پارت 3 برادر ناتنی ✨🧋
وقتی چشمامو باز کردم تو اتاق جونگکوک بودم
رفتم پایین با یکی داشت حرف میزد با تلفن
_اره حتما
_یعنی از این به بعد باید از این دارو ها استفاده کنه
_اها اوکی بای
وقت برگشت منو دید زود بغلم کرد
تعجب کردم
از بغلش اومدم بیرون
+به من دس نزن
_چرا چرا اینجوری میگی
+اون عکس
_اره عکس خواهر ناتنیم وقتی عکسو دادم دستت بیهوش شدی چرا
+برام زمان بده بعدا میگم
رفتم اتاقم
یعنی جونگکوک برادر ناتنیم است
(راوی عزیز: وقتی ا.ت کوچیک بود یکی از خانواده ها ا.ت را به سرپرستی میگیرن اونا یک پسر دارن به اسم جونگکوک که همیشه بخاطر این که ا.ت را مادر پدرش به سرپرستی گرفتن اذیت میکرد اما ا.ت را دوس هم داشت همیشه مراقبش بود اما بعد زمان ها مادر پدر جونگکوک برا این که جونگکوک قشنگ درسش را بخونه میرن امریکا و ا.ت را دوباره به پرورشگاه میزارن)
+یعنی باوروم نمیشه جونگکوک برادرم هست
اما نمیتونم به جونگکوک بگم
صدا از پایین اومد رفتم ببینم کیه اره هانا بود
هانا: سلام اوپا "عشوه"
سلام ا.ت "سرد"
+سلام گلم
+سلام هانا
هانا: ا.ت یادت میاد
گفتی بیا جامون را عوض کنیم من قبول میکنم من نمیتونم بدون عشقم روزم را بگذرونم پس بیا اوتاقمون را عوض کنیم
+ها چی
هانا: چیه نمیخواد خودت گفتی
+باشه من برم لباسم را جمع کنم
_نه یعنی اگه مدیر بفهمه بر به حالمون ا.ت نره
هانا: چرا نمیخوای ا.ت بره
_خب اگه مدیر بفهمه چی
هانا: اوکی من برم اوپا
_باشه خوشگلم بای
+منم برم اتاقم
_ا.تتتت"داد"
+با داد جونگکوک ترسیدم
و برگشتم من میرفتم عقب اون میومد طرفم دیگه هیجا نمونده بود برم
با دستاش منو حبس کرد صورتش را نزدیکم کرد
وقت دو میلی از صورتمون فاصله داشت
+چیه چرا داد میزنی
_چرا به هانا گفتی بیا جامون را عوض کنیم
بلکه من نمیخوام هانا بیا اینجا
اصلا چرا از تخت پاشدی نمیگی دوباره غش میکنی
+نه دوباره غش نمیکنم
_پس جوابمو بده چرا بد دیدن عکس بیهوش شدی
+چی بگم
شرطا=
لایک 5 تا
کامنت 4 تا
رفتم پایین با یکی داشت حرف میزد با تلفن
_اره حتما
_یعنی از این به بعد باید از این دارو ها استفاده کنه
_اها اوکی بای
وقت برگشت منو دید زود بغلم کرد
تعجب کردم
از بغلش اومدم بیرون
+به من دس نزن
_چرا چرا اینجوری میگی
+اون عکس
_اره عکس خواهر ناتنیم وقتی عکسو دادم دستت بیهوش شدی چرا
+برام زمان بده بعدا میگم
رفتم اتاقم
یعنی جونگکوک برادر ناتنیم است
(راوی عزیز: وقتی ا.ت کوچیک بود یکی از خانواده ها ا.ت را به سرپرستی میگیرن اونا یک پسر دارن به اسم جونگکوک که همیشه بخاطر این که ا.ت را مادر پدرش به سرپرستی گرفتن اذیت میکرد اما ا.ت را دوس هم داشت همیشه مراقبش بود اما بعد زمان ها مادر پدر جونگکوک برا این که جونگکوک قشنگ درسش را بخونه میرن امریکا و ا.ت را دوباره به پرورشگاه میزارن)
+یعنی باوروم نمیشه جونگکوک برادرم هست
اما نمیتونم به جونگکوک بگم
صدا از پایین اومد رفتم ببینم کیه اره هانا بود
هانا: سلام اوپا "عشوه"
سلام ا.ت "سرد"
+سلام گلم
+سلام هانا
هانا: ا.ت یادت میاد
گفتی بیا جامون را عوض کنیم من قبول میکنم من نمیتونم بدون عشقم روزم را بگذرونم پس بیا اوتاقمون را عوض کنیم
+ها چی
هانا: چیه نمیخواد خودت گفتی
+باشه من برم لباسم را جمع کنم
_نه یعنی اگه مدیر بفهمه بر به حالمون ا.ت نره
هانا: چرا نمیخوای ا.ت بره
_خب اگه مدیر بفهمه چی
هانا: اوکی من برم اوپا
_باشه خوشگلم بای
+منم برم اتاقم
_ا.تتتت"داد"
+با داد جونگکوک ترسیدم
و برگشتم من میرفتم عقب اون میومد طرفم دیگه هیجا نمونده بود برم
با دستاش منو حبس کرد صورتش را نزدیکم کرد
وقت دو میلی از صورتمون فاصله داشت
+چیه چرا داد میزنی
_چرا به هانا گفتی بیا جامون را عوض کنیم
بلکه من نمیخوام هانا بیا اینجا
اصلا چرا از تخت پاشدی نمیگی دوباره غش میکنی
+نه دوباره غش نمیکنم
_پس جوابمو بده چرا بد دیدن عکس بیهوش شدی
+چی بگم
شرطا=
لایک 5 تا
کامنت 4 تا
۳.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.