاتوق همیشگی میبینمت
ات: باشه خدافظ*خنده*
هانا: خدافظ*کیوت*
تلفن رو قطع کردم.... جیهون رو بردم خونه پدر مادرم.... مامانم درو باز کرد....
ات: سلام مامان*ذوق*
(علامت مامان ات - )
-: سلام ات سلام جیهون کوچولو *ذوق*
ات: سلام مامان، جیهون رو نگه میداری من برم بیرون؟
-: حتما!
جیهون رو تو بغل مامانم گذاشتم و بعد خدافظی رفتم تو عمارت....
کار ناتموم کوک ۱٠ دقیقه ای تموم شد و بعد از اینکه اومد با کوک به سمت کافه محبوب تهیونگ رفتیم....
تهیونگ و هانا زود تر از ما اونجا بودن....
هانا سریع پرید تو بغلم و منم متقابل بغلش کردم....
درسته جنگ تهیونگ و کوک تموم شده ولی هنوز باهم سردن....
فقط دست میدن، همو جئون و کیم صدا میزنن، ارتباط چشمی برقرار نمیکنن....
"روی صندلی و میز اجاره ای توسط تهیونگ نشستیم....
هانا: بگو دیگه*چشمک*
تهیونگ: چی رو
هانا: تهیونگگ؟*بلند*
تهیونگ: اهم خب.... جئون..... میشه.... مراسم عر..وسی منو هانا رو تو... عمارتشما بگیریم؟*غرورانه*
ات: عروسیی؟*ذوق*
تهیونگ: آره*خنده*
ات: کوک کوک کوککک لطفا بزاررر
کوک: باشه*کیوت*
ات و هانا: مرسییی
بعد از کلی حرف زدن کم کم رفتیم خونه....
جیهون رو تحویل گرفتم...(مگه پیتزاعه تحویل گرفتم💔)
رفتیم عمارت.... جیهون رو تو تختش گذاشتم....
امروز خدمتکارا نبودن....
شب بود و جیهون فقط جوری میخوابید که روی تخت.... کنارش من باشم و طرف دیگش کوک.... میخاستم قصه رو شروع کنم که جیهون گفت.....
(((ادامه کامنت)))
chapter②
finish
وضعیت مافیای کوک خوبه و همه چی تو عمارت مرتبه....
جنگ کوک و تهیونگ هم تموم شده و قضیه ۱۹ سالگی من برطرف.....
کوک: اتتتت
ات: چیههه اومدمممم
بلند شدم و به سمت کوکی که با یه دستش جیهون رو تو بغلش گرفته و با اون یکی دست دکمه های لباسشو میبنده مواجه شدم...
کوک: من دیرم شده*آبریزش بینی*
جیهون رو تو بغلم گذاشت و لپ جیهون رو بوسید و بوسه ای تم به پیشونی من زد...
کوک: خدافظ فرشته های من
ات: خدافظ*پوزخند*
جیهون رو روی تخت گذاشتم....
میخواستم غذای آقا میوی مردمون که دیگه بزرگ شده رو بدم که جیهون زد زیر گریه....
بغلش کردم و باجیهون غذا رو به میو دادم.....
تلفنم زنگ خورد برش داشتم.....
[مکلامه]
ات: بله؟
هانا: ات میای بریم بیرون؟
ات: فکر نکنم کوک بیرونه جیهون هم اذیت میکنه
تهیونگ: خانمممم جئوننن اتتت، بیااااا بریمممم بیروننن
هانا: شنیدی که تهیونگ چی گفت*خنده*
ات: باشه *خنده*
هانا: پاتوق همیشگی میبینمت
ات: باشه خدافظ*خنده*
هانا: خدافظ*کیوت*
تلفن رو قطع کردم.... جیهون رو بردم خونه پدر مادرم.... مامانم درو باز کرد....
ات: سلام مامان*ذوق*
(علامت مامان ات - )
-: سلام ات سلام جیهون کوچولو *ذوق*
ات: سلام مامان، جیهون رو نگه میداری من برم بیرون؟
-: حتما!
جیهون رو تو بغل مامانم گذاشتم و بعد خدافظی رفتم تو عمارت....
کار ناتموم کوک ۱٠ دقیقه ای تموم شد و بعد از اینکه اومد با کوک به سمت کافه محبوب تهیونگ رفتیم....
تهیونگ و هانا زود تر از ما اونجا بودن....
هانا سریع پرید تو بغلم و منم متقابل بغلش کردم....
درسته جنگ تهیونگ و کوک تموم شده ولی هنوز باهم سردن....
فقط دست میدن، همو جئون و کیم صدا میزنن، ارتباط چشمی برقرار نمیکنن....
"روی صندلی و میز اجاره ای توسط تهیونگ نشستیم....
هانا: بگو دیگه*چشمک*
تهیونگ: چی رو
هانا: تهیونگگ؟*بلند*
تهیونگ: اهم خب.... جئون..... میشه.... مراسم عر..وسی منو هانا رو تو... عمارتشما بگیریم؟*غرورانه*
ات: عروسیی؟*ذوق*
تهیونگ: آره*خنده*
ات: کوک کوک کوککک لطفا بزاررر
کوک: باشه*کیوت*
ات و هانا: مرسییی
بعد از کلی حرف زدن کم کم رفتیم خونه....
جیهون رو تحویل گرفتم...(مگه پیتزاعه تحویل گرفتم💔)
رفتیم عمارت.... جیهون رو تو تختش گذاشتم....
امروز خدمتکارا نبودن....
شب بود و جیهون فقط جوری میخوابید که روی تخت.... کنارش من باشم و طرف دیگش کوک.... میخاستم قصه رو شروع کنم که جیهون گفت.....
(((ادامه کامنت)))
۲۶.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.