p10
ته: ات... ات... حالت خوبه... ات...
..........................................................
ته: دکتر حالش خوبه
دکتر: تو چیکارشی
ته: من دوست پسرشم
دکتر: اها اکی حواست بیشتر به دوست دخترت باشه بدنش ضعیفه موقع معاینه فهمیدم چای شلاق رو کمرشه نکنه کار توعه
ته: نه نه کار من نیست من حتی روحمم خبر نداشت ما تازه باهم وارد رابطه شدیم البته به اجبار خانواده حس خاصی بهش ندارم
دکتر: اره از نگرانی صورتت معلومه اصلا حس خاصی بهش نداری... به هر حال چه حسی بهش داشته باشی چه نه حواست بهش باشه از صورتش معلومه خیلی مهربونه
ته: الان میتونه مرخص بشه؟
دکتر: اره ولی هنوز بیدار نشده خودت میبریش یا صبر میکنی بیدار بشه
ته: خودم میبرمش (ذهن ته: باید با اجوما صحبت کنم)
خلاصه ته ات رو بلند کرد گذاشت تو ماشین رفتن خونه
اجوما: وای چه بلایی سر خانوم اومده
ته: چیزی نیست... میبرمش اتاقش نیم ساعت دیگه بیا اتاقم
...
ته: خوب فکر کنم با هم کنار اومدین حتما راجع به زندگیش بهت گفته
اجوما: بله ولی بهش قول دادم چیزی بهتون نگم اقا
ته: روی بدنش جای شلاق و بدنشو از شدت ضعیفی گاهی اوقات نمیتونه تکون بده پس بفهم که به خاطر خودشه
اجوما همه چیزو راجع به کارای خانواده ات بهش گفت
ته: امکان نداره واسه همین نمیتونست راجع به اتفاقات زندگیش حرف بزنه
اجوما: اقا فکر کنم با اینکه این رابطه اجباری هست ولی شما احساساتی نسبت به خانوم پیدا کردین
ته: نمیدونم ولی تو خدمت کار من از دوران بچگی بودی بهت اعتماد دارم
اجوما: اربا کجا میرین؟
ته: پیش خانواده ات
اجوما: شما الان عصبی هستی درست نیسـ
ته: مهم نیست نمیزارم کسی اینجوری بهش اسیب بزنه قبل از اینکه بری تا میتونی واسه ات غذا درست کن باید حالش بهتر بشه همه سختی هایی رو که کشیده جبران میکنم
اووووو بچه غیرتیه
تا صبح بیدارم یه پارت دیگه هم میزارم
..........................................................
ته: دکتر حالش خوبه
دکتر: تو چیکارشی
ته: من دوست پسرشم
دکتر: اها اکی حواست بیشتر به دوست دخترت باشه بدنش ضعیفه موقع معاینه فهمیدم چای شلاق رو کمرشه نکنه کار توعه
ته: نه نه کار من نیست من حتی روحمم خبر نداشت ما تازه باهم وارد رابطه شدیم البته به اجبار خانواده حس خاصی بهش ندارم
دکتر: اره از نگرانی صورتت معلومه اصلا حس خاصی بهش نداری... به هر حال چه حسی بهش داشته باشی چه نه حواست بهش باشه از صورتش معلومه خیلی مهربونه
ته: الان میتونه مرخص بشه؟
دکتر: اره ولی هنوز بیدار نشده خودت میبریش یا صبر میکنی بیدار بشه
ته: خودم میبرمش (ذهن ته: باید با اجوما صحبت کنم)
خلاصه ته ات رو بلند کرد گذاشت تو ماشین رفتن خونه
اجوما: وای چه بلایی سر خانوم اومده
ته: چیزی نیست... میبرمش اتاقش نیم ساعت دیگه بیا اتاقم
...
ته: خوب فکر کنم با هم کنار اومدین حتما راجع به زندگیش بهت گفته
اجوما: بله ولی بهش قول دادم چیزی بهتون نگم اقا
ته: روی بدنش جای شلاق و بدنشو از شدت ضعیفی گاهی اوقات نمیتونه تکون بده پس بفهم که به خاطر خودشه
اجوما همه چیزو راجع به کارای خانواده ات بهش گفت
ته: امکان نداره واسه همین نمیتونست راجع به اتفاقات زندگیش حرف بزنه
اجوما: اقا فکر کنم با اینکه این رابطه اجباری هست ولی شما احساساتی نسبت به خانوم پیدا کردین
ته: نمیدونم ولی تو خدمت کار من از دوران بچگی بودی بهت اعتماد دارم
اجوما: اربا کجا میرین؟
ته: پیش خانواده ات
اجوما: شما الان عصبی هستی درست نیسـ
ته: مهم نیست نمیزارم کسی اینجوری بهش اسیب بزنه قبل از اینکه بری تا میتونی واسه ات غذا درست کن باید حالش بهتر بشه همه سختی هایی رو که کشیده جبران میکنم
اووووو بچه غیرتیه
تا صبح بیدارم یه پارت دیگه هم میزارم
۶.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.