شاهزاده اهریمن پارت 40
#شاهزاده_اهریمن_پارت_40
اقاجون راست میگفت حرفاش حقیقت محض بود من اینقدر ضربه خورده بودم ک صدو هشتاد درجه با اون آدم گوشه گیر منزوی فرق کرده بودم کسی شدم ک از حق خودشو اطرافیانش نمیگذره من همیچن آدمی نبودم ولی جامعه ای ک ما توش زندگی میکنیم متاسفانه دچار فقر فرهنگیه، با حدس و گمان های ک پیش خودشون میزنن آدمارو قضاوت میکنن و ب این فکر نمیکنن ک شاید خودشون یا یکی از عزیزانشون ممکن بود تو همیچن شرایطی باشن اون وقت دوست داشتن بقیه هم این طوری باهاشون برخوردن کنن دوست داشتن ک سرگرمی چند دقیقه ای افرادی مثل خودشون باشن؟ دلم میخواد سر تمامی اون افراد داد بزنمو بگــــم من چـــه گناهی دارم ک این طوری خلق شدم ب چ حقی منو قضاوت میکنید ب چ حقی وقتی از کنارم رد میشد بهم میگد نجس فقط چون قیافه دخترانه ای دارم چون صدام ب بمی صدای ی پسر نیست ب چ حقی بهم اون الفاظ زشتو نسبت میدید، شماهای ک کاملید کجای دنیارو گرفتید.. اما من مــــــن آرمیــا ب همینی ک هستم رضایت دارم، کامل بودنم اگه ب معنی اینه ک دیگرانو با زبونم آزار بدم همون بهتر ک مثل شماها نیستم. خوشحالم ک این طوری متولد شدم و خوشحالم با کاراتون بزرگم کردید با مسخره کردنم بهم خندید ولی ندونسته باعث رشد و پیشرفتم شدید من عوض شدم ولی عوضی نشدم تغیر کردم ولی بد نشدم بزرگ شدم ولی کینه ای نشدم من فقط آرمیا شدم...
آقاجون: آرمیا ! هنوزم نمیخوای بهم نگاه کنی؟
دلم ب حال آقاجون بیشتر از همه میسوخت این وسط قربانی ما شده بود بدهی عمو رو شونه اون بود خرج تحصیل منم همین طور نامردی بود اگه بخوام تمام زحماتشو نادیده بگیرم.. اشکامو پاک کردم از جام بلند شدم برگشتم سمتش، دیدنش تو این حالت برام سخت بود قدمامو تند کردم رفتم سمتش نشستم جلوش محکم بغلش کردم.
+: میدونی آقاجون، شما بهترین و مهربون ترین پدربزرگ دنیای، چجوری دلت میاد اینارو ب خودت بگی، نگفتی این نوه جذابت ناراحت میشه پیرمرد.
صدای خندشو شنیدم آروم زد تو سرم
×: زبون باز
محکم بغلم گرفت سرمو بوسید.
×: حالا بهم بگو چرا ازم مخفیش کردی! اینقدر برات غریبه بودم یا منو بیعرضه دیدی؟
+: معلومه ک ن این چ حریفه آخه.
×: پس چی؟ برای چی نباید بهم میگفتی.
سرمو گرفتم پایین نمدوستم چی باید بگم برای همین ترجیح دادم سکوت کنم چون هر حرفی میزدم باعث میشد غرورش جلوم بشکنه و من اصلا اینو نمیخواستم... دستش رو زیر فکم گرفت سرمو اورد بالا.
×: اونی ک باید رو بگیره منم ن تو. دلیل نگفتنت برام واضحه پس نیاز نیست چیزی بگی الانم نگران نباش من خودم درستش میکنم.
+: ولی آقاجون چجور میخواین درستش کنید ما همین الانشم از خیلیا پول قرض گرفتیم دیگه حتی ی میلیونم کف دستمون نمیذارن.
×: تو دیگه ب این چیزاش کاری نداشته باش
+: اماا..
×: هـــیش گفتم دخالت نکن. الانم بگو تا کی برای ثبت نام مهلت داری؟
+: آقاجون چرا دارید لجبازی میکنید
×: من لجبازی میکنم یا تو؟؟ اون از پنهون کاریت اینم از الانت ک هرچی میگم چقدر زمان داری لال مونی گرفتی بگو ببینم چقدر وقت داری؟
شایان: تا سی دی وقت داره.
تند برگشتم سمتش
+: شـــــایان بهتره ک خفه شی
شایان: هشت بهمن ماه روز امتحانشه تا یک هفته قبلش وقت دارن ثبت نام کنن از اون موقع ک اعلام کردن یک هفته گذشته بخوایم دقیق حساب کنیم دو هفته و خورده ای بیشتر وقت نداریم.
+: مگه نمیگم خفه شو چرا هی چرتو پرت بهم میبافی.
×: تو کل زندگیش الان تنها موقعی بود ک دهنشو برای ی چیز مثبت باز کرده، توهم بهتره بری ب درسات برسی این چیزارو بسپار ب من نمیخواد نگران اوضاع باشی
+: چی چیو نگران نباشم
×: ارامیا بهتره تمومش کنی چون قرار نیست ب حرفای تو گوش کنم، شایان، آرمیارو ببرش تو اتاق تا مطمئن نشدی ک داره درس میخونه از پیشش نمیری منم میرم چندجا کارم دارم برای شام منتظرم نمونید..
+: خیلی بد شد کاش اون حرفارو نمیزدم
شایان: مگه تقصیر توع علم غیب ک نداشیتم بفهمیم ب حرفامون گوش میده.
+: یکی از دلایل نگفتم این بود ک دلم نمیخواست بخاطر چندرغاز پول دستشو جلو هرکسو ناکسی دراز کنه و بخاطرش حرف بشنوه این حتی بیشتر از شرکت نکردن تو مسابقه عذابم میده.
×: پس میگی چ غلطی کنیم؟ نمیتونی از دوستات قرض بگیری؟ تو اون مدرسه همه پولدارن شاید
+: هــــیس بهتره دیگه ادامه ندی چون حرفات توهینی ب خودمونه. چون پولدارن دلیل نمیشه برم دست گدایی جلوشون دراز کنم اینقدر ب چشمت خارو ظلیل میام؟
×: من فقط
+: هیچی نگو شایان.. از اینکه اومدی پیشم ازت ممنونم ولی دیگه میتونی بری.
×: ارمیاا
+: خواهش میکنم با حرفات بیشتر از این خرابش نکن.. دیگه منتظر نموندم ک چیزی بگه و وارد اتاقم شدم..
اقاجون راست میگفت حرفاش حقیقت محض بود من اینقدر ضربه خورده بودم ک صدو هشتاد درجه با اون آدم گوشه گیر منزوی فرق کرده بودم کسی شدم ک از حق خودشو اطرافیانش نمیگذره من همیچن آدمی نبودم ولی جامعه ای ک ما توش زندگی میکنیم متاسفانه دچار فقر فرهنگیه، با حدس و گمان های ک پیش خودشون میزنن آدمارو قضاوت میکنن و ب این فکر نمیکنن ک شاید خودشون یا یکی از عزیزانشون ممکن بود تو همیچن شرایطی باشن اون وقت دوست داشتن بقیه هم این طوری باهاشون برخوردن کنن دوست داشتن ک سرگرمی چند دقیقه ای افرادی مثل خودشون باشن؟ دلم میخواد سر تمامی اون افراد داد بزنمو بگــــم من چـــه گناهی دارم ک این طوری خلق شدم ب چ حقی منو قضاوت میکنید ب چ حقی وقتی از کنارم رد میشد بهم میگد نجس فقط چون قیافه دخترانه ای دارم چون صدام ب بمی صدای ی پسر نیست ب چ حقی بهم اون الفاظ زشتو نسبت میدید، شماهای ک کاملید کجای دنیارو گرفتید.. اما من مــــــن آرمیــا ب همینی ک هستم رضایت دارم، کامل بودنم اگه ب معنی اینه ک دیگرانو با زبونم آزار بدم همون بهتر ک مثل شماها نیستم. خوشحالم ک این طوری متولد شدم و خوشحالم با کاراتون بزرگم کردید با مسخره کردنم بهم خندید ولی ندونسته باعث رشد و پیشرفتم شدید من عوض شدم ولی عوضی نشدم تغیر کردم ولی بد نشدم بزرگ شدم ولی کینه ای نشدم من فقط آرمیا شدم...
آقاجون: آرمیا ! هنوزم نمیخوای بهم نگاه کنی؟
دلم ب حال آقاجون بیشتر از همه میسوخت این وسط قربانی ما شده بود بدهی عمو رو شونه اون بود خرج تحصیل منم همین طور نامردی بود اگه بخوام تمام زحماتشو نادیده بگیرم.. اشکامو پاک کردم از جام بلند شدم برگشتم سمتش، دیدنش تو این حالت برام سخت بود قدمامو تند کردم رفتم سمتش نشستم جلوش محکم بغلش کردم.
+: میدونی آقاجون، شما بهترین و مهربون ترین پدربزرگ دنیای، چجوری دلت میاد اینارو ب خودت بگی، نگفتی این نوه جذابت ناراحت میشه پیرمرد.
صدای خندشو شنیدم آروم زد تو سرم
×: زبون باز
محکم بغلم گرفت سرمو بوسید.
×: حالا بهم بگو چرا ازم مخفیش کردی! اینقدر برات غریبه بودم یا منو بیعرضه دیدی؟
+: معلومه ک ن این چ حریفه آخه.
×: پس چی؟ برای چی نباید بهم میگفتی.
سرمو گرفتم پایین نمدوستم چی باید بگم برای همین ترجیح دادم سکوت کنم چون هر حرفی میزدم باعث میشد غرورش جلوم بشکنه و من اصلا اینو نمیخواستم... دستش رو زیر فکم گرفت سرمو اورد بالا.
×: اونی ک باید رو بگیره منم ن تو. دلیل نگفتنت برام واضحه پس نیاز نیست چیزی بگی الانم نگران نباش من خودم درستش میکنم.
+: ولی آقاجون چجور میخواین درستش کنید ما همین الانشم از خیلیا پول قرض گرفتیم دیگه حتی ی میلیونم کف دستمون نمیذارن.
×: تو دیگه ب این چیزاش کاری نداشته باش
+: اماا..
×: هـــیش گفتم دخالت نکن. الانم بگو تا کی برای ثبت نام مهلت داری؟
+: آقاجون چرا دارید لجبازی میکنید
×: من لجبازی میکنم یا تو؟؟ اون از پنهون کاریت اینم از الانت ک هرچی میگم چقدر زمان داری لال مونی گرفتی بگو ببینم چقدر وقت داری؟
شایان: تا سی دی وقت داره.
تند برگشتم سمتش
+: شـــــایان بهتره ک خفه شی
شایان: هشت بهمن ماه روز امتحانشه تا یک هفته قبلش وقت دارن ثبت نام کنن از اون موقع ک اعلام کردن یک هفته گذشته بخوایم دقیق حساب کنیم دو هفته و خورده ای بیشتر وقت نداریم.
+: مگه نمیگم خفه شو چرا هی چرتو پرت بهم میبافی.
×: تو کل زندگیش الان تنها موقعی بود ک دهنشو برای ی چیز مثبت باز کرده، توهم بهتره بری ب درسات برسی این چیزارو بسپار ب من نمیخواد نگران اوضاع باشی
+: چی چیو نگران نباشم
×: ارامیا بهتره تمومش کنی چون قرار نیست ب حرفای تو گوش کنم، شایان، آرمیارو ببرش تو اتاق تا مطمئن نشدی ک داره درس میخونه از پیشش نمیری منم میرم چندجا کارم دارم برای شام منتظرم نمونید..
+: خیلی بد شد کاش اون حرفارو نمیزدم
شایان: مگه تقصیر توع علم غیب ک نداشیتم بفهمیم ب حرفامون گوش میده.
+: یکی از دلایل نگفتم این بود ک دلم نمیخواست بخاطر چندرغاز پول دستشو جلو هرکسو ناکسی دراز کنه و بخاطرش حرف بشنوه این حتی بیشتر از شرکت نکردن تو مسابقه عذابم میده.
×: پس میگی چ غلطی کنیم؟ نمیتونی از دوستات قرض بگیری؟ تو اون مدرسه همه پولدارن شاید
+: هــــیس بهتره دیگه ادامه ندی چون حرفات توهینی ب خودمونه. چون پولدارن دلیل نمیشه برم دست گدایی جلوشون دراز کنم اینقدر ب چشمت خارو ظلیل میام؟
×: من فقط
+: هیچی نگو شایان.. از اینکه اومدی پیشم ازت ممنونم ولی دیگه میتونی بری.
×: ارمیاا
+: خواهش میکنم با حرفات بیشتر از این خرابش نکن.. دیگه منتظر نموندم ک چیزی بگه و وارد اتاقم شدم..
۱۰.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.